منو
شاهنامه فردوسی - جلد بیست و ششم (بیژن و منیژه)

شاهنامه فردوسی - جلد بیست و ششم (بیژن و منیژه)

  • 19 قطعه
  • 270 دقیقه مدت کتاب
  • 213 دریافت شده
نویسنده: زهرا بلدی
راوی: فاطمه رکنی , امیر نوری
قالب: روایی
دسته‌بندی: متون کهن
پس از آنکه کیخسرو، شاه دادگر ایران، بر تخت نشست و کشور را از دشمنان و آشوب‌گران پاک کرد، روزگار آرامش و شادی در ایران‌زمین فرارسید؛ اما این آرامش همواره با رخ‌دادهای تازه‌ای همراه بود که گاه پهلوانان نام‌دار ایران را به میدان می‌کشاند.

از ایرانصدا بشنوید

بخشی از داستان
بیژن، پسر گیو، از دلاوران بزرگ ایران و یکی از قهرمانان نام‌آور سرزمین پارس بود. او در یکی از سفرهای خود به سرزمین توران به دام دشمنان افتاد. در میانه‌ی راه که به‌سوی سرزمین پرخطر توران می‌رفت، سراپرده‌ی دختر افراسیاب، پادشاه توران، به چشمش آمد و در آنجا با منیژه، شاه‌دخت زیبا و دل‌انگیز افراسیاب، آشنا شد.
منیژه که از زیبایی بیژن و دلاوری‌هایش شگفت‌زده شده بود، به او دل سپرد و بی‌خبر از پیامدهای این عشق، مهر و محبت خود را به بیژن ابراز کرد.
بیژن که به دلاوری و شجاعت معروف بود، در دل به این محبت پاسخ گفت، اما این پیوند عاشقانه، نه از سر سادگی و بی‌خبری، بلکه براثر سرنوشت شوم و دسیسه‌های پنهانی بود که در پس پرده‌‌ی قدرت و سیاست‌های دشمنان ایران در جریان بود.
افراسیاب که از این علاقه آگاه شد، به‌شدت برآشفت و بر بیژن سخت گرفت. او فرمان داد تا بیژن را به بند بکشند و در تاریکی زندان محبوس نمایند. روزها و شب‌ها بیژن در شکنجه و رنج به سر می‌برد و به یاد منیژه، دلش پر از درد و حسرت می‌شد.
در سوی دیگر، منیژه نیز در دل سختی‌ها و رنج‌ها، غمگین و دل‌شکسته بود. او هیچ‌گاه از یاد بیژن غافل نماند و همواره در دل خود می‌دانست که تنها راه نجات بیژن، یاری و چاره‌جویی از کسی است که بتواند درِ این سیاه‌چال‌ها را بشکند و او را آزاد کند.
در این روزهای پر از رنج و تاریکی، رستم، پهلوان نام‌دار ایران که همواره در کنار شاهان ایران و به‌ویژه کیخسرو، برای دفاع از ایران و شکست دشمنان می‌جنگید، از گرفتاری بیژن آگاه شد. رستم که همیشه به فکر سرزمین خود بود و با شجاعت و دلاوری‌هایش بر دشمنان غلبه می‌کرد، تصمیم گرفت تا بیژن را از چنگ افراسیاب آزاد کند.
رستم با لشکری انبوه و با عزمی جزم به سوی توران لشکر کشید. پس از نبردی سخت، توانست به دروازه‌های قلعه‌ی افراسیاب وارد شود و در آنجا با دلاوری و تدبیر، بیژن را از زندان آزاد کند. پس از این پیروزی، رستم با بیژن به سرزمین ایران بازگشت.
منیژه که با دلی لبریز از اندوه و غم روزها را می‌گذراند، با دیدن بیژن غم‌هایش زدوده شد و آرامش و خوش‌بختی را یافت. بدین‌گونه، نه تنها ایران از تهدید دشمنان نجات یافت، بلکه عشق بیژن و منیژه نیز به سرانجامی خوش رسید.
1. زمینه‌ی داستان – آشوب در مرز ایران
در روزگار فرمان‌روایی کیخسرو، شاهنشاه کیانی، گروهی از مردم سرزمین ارمان نزد شاه ایران آمدند و شکایت کردند که مرزهایشان، که در همسایگی توران است، گرفتار تازش و ویرانگری گرازان شده و این جانوران وحشی آرامش را از آنان ستانده‌اند.
کیخسرو برای چاره‌جویی از پهلوانان یاری می‌خواهد. بیژن، فرزند گیو، داوطلب می‌شود تا این کار را به انجام رساند، اما چون جوان و بی‌تجربه است، کیخسرو گرگینِ میلاد را همراه او می‌فرستد تا راهنما و پشتیبانش باشد.
2. نبرد با گرازان و نیرنگ گرگین میلاد
پس از درخواست یاری ارمانیان، کیخسرو فرمان می‌دهد که بیژن و گرگینِ میلاد برای نبرد با گرازان روانه شوند. گرگین که به نیرنگ و فرصت‌طلبی آوازه دارد، بیژن را فریب می‌دهد و او را تنها به میدان نبرد می‌فرستد.
بیژن که دلیری و توانمندی در سرشتش است، به‌تنهایی با گرازان درگیر می‌شود و پس از نبردی سخت، آنان را از میان برمی‌دارد. او سر گرازان را به نشانه پیروزی می‌بُرَد و همراه خود می‌برد.
3. دیدار بیژن و منیژه و دل‌دادگی
پس از پیروزی بر گرازان، هنگام بازگشت به ایران، گرگین که در پی نیرنگی تازه است، بیژن را به نزدیکی باغی می‌برد که دختران تورانی در آن به شادی و جشن پرداخته‌اند. در میان آنان، منیژه، دختر زیباروی افراسیاب، نیز حضور دارد.
بیژن که جوانی بی‌باک است، دل به فریب گرگین می‌سپارد و همراه او به آن باغ می‌رود. در آنجا، برای نخستین بار، چشمش به منیژه می‌افتد و بی‌درنگ دل به او می‌بازد. منیژه، که شیفته‌ی چهره و دلاوری او شده است، به‌گمان آنکه او سیاوش است، بیژن را به کاخ خود می‌برد و چند روزی از او پذیرایی می‌کند؛ اما این کار که با آیین شاهی توران ناسازگار است، سرآغاز سختی‌های بیژن می‌شود.
4. آشکارشدن نهان‌کاری و دربند شدن بیژن با گذشت چند روز
ماجرای نهانِ بیژن و منیژه فاش می‌شود و این خبر به گوش افراسیاب می‌رسد. شاه توران، خشمگین از این گستاخی، فرمان می‌دهد که بیژن را دربند کنند. بیژن، همانند شیری دلاور، در برابر سپاهیان تورانی می‌ایستد و به نبرد می‌پردازد، اما سرانجام با نیرنگ گره‌گشای جادوگر از پای درمی‌آید و او را گرفتار به دربار افراسیاب می‌برند.
افراسیاب، که از گستاخی بیژن سخت برآشفته است، فرمان می‌دهد که او را بر دار کنند؛ اما پیران ویسه، پهلوان خردمند توران، وساطت می‌کند و بیژن را از مرگ می‌رهاند. شاه توران به‌جای کشتن او، دستور می‌دهد که بیژن را در چاهی تاریک و ژرف بیفکنند و سنگی سترگ بر دهانه‌ی آن بگذارند.
5. پایمردی منیژه پس از افتادن بیژن در چاه
منیژه نیز از کاخ رانده می‌شود، اما دست از دل‌دار خود نمی‌کشد. او روزها و شب‌ها کنار چاه می‌ماند، اشک می‌ریزد و با رنج بسیار خوراک و آب برای بیژن می‌آورد.
6. آگاهی کیخسرو و فرستادن رستم برای رهایی بیژن
در این هنگام، گرگینِ میلاد به ایران بازمی‌گردد و دروغی بزرگ می‌بافد که بیژن کشته شده است. کیخسرو، که از این سخن خشمگین شده، فرمان می‌دهد که گرگین را در بند کنند.
گیو، که از ناپدید شدن فرزندش نگران و بی‌تاب است، به نزد کیخسرو می‌آید و از او یاری می‌طلبد. شاه با نگریستن در جام جهان‌نما، درمی‌یابد که بیژن در چاه گرفتار است. او رستم را فرا می‌خواند و از او می‌خواهد که به توران رود و بیژن را از بند برهاند.
7. رستم در توران و آگاهی از جای بیژن
رستم با جامه‌ی بازرگانان به توران می‌رود و در نزدیکی کاخ افراسیاب، چادری باشکوه برپا می‌کند. منیژه، که از این پیشامد شگفت‌زده شده است، نزد او می‌آید و از رنج و بند بیژن سخن می‌گوید.
رستم که هنوز نمی‌خواهد خود را آشکار کند، انگشتری خود را در شکم مرغی بریان می‌نهد و به منیژه می‌دهد تا آن را برای بیژن ببرد. بیژن، هنگام خوردن غذا، انگشتری را می‌یابد و درمی‌یابد که رستم برای یاری آمده است. او منیژه را دوباره نزد رستم می‌فرستد و بدین‌گونه رستم از جای او آگاه می‌شود.
8. رهایی بیژن از چاه و تازش به کاخ افراسیاب
منیژه، به فرمان رستم، در دل شب بر سر چاه آتشی بزرگ می‌افروزد. رستم، که نشانه را دیده است، شبانه به‌سوی چاه می‌شتابد، سنگ‌های سترگ را کنار می‌زند، بندی به درون چاه می‌فرستد و بیژن را بیرون می‌آورد.
پس از رهایی بیژن، رستم، با یارانی دلیر، به کاخ افراسیاب می‌تازد، آن را به آتش می‌کشد و پس از گرفتن غنائم، راه ایران را در پیش می‌گیرد.
9. بازگشت به ایران و فرجام نیک داستان رستم.
بیژن و منیژه، پس از گذر از مرز توران، به ایران بازمی‌گردند. بیژن، در میان شادمانی و آغوش پرمهر ایرانیان، به میهن بازمی‌گردد و کیخسرو که از پایمردی و عشق پاک منیژه آگاه شده، او را نیز می‌بخشد.
سرانجام، پس از روزهای سختی و رنج، بیژن و منیژه به شادکامی و کام‌یابی می‌رسند و داستانشان به نیکی پایان می‌یابد.

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

5

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    نظری ثبت نشده است

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا