- 8079
- 1000
- 1000
- 1000
جلد بیست و سوم، داستان رستم و خاقان چین
پس از کشتهشدن سیاوش، در میان یکی از جنگهای ایران و توران رستم وارد میدان نبرد شد. کاموس را کشت، با پیران مذاکره کرد و از او فریب خورد. دوباره نبرد سرگرفت و اینبار شاه هند از برابر رستم گریخت.
از ایرانصدا بشنوید
خبریافتن خاقان از کشتهشدن کاموس
رفتن چَنگـَش با رستم به رزم
فرستادن خاقان هومان را نزد رستم
رایزدن پیران با هومان و خاقان
آمدن پیران نزد رستم
رفتن خاقان چین به دیدن لشکر ایران
رایزدن تورانیان در جنگ ایرانیان
لشکر آراستن ایرانیان و تورانیان
سرزنش کردن رستم پیران را
آغاز رزم
رزم شَنگـَل با رستم و گریختن شنگل
رزم رستم با ساوه
کشتن رستم کهار کهانی را
گرفتارشدن خاقان
شکستهشدن سپاه تورانیان
خواسته بخش کردن رستم
نامهنوشتن رستم به کیخسرو
پاسخ نامهی رستم از کیخسرو
در میانهی آتش یکی از جنگهای طولانی ایرانیان با تورانیان که به خونخواهی سیاوش برافروخته شده بود، رستم وارد میدان نبرد شد و کاموس کشانی را شکست داد. تورانیان هنوز هویت این پهلوان ایرانی را نمیدانستند. پس پیران ویسه از خاقان چین خواست که پهلوانی به سوی ایرانیان روانه کند تا چند و چون این پهلوان ایرانی را بازکاود. پهلوانی به نام «چنگش» داوطلب شد و بهتاخت سوی ایرانیان رفت و کُشندهی کاموس را طلبید. رستم سوار بر رخش پیش تاخت، اما در جواب چنگش که از او نامش را پرسید، سر از بدنش جدا کرد. خاقان چین که شاهد ماجرا بود، هومان برادر پیران را که فردی زبانآور بود، طلبید و او را نزد رستم فرستاد تا نشانش بازجوید. هومان ترسان روبهروی رستم ایستاد و پس از ثنای فراوان او، از نامش جویا شد. رستم بهجای پاسخ، گفت که اگر به قصد صلح آمده ،نخست باید همهی افرادی را که در قتل سیاوش دست داشتند، تحویل دهند و نام آنان را برشمرد.
هومان که نام خود را نیز شنید، ترسید و نامش را نگفت. رستم اینبار پیران را طلبید تا با او وارد مذاکره شود. پیران با شنیدن این خبر هراسناک به چارهجویی نزد خاقان چین رفت و خاقان توصیه کرد که اگر ایرانیان در پی آشتیاند، بپذیرد و دلگرمی داد که اگر در طلب ادامهی جنگ باشند، با تمام توان خواهد جنگید. پیران ترسان نزد رستم رفت و رستم اینبار هویت خود را فاش کرد. پیران او را احترام گذارد و به سخنانی مفصل از دلسوزیِ خود بر سیاوش و داغداریاش از مرگ او گفت و خود را نگهبان جان کیخسرو و مادرش فرنگیس خواند.
رستم پیران را مردی نیکخواه خواند و شروط خود را برای آشتی بازگفت. نیز او را گفت که نزد ایرانیان پناهنده شود و به درگاه کیخسرو درآید. پیران از رستم مهلت خواست و بازگشت. وقتی سخنان رستم را بازگفت، شنگل، شاه هند که در میان جمع بود، برآشفت و گفت که فردا با رستم به نبرد خواهد پرداخت و او را مغلوب خواهد کرد.
از آن سو، رستم نیز آنچه را میان او و پیران رفته بود، با سرداران ایرانی درمیان گذاشت. گودرز برآشفت و گفت که پیران پیش از این نیز بدین خدعه دست یازیده و فرزند او «بهرام» را کشته است و نیز با چنین ترفندی، زمانی به کف آورده تا از افراسیاب کمک طلبد. رستم نیز گفت که اگر پیران برخلاف گفتهاش عمل کند، فردا در میدان جنگ به حساب او خواهد رسید.
پیران بار دیگر پیشاپیش سپاه توران ایستاد و فرماندهی را بر عهده گرفت. سپس برادرش «هومان» را به جای امنی فرستاد تا از دست رستم به دور باشد. آنگاه بار دیگر نزد رستم رفت و گفت که سران سپاه نپذیرفتند که خویشان افراسیاب را بدو تسلیم کنند. رستم برآشفت و او را فریبکار خواند، اما پیران دوباره رستم را نوید داد که امشب درباب پناهندگی اندیشه خواهد کرد و به نزد سپاه خویش بازگشت. رستم رو به لشکر ایران کرد و به بانگی بلند سپاه را به پیش خواند و جنگی سخت درگرفت.
در هنگامهی کارزار، شنگل پیش آمد و رستم را به نبرد طلبید. رستم پیش آمد و نیزهای انداخت که او را از زین به زمین زد. اما تا دست به شمشیر برد، شنگل گریخت. رستم تنی چند از دیگر پهلوانان تورانی چون ساوه را که از خویشان کاموس بود و به خونخواهی او آمده بود و همچنین «کهار کهانی» را از پای درآورد. تورانیان یارای مقاومت نداشتند و ایرانیان روحیهای مضاعف یافتند.
در این میان رستم با تنی چند از سپاهیان، روی سوی قلب لشکر توران آورد و قصد خاقان چین کرد که سوار بر پیلی عظیم بود. ترکان سوی او هجوم آوردند و گودرز رهام و گیو را با سوارانی به یاری رستم فرستاد. خاقان چین که مرگ را نزدیک دید، پیکی نزد رستم فرستاد و تقاضای صلح کرد. اما رستم رخش را سوی خاقان تازاند و با یک حرکت، سرش را به خم کمند درآورد، او را از پشت پیل به زیر کشید و به بندش کرد.
پیران در واپسین لحظات شکست، با تنی چند از خویشان و پهلوانان سپاهش از بیراه روی به فرار نهاد و چنین شد که گیو اثری از او نیافت. هنگام غروب، ایرانیان خسته اما پیروز و سرافراز روی سوی کوه هماون آوردند و به دستور رستم این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند.
صبح روز بعد، ابتدا گروهی به جستوجوی پیران ویسه برآمدند، اما او را نیافتند. رستم از این ماجرا ناراحت شد؛ چرا که معتقد بود پیران بار دیگر با سپاهی عظیم بازخواهد گشت. اما بهزودی از این فکر فارغ گشت و به جمعآوری غنایم مشغول شد. پس بهرهای عظیم از آن غنایم را بهاضافهی اسرای جنگی، به همراهی فریبرز، به دربار کیخسرو روانه کرد. نامهای نیز نزد پادشاه ایران فرستاد که در آن شرح این نبرد آمده بود و بر تصمیم رستم مبنی بر ادامه نبرد تا دستیافتن به قاتلان سیاوش اشاره داشت.
شاه ایران چون نامهی رستم را خواند، بسیار شاد شد و در پاسخ نامه، رستم را سپاس گفت و او را به ادامهی نبرد با افراسیاب تشویق کرد. سپس فریبرز با پاسخ نامه شاه بار دیگر راه توران در پیش گرفت.
* با تشکر از سرکار خانم دهکردی
رفتن چَنگـَش با رستم به رزم
فرستادن خاقان هومان را نزد رستم
رایزدن پیران با هومان و خاقان
آمدن پیران نزد رستم
رفتن خاقان چین به دیدن لشکر ایران
رایزدن تورانیان در جنگ ایرانیان
لشکر آراستن ایرانیان و تورانیان
سرزنش کردن رستم پیران را
آغاز رزم
رزم شَنگـَل با رستم و گریختن شنگل
رزم رستم با ساوه
کشتن رستم کهار کهانی را
گرفتارشدن خاقان
شکستهشدن سپاه تورانیان
خواسته بخش کردن رستم
نامهنوشتن رستم به کیخسرو
پاسخ نامهی رستم از کیخسرو
در میانهی آتش یکی از جنگهای طولانی ایرانیان با تورانیان که به خونخواهی سیاوش برافروخته شده بود، رستم وارد میدان نبرد شد و کاموس کشانی را شکست داد. تورانیان هنوز هویت این پهلوان ایرانی را نمیدانستند. پس پیران ویسه از خاقان چین خواست که پهلوانی به سوی ایرانیان روانه کند تا چند و چون این پهلوان ایرانی را بازکاود. پهلوانی به نام «چنگش» داوطلب شد و بهتاخت سوی ایرانیان رفت و کُشندهی کاموس را طلبید. رستم سوار بر رخش پیش تاخت، اما در جواب چنگش که از او نامش را پرسید، سر از بدنش جدا کرد. خاقان چین که شاهد ماجرا بود، هومان برادر پیران را که فردی زبانآور بود، طلبید و او را نزد رستم فرستاد تا نشانش بازجوید. هومان ترسان روبهروی رستم ایستاد و پس از ثنای فراوان او، از نامش جویا شد. رستم بهجای پاسخ، گفت که اگر به قصد صلح آمده ،نخست باید همهی افرادی را که در قتل سیاوش دست داشتند، تحویل دهند و نام آنان را برشمرد.
هومان که نام خود را نیز شنید، ترسید و نامش را نگفت. رستم اینبار پیران را طلبید تا با او وارد مذاکره شود. پیران با شنیدن این خبر هراسناک به چارهجویی نزد خاقان چین رفت و خاقان توصیه کرد که اگر ایرانیان در پی آشتیاند، بپذیرد و دلگرمی داد که اگر در طلب ادامهی جنگ باشند، با تمام توان خواهد جنگید. پیران ترسان نزد رستم رفت و رستم اینبار هویت خود را فاش کرد. پیران او را احترام گذارد و به سخنانی مفصل از دلسوزیِ خود بر سیاوش و داغداریاش از مرگ او گفت و خود را نگهبان جان کیخسرو و مادرش فرنگیس خواند.
رستم پیران را مردی نیکخواه خواند و شروط خود را برای آشتی بازگفت. نیز او را گفت که نزد ایرانیان پناهنده شود و به درگاه کیخسرو درآید. پیران از رستم مهلت خواست و بازگشت. وقتی سخنان رستم را بازگفت، شنگل، شاه هند که در میان جمع بود، برآشفت و گفت که فردا با رستم به نبرد خواهد پرداخت و او را مغلوب خواهد کرد.
از آن سو، رستم نیز آنچه را میان او و پیران رفته بود، با سرداران ایرانی درمیان گذاشت. گودرز برآشفت و گفت که پیران پیش از این نیز بدین خدعه دست یازیده و فرزند او «بهرام» را کشته است و نیز با چنین ترفندی، زمانی به کف آورده تا از افراسیاب کمک طلبد. رستم نیز گفت که اگر پیران برخلاف گفتهاش عمل کند، فردا در میدان جنگ به حساب او خواهد رسید.
پیران بار دیگر پیشاپیش سپاه توران ایستاد و فرماندهی را بر عهده گرفت. سپس برادرش «هومان» را به جای امنی فرستاد تا از دست رستم به دور باشد. آنگاه بار دیگر نزد رستم رفت و گفت که سران سپاه نپذیرفتند که خویشان افراسیاب را بدو تسلیم کنند. رستم برآشفت و او را فریبکار خواند، اما پیران دوباره رستم را نوید داد که امشب درباب پناهندگی اندیشه خواهد کرد و به نزد سپاه خویش بازگشت. رستم رو به لشکر ایران کرد و به بانگی بلند سپاه را به پیش خواند و جنگی سخت درگرفت.
در هنگامهی کارزار، شنگل پیش آمد و رستم را به نبرد طلبید. رستم پیش آمد و نیزهای انداخت که او را از زین به زمین زد. اما تا دست به شمشیر برد، شنگل گریخت. رستم تنی چند از دیگر پهلوانان تورانی چون ساوه را که از خویشان کاموس بود و به خونخواهی او آمده بود و همچنین «کهار کهانی» را از پای درآورد. تورانیان یارای مقاومت نداشتند و ایرانیان روحیهای مضاعف یافتند.
در این میان رستم با تنی چند از سپاهیان، روی سوی قلب لشکر توران آورد و قصد خاقان چین کرد که سوار بر پیلی عظیم بود. ترکان سوی او هجوم آوردند و گودرز رهام و گیو را با سوارانی به یاری رستم فرستاد. خاقان چین که مرگ را نزدیک دید، پیکی نزد رستم فرستاد و تقاضای صلح کرد. اما رستم رخش را سوی خاقان تازاند و با یک حرکت، سرش را به خم کمند درآورد، او را از پشت پیل به زیر کشید و به بندش کرد.
پیران در واپسین لحظات شکست، با تنی چند از خویشان و پهلوانان سپاهش از بیراه روی به فرار نهاد و چنین شد که گیو اثری از او نیافت. هنگام غروب، ایرانیان خسته اما پیروز و سرافراز روی سوی کوه هماون آوردند و به دستور رستم این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند.
صبح روز بعد، ابتدا گروهی به جستوجوی پیران ویسه برآمدند، اما او را نیافتند. رستم از این ماجرا ناراحت شد؛ چرا که معتقد بود پیران بار دیگر با سپاهی عظیم بازخواهد گشت. اما بهزودی از این فکر فارغ گشت و به جمعآوری غنایم مشغول شد. پس بهرهای عظیم از آن غنایم را بهاضافهی اسرای جنگی، به همراهی فریبرز، به دربار کیخسرو روانه کرد. نامهای نیز نزد پادشاه ایران فرستاد که در آن شرح این نبرد آمده بود و بر تصمیم رستم مبنی بر ادامه نبرد تا دستیافتن به قاتلان سیاوش اشاره داشت.
شاه ایران چون نامهی رستم را خواند، بسیار شاد شد و در پاسخ نامه، رستم را سپاس گفت و او را به ادامهی نبرد با افراسیاب تشویق کرد. سپس فریبرز با پاسخ نامه شاه بار دیگر راه توران در پیش گرفت.
* با تشکر از سرکار خانم دهکردی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان