- 9882
- 1000
- 1000
- 1000
داستان تژاو و بهرام
این جلد از کتاب صوتیِ شاهنامه، دربرگیرندهی شرح ناکامیها و شکستهای پیاپیِ سپاه ایران -در مقطعی از جنگهای طولانی پس از کینخواهی سیاوش در برابر تورانیان- است و وصف کشتهشدن پهلوانان ایرانی، ازجمله برادر گیو، بهرام....
از ایرانصدا بشنوید
لشکر کشیدن توس به کاسهرود
به تنگ آمدن ایرانیان از باریدن برف
گرفتن بهرام کبوده را
رزم ایرانیان با تژاو
آگاه شدن افراسیاب از توس و سپاه او
شبیخون کردن پیران بر ایرانیان
بازخواندن کیخسرو توس را
درنگ خواستن فریبرز از پیران در جنگ
شکستهشدن ایرانیان به جنگ ترکان
بازگشتن بهرام به جستن تازیانه بر ررزمگاه
کشتهشدن بهرام به دست تژاو
کشتن گیو تژاو را به کین بهرام
بازگشتن ایرانیان به نزد خسرو
***
درپیِ کینخواهی سیاوش، لشکر ایران به توران رفت و با نابخردی توس که فرماندهی سپاه بود و باوجودِ سفارش کیخسرو، فرود (پسر دیگر سیاوش) در نبردی کشته شد. سپس سپاه ایران راهی شهر کاسهرود در توران شد. اما بارش برف و سرمای سخت راه بر لشکر بست. توس خواست تا سپاه را بهسوی ایران بازگرداند، اما با مخالفت بهرام از رای خود بازگشت. سپس گیو کوهی از هیزم گرد آورد و به آتش کشید. پس چون آتش فرونشست و یخها آب شد، سپاه بار دیگر به حرکت درآمد و به شهر گُروگِرد رسید.
آنجا اقامتگاه پهلوانی تورانی با نام «تژاو» بود. چون خبر نزدیکشدن سپاه ایران به تژاو رسید، یکی از چوپانان افراسیاب به نام «کبوده» را فرستاد تا از تعداد سپاه ایران آگاه شود، اما کبوده به دست بهرام کشته شد.
پس تژاو با سپاهیانش به نبرد بیرون شد. دو سپاه با هم درآمیختند، ایرانیان چیره شدند و تژاو گریخت. بیژن درپی اسب او تاخت، اما تژاو موفق به فرار شد و سپاه ایران وارد دژ شدند و آن را فتح کردند.
تژاو به نزدافراسیاب شتافت و آنچه دیده بود، بازگفت. افراسیاب پیران را عتاب کرد و پیران بهشتاب سپاهی گران از ترکان تدارک دید و به حرکت درآمد، اما فرمان داد از بیراههها بهسوی گروگرد رهسپار شوند تا ایرانیان آگاهی نیابند.
از سوی دیگر، جاسوسان فراوان بپراکند تا احوال سپاه ایران را برآورد کنند. پس بدو خبر رسید که سپاه ایران در گروگرد اردو زده و فارغ از نبرد درحال خوشگذرانی است. پیران را این خبر خوش آمد و مهیای نبردی ناگهانی شد.
سپاه توران، شبانه، بر اردوگاه ایرانیان تاختند و بسی کشتند و سوزاندند. پس سپاه ایران مجبور به عقبنشینی شد و دوباره به سوی کاسهرود گریخت. در این زمان گودرز سران سپاه را پیش خواند و قاصدی نزد شاه فرستاد، با نامهای در سرزنشِ فرماندهی توس و بیتدبیریِ او که ابتدا زمینهی کشتهشدن فرود را فراهم آورد و سپس سپاهیان را در عیش و نوش رها کرده است.
کیخسرو چون نامه را خواند، در خشم شد. پس نامهای نزد فریبرز، پسر دیگر کاووس، فرستاد و او را امر کرد که توس را بازپس فرستد و خود، فرماندهی سپاه را برعهده گیرد. پس توس فرماندهی را تقدیم فریبرز کرد و خود و نوذریان به سوی ایران رو نهادند و چون به درگاه کیخسرو رسیدند، از شاه ایران سرزنشها شنیدند.
از آن سو، فریبرز فرماندهی جدید ایرانیان، در نخستین گام پیکی نزد پیران روانه کرد و از او خواست تا جنگ را به مدت یک ماه متوقف کنند. پیران نیز این درخواست را پذیرفت.
از پسِ یک ماه، دو سپاه بازهم رویاروی یکدیگر صف برکشیدند و جنگی سخت درگرفت. پس پهلوانان توران به سوی فریبرز تاختند و او نیز ناچار به فرار روی نهاد. با فرار فریبرز، لشکر ایران نیز از هم گسیخت و حتی گودرز نیز قصد فرار کرد، اما گیو مانع او شد و با رشادت گودرزیان جنگ ادامه یافت.
پس گیو پسرش، بیژن، را نزد فریبرز فرستاد تا درفش کاویانی را از او بستاند و بازگردد. فریبرز از دادن درفش خودداری کرد، اما بیژن، بهزور، درفش را از او گرفت و به میان لشکر بازگشت. پس دوباره سپاه ایران گرد درفش کاویانی اتحاد یافت. اما باوجودِ رشادتهای بیژن و بهویژه بهرام (برادر گیو)، سرانجامی جز شکست در انتظار سپاه ایران نبود. سپاه بر کوهی برآمد و دست از نبرد کشید.
شباهنگام بهرام نزد پدرش، گودرز، رفت و گفت که تازیانهاش را در گرماگرم نبرد گم کرده و اینک قصد دارد درپیِ یافتن آن به دشت بازگردد. گیو اصرار کرد که از آن کار منصرف شود، اما بهرام راهیِ دشت شد. اما چون تازیانه را یافت و از اسب پیاده شد، اسب او رمید.
از آن سو ترکان به سویش تاختند و بهرام چنان مقاومت کرد که همگان نزد پیران ویسه روی نهادند. پیران، پسرش (رویین) را فرستاد تا بهرام را زنده اسیر کند. اما رویین و همراهانش نیز ناکام از کاراز بهرام بازگشتند. پس پیران خود با گروهی نزد بهرام تاخت و او را گفت که قصد من کشتن تو نیست؛ چیزی بخواه و در امان باش. بهرام تنها اسبی درخواست تا راهی لشکرگاه ایران شود. پیران اما که چندین تن از ترکان را به دست بهرام کشته دید، از برآوردن این خواسته امتناع کرد و بازگشت.
اینبار تژاو به دشت تاخت و با تنی چند با بهرام جنگید و وقتی او خسته شد، با شمشیری از پشت دست او را از بدن جدا کرد و بهرام بر خاک افتاد.
چون خورشید دمید، گیو به همراه عدهای به جستوجوی برادرش، بهرام، به دشت تاخت و سرانجام او را خونآلود و بیرمق یافت. پس بهرام از برادر خواست که انتقام خون او را از تژاو بستاند. گیو، تژاو را به بند کشید و کشانکشان نزد بهرام آورد و سر از بدنش جدا کرد. در این دم، بهرام نیز جان بداد و گیو زاریکنان نعش برادر را بر دوش گرفت و نزد لشکرگاه بازگشت و به خاکش سپرد.
پس از آن سپاه درهم شکستهی ایران به وطن بازگشت و پیران و افراسیاب به جشن و سرور پرداختند.
* با تشکر از سرکار خانم دهکردی
به تنگ آمدن ایرانیان از باریدن برف
گرفتن بهرام کبوده را
رزم ایرانیان با تژاو
آگاه شدن افراسیاب از توس و سپاه او
شبیخون کردن پیران بر ایرانیان
بازخواندن کیخسرو توس را
درنگ خواستن فریبرز از پیران در جنگ
شکستهشدن ایرانیان به جنگ ترکان
بازگشتن بهرام به جستن تازیانه بر ررزمگاه
کشتهشدن بهرام به دست تژاو
کشتن گیو تژاو را به کین بهرام
بازگشتن ایرانیان به نزد خسرو
***
درپیِ کینخواهی سیاوش، لشکر ایران به توران رفت و با نابخردی توس که فرماندهی سپاه بود و باوجودِ سفارش کیخسرو، فرود (پسر دیگر سیاوش) در نبردی کشته شد. سپس سپاه ایران راهی شهر کاسهرود در توران شد. اما بارش برف و سرمای سخت راه بر لشکر بست. توس خواست تا سپاه را بهسوی ایران بازگرداند، اما با مخالفت بهرام از رای خود بازگشت. سپس گیو کوهی از هیزم گرد آورد و به آتش کشید. پس چون آتش فرونشست و یخها آب شد، سپاه بار دیگر به حرکت درآمد و به شهر گُروگِرد رسید.
آنجا اقامتگاه پهلوانی تورانی با نام «تژاو» بود. چون خبر نزدیکشدن سپاه ایران به تژاو رسید، یکی از چوپانان افراسیاب به نام «کبوده» را فرستاد تا از تعداد سپاه ایران آگاه شود، اما کبوده به دست بهرام کشته شد.
پس تژاو با سپاهیانش به نبرد بیرون شد. دو سپاه با هم درآمیختند، ایرانیان چیره شدند و تژاو گریخت. بیژن درپی اسب او تاخت، اما تژاو موفق به فرار شد و سپاه ایران وارد دژ شدند و آن را فتح کردند.
تژاو به نزدافراسیاب شتافت و آنچه دیده بود، بازگفت. افراسیاب پیران را عتاب کرد و پیران بهشتاب سپاهی گران از ترکان تدارک دید و به حرکت درآمد، اما فرمان داد از بیراههها بهسوی گروگرد رهسپار شوند تا ایرانیان آگاهی نیابند.
از سوی دیگر، جاسوسان فراوان بپراکند تا احوال سپاه ایران را برآورد کنند. پس بدو خبر رسید که سپاه ایران در گروگرد اردو زده و فارغ از نبرد درحال خوشگذرانی است. پیران را این خبر خوش آمد و مهیای نبردی ناگهانی شد.
سپاه توران، شبانه، بر اردوگاه ایرانیان تاختند و بسی کشتند و سوزاندند. پس سپاه ایران مجبور به عقبنشینی شد و دوباره به سوی کاسهرود گریخت. در این زمان گودرز سران سپاه را پیش خواند و قاصدی نزد شاه فرستاد، با نامهای در سرزنشِ فرماندهی توس و بیتدبیریِ او که ابتدا زمینهی کشتهشدن فرود را فراهم آورد و سپس سپاهیان را در عیش و نوش رها کرده است.
کیخسرو چون نامه را خواند، در خشم شد. پس نامهای نزد فریبرز، پسر دیگر کاووس، فرستاد و او را امر کرد که توس را بازپس فرستد و خود، فرماندهی سپاه را برعهده گیرد. پس توس فرماندهی را تقدیم فریبرز کرد و خود و نوذریان به سوی ایران رو نهادند و چون به درگاه کیخسرو رسیدند، از شاه ایران سرزنشها شنیدند.
از آن سو، فریبرز فرماندهی جدید ایرانیان، در نخستین گام پیکی نزد پیران روانه کرد و از او خواست تا جنگ را به مدت یک ماه متوقف کنند. پیران نیز این درخواست را پذیرفت.
از پسِ یک ماه، دو سپاه بازهم رویاروی یکدیگر صف برکشیدند و جنگی سخت درگرفت. پس پهلوانان توران به سوی فریبرز تاختند و او نیز ناچار به فرار روی نهاد. با فرار فریبرز، لشکر ایران نیز از هم گسیخت و حتی گودرز نیز قصد فرار کرد، اما گیو مانع او شد و با رشادت گودرزیان جنگ ادامه یافت.
پس گیو پسرش، بیژن، را نزد فریبرز فرستاد تا درفش کاویانی را از او بستاند و بازگردد. فریبرز از دادن درفش خودداری کرد، اما بیژن، بهزور، درفش را از او گرفت و به میان لشکر بازگشت. پس دوباره سپاه ایران گرد درفش کاویانی اتحاد یافت. اما باوجودِ رشادتهای بیژن و بهویژه بهرام (برادر گیو)، سرانجامی جز شکست در انتظار سپاه ایران نبود. سپاه بر کوهی برآمد و دست از نبرد کشید.
شباهنگام بهرام نزد پدرش، گودرز، رفت و گفت که تازیانهاش را در گرماگرم نبرد گم کرده و اینک قصد دارد درپیِ یافتن آن به دشت بازگردد. گیو اصرار کرد که از آن کار منصرف شود، اما بهرام راهیِ دشت شد. اما چون تازیانه را یافت و از اسب پیاده شد، اسب او رمید.
از آن سو ترکان به سویش تاختند و بهرام چنان مقاومت کرد که همگان نزد پیران ویسه روی نهادند. پیران، پسرش (رویین) را فرستاد تا بهرام را زنده اسیر کند. اما رویین و همراهانش نیز ناکام از کاراز بهرام بازگشتند. پس پیران خود با گروهی نزد بهرام تاخت و او را گفت که قصد من کشتن تو نیست؛ چیزی بخواه و در امان باش. بهرام تنها اسبی درخواست تا راهی لشکرگاه ایران شود. پیران اما که چندین تن از ترکان را به دست بهرام کشته دید، از برآوردن این خواسته امتناع کرد و بازگشت.
اینبار تژاو به دشت تاخت و با تنی چند با بهرام جنگید و وقتی او خسته شد، با شمشیری از پشت دست او را از بدن جدا کرد و بهرام بر خاک افتاد.
چون خورشید دمید، گیو به همراه عدهای به جستوجوی برادرش، بهرام، به دشت تاخت و سرانجام او را خونآلود و بیرمق یافت. پس بهرام از برادر خواست که انتقام خون او را از تژاو بستاند. گیو، تژاو را به بند کشید و کشانکشان نزد بهرام آورد و سر از بدنش جدا کرد. در این دم، بهرام نیز جان بداد و گیو زاریکنان نعش برادر را بر دوش گرفت و نزد لشکرگاه بازگشت و به خاکش سپرد.
پس از آن سپاه درهم شکستهی ایران به وطن بازگشت و پیران و افراسیاب به جشن و سرور پرداختند.
* با تشکر از سرکار خانم دهکردی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان