- 6392
- 1000
- 1000
- 1000
شهید اصغر وصالی
من، اصغر وصالی تهرانی سرباز الله بسوی محارب، عازم غرب میشوم و به همه مسلمین وصیت میکنم که حتی یک لحظه از راه اسلام غافل نشوید و امام امت، خمینی کبیر را تنها نگذارید و آنچه از مال دنیا دارم یک سوم آن را صرف نماز و روزه اینجانب کنید.
از ایرانصدا بشنوید
حوالی ظهر «عاشورا»، «اصغر» در «تنگه حاجیان» از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادر و در میان یارانش (گروه دستمال سرخها) به خاک سپرده شد. مریم کاظمزاده، از خبرنگاران دوران دفاع مقدس است که قصه آشنایی او با شهید وصالی و جرو بحثهایی که در برخوردهای اول با هم داشتند و بعد خواستگاری غیر منتظره شهید وصالی از او، ماجراهای جالبی دارد....
گفتم: «حاضر بودم سیمرغ می شدم و اصلاً احتیاجی هم به شما نداشتم و بالای ماشینهاتون پرواز میکردم.»اصغر نگاهی به من کرد و گفت: «اگر سیمرغ هم بودی، نمیگذاشتم امشب بیایی.» ساعتی بعد، اصغر از من خداحافظی کرد و رفت امّا چند دقیقه نگذشته بود که دوباره برگشت، پیشانی من را بوسید و خداحافظی کرد و رفت. اصلاً سابقه نداشت که برای خداحافظی دوباره برگردد. ده دقیقه بعد که من برای خواب آماده می شدم، دیدم دوباره در را باز کرد و آمد. خداحافظی کرد و دوباره رفت. خیلی برای من عجیب بود. همان شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر آمد که از وجاهت و ردای سبز و لباس سفیدش فهمیدم سید بزرگواری باید باشد. رو به من کرد و گفت: «امانتی را بده.» گفتم: «نه این مال من است.» گفت: «نه این یک امانت دست توست باید آن را بدهی.» مجدداً گفتم: «امکان ندارد. این مال من است.» اینقدر اصرار کرد که من ناراحت شدم و گفتم: «اصلاً مال خودتان. ببرید.» نزدیکیهای صبح بود که با صدای توپ و خمپاره که یکیش هم کنار اتاق ما منفجر شد، از خواب بیدار شدم. هوا هنوز تاریک بود. رفتم و برای نماز صبح وضو گرفتم. خوابی که دیده بودم، خیلی واضح در ذهنم مانده بود. آن روز، روز عاشورا بود و من دائم در این فکر بودم که در سال 61 هجری در این لحظات، در کربلا چه خبر بوده؟ هرچه هم خواستم «آیةالکرسی» بخوانم، ذهنم یاری نمیکرد و تا نیمه آن را میخواندم. خیلی کلافه بودم. آقای «بزرگ»، حدود ساعت 3 یا 4 بعدازظهر آمد ولی خیلی ناراحت بود. گفتم: «چی شده؟» گفت: «باید برگردیم مقر سپاه.» گفتم: «اصغر کجاست؟» تو مسیر کم کم به من گفت که اصغر حدود ساعت 11 تیر خورده. من اصلاً باورم نمیشد که چنین چیزی امکان داشته باشد....( در این کتاب گویا، میتوانید بخشهایی از خاطرات همسر شهید اصغر وصالی را، با صدای خودش، بشنوید.)
*فیلم چ فیلمی ایرانی به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا و محصول سال 1392 میباشد. این فیلم داستان 2 روز از زندگی مصطفی چمران به همراه علی اصغر وصالی را در پاوه به تصویر میکشد. بابک حمیدیان، نقش علی اصغر وصالی را که به عنوان فرمانده پاسداران حاضر در شهر پاوه در این فیلم ایفا مینماید.
گفتم: «حاضر بودم سیمرغ می شدم و اصلاً احتیاجی هم به شما نداشتم و بالای ماشینهاتون پرواز میکردم.»اصغر نگاهی به من کرد و گفت: «اگر سیمرغ هم بودی، نمیگذاشتم امشب بیایی.» ساعتی بعد، اصغر از من خداحافظی کرد و رفت امّا چند دقیقه نگذشته بود که دوباره برگشت، پیشانی من را بوسید و خداحافظی کرد و رفت. اصلاً سابقه نداشت که برای خداحافظی دوباره برگردد. ده دقیقه بعد که من برای خواب آماده می شدم، دیدم دوباره در را باز کرد و آمد. خداحافظی کرد و دوباره رفت. خیلی برای من عجیب بود. همان شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر آمد که از وجاهت و ردای سبز و لباس سفیدش فهمیدم سید بزرگواری باید باشد. رو به من کرد و گفت: «امانتی را بده.» گفتم: «نه این مال من است.» گفت: «نه این یک امانت دست توست باید آن را بدهی.» مجدداً گفتم: «امکان ندارد. این مال من است.» اینقدر اصرار کرد که من ناراحت شدم و گفتم: «اصلاً مال خودتان. ببرید.» نزدیکیهای صبح بود که با صدای توپ و خمپاره که یکیش هم کنار اتاق ما منفجر شد، از خواب بیدار شدم. هوا هنوز تاریک بود. رفتم و برای نماز صبح وضو گرفتم. خوابی که دیده بودم، خیلی واضح در ذهنم مانده بود. آن روز، روز عاشورا بود و من دائم در این فکر بودم که در سال 61 هجری در این لحظات، در کربلا چه خبر بوده؟ هرچه هم خواستم «آیةالکرسی» بخوانم، ذهنم یاری نمیکرد و تا نیمه آن را میخواندم. خیلی کلافه بودم. آقای «بزرگ»، حدود ساعت 3 یا 4 بعدازظهر آمد ولی خیلی ناراحت بود. گفتم: «چی شده؟» گفت: «باید برگردیم مقر سپاه.» گفتم: «اصغر کجاست؟» تو مسیر کم کم به من گفت که اصغر حدود ساعت 11 تیر خورده. من اصلاً باورم نمیشد که چنین چیزی امکان داشته باشد....( در این کتاب گویا، میتوانید بخشهایی از خاطرات همسر شهید اصغر وصالی را، با صدای خودش، بشنوید.)
*فیلم چ فیلمی ایرانی به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا و محصول سال 1392 میباشد. این فیلم داستان 2 روز از زندگی مصطفی چمران به همراه علی اصغر وصالی را در پاوه به تصویر میکشد. بابک حمیدیان، نقش علی اصغر وصالی را که به عنوان فرمانده پاسداران حاضر در شهر پاوه در این فیلم ایفا مینماید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان