منو
 رستم و افراسیاب

رستم و افراسیاب

  • 11 قطعه
  • 132 دقیقه مدت کتاب
  • 6250 دریافت شده
رستم دستان بالیده و افراسیاب دوباره به خاک ایران تعرض کرده است. رستم اسبی درخور به‌نام «رخش» می‌یابد و برای نخستین‌بار به میدان نبرد پای می‌گذارد و با افراسیاب رویارو می‌شود. افراسیاب می‌گریزد و پدرش، پشنگ، با شاه ایران پیمان آشتی می‌بندد.

از ایرانصدا بشنوید

گرشاسپ
گرفتن رستم رخش را
لشکرکشیدن زال به‌سوی افراسیاب
آوردن رستم کی‌قباد را از کوه البرز
کی‌قباد
جنگ رستم با افراسیاب
آمدن افراسیاب نزدیک پدر خود
آشتی خواستن پشنگ از کی‌قباد
آمدن کی‌قباد به استخر پارس

پس از زوتهماسب، فرزندش «گرشاسپ»، بر تخت پادشاهی ایران نشست. افراسیاب که از پسِ کشتن برادرش «اغریرث» از چشم پدرش «پشنگ »افتاده بود، دوباره به خاک ایران لشگر کشید. در این گیرودار گرشاسپ نیز درگذشت.
از آن‌سو، زال کهن‌سال نمی‌خواست رستم را به جنگ گسیل دارد؛ چون او را کم‌سن و کم‌تجربه می‌دانست. رستم اما خود را پهلوانی آماده‌ی نبرد خواند که فقط سلاح درخور و اسب شایسته ندارد. زال گرز معروف پدرش «سام» را به رستم داد، اما هیچ اسبی را تاب سواری دادن به او نبود.
روزی در صحرا مادیانی تیزپا دید که با کره‌اسبی عجیب می‌تاخت. رستم را کره اسب خوش آمد؛ کمند را آماده کرد، اما چوپان پیر نصیحتش کرد که از این اسب درگذر که چموش است و «رخش» نام دارد و مادرش نیز چون شیری از او حمایت می‌کند. رستم لیکن سر کره‌اسب را به بند آورد و مادرش را با مشتی به خاک ‌افکند؛ چنان‌که مادیان بیچاره راه فرار در پیش گرفت.
زال با لشگری انبوه از زابل به قصد جنگ افراسیاب بیرون شد. دو لشگر در دو فرسخی یکدیگر خیمه زدند. زال جهان‌دیدگان سپاه را بخواند و گفت که ملک ایران بی‌پادشاه شایسته نیست و ایشان را به کی‌قباد نوید داد که از نوادگان فریدون است و در البرزکوه ماوا دارد. پس ماموریتِ یافتن کی‌قباد را به رستم داد.
رستم جوان در میانه‌ی راه با بخشی از سپاهیان توران درگیر شد و آنان را به ستوه آورد. افراسیاب یکی از سردارانش به نام «قلون» را با سپاهی روانه کرد تا راه برگشت بر این پهلوان ناشناس ببندند. رستم به البرزکوه رسید، قباد را یافت و پیغام زال را به او رسانید. قباد و کسانش به همراه رستم راهی شدند؛ لیکن راه بازگشت را بسته دیدند. رستم یک‌تنه به دشمن حمله برد و قلون را چون پرِ کاهی از زین برداشت و بر زمین زد. سپاه توران شکست خوردند.
با تاج برسرنهادن کی‌قباد، سپاه ایران را توش و توان مضاعف گشت و با پهلوانان و سردارانی چون مهراب، قارن، گستهم، کشواد و رستم به دشت نبرد رسید. دو لشگر به هم درآویختند و قارن در نبردی «شماساس گرد» تورانی را کشت.
رستم به‌سوی پدر رفت و از او نشانی افراسیاب را پرسید. زال هراسناک شد و او را از افراسیاب برحذر داشت. رستم اما به‌تاخت به میدان نبرد رفت و چون می‌خواست افراسیاب را زنده نزد قباد ببرد، کمربند او را به یک دست گرفت و از پشت زین بلندش کرد؛ اما کمربند از فشار پنجه او و وزن افراسیاب از هم گسست.
سپاه توران به‌سرعت گرد افراسیاب را گرفتند و از میدان به درش بردند. سپاه ایران به قلب لشکر توران زد و شکستی سخت بر آنان وارد کرد.
چند روزی دو سپاه بدون درگیری مقابل یکدیگر صف بستند. عاقبت افراسیاب نزد پدرش «پشنگ» بازگشت، حکایت گفت و رستم را از شگفتی‌های جهان خواند. به عقیده‌ی افراسیاب با چنین دلاوری راهی جز آشتی با کی‌قباد برای تورانیان نمی‌ماند. پشنگ نیز نامه‌ای آشتی‌جویانه نوشت و به کی‌قباد پیشنهاد صلح داد. کی‌قباد پذیرفت و پس از صلح، به آبادانی همت گمارد؛ اما سرانجام زمانه‌ی کی‌قباد نیز به‌سرآمد و نوبت پادشاهی به فرزندش کی‌کاووس رسید.

* با تشکر از سرکار خانم شهناز دهکردی

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • من شخصأ خواندن شاهنامه رو دوست ندارم ولی صادقانه باید اعتراف کنم که روایت شاهنامه توسط راوی بخدی زیبا و دلنشین است که تا حالا چندین بار گوش دادم و توصیه میکنم حتما گوش کنید
  • از همه شما عزیزان سپاسگزارم.
  • لیدا:چه شاهکاری،چه کتابی،چه ذکاوتی،باریکلا به تو شاعر حاذق ایران زمین.
  • ممنون از زحمات شما
  • واقعا ممنونم از زحمات و تلاشهای شما خسته نباشیدبه امید بهتروبهترشدن برنامه هاتون.

تصاویر

از همین نویسنده

از همین گوینده

کتاب گویا