- 8375
- 1000
- 1000
- 1000
جلد هشتم پادشاهی نوذر
نوذر، پسر منوچهر، پادشاه شد و سام، پدر زال، نیز مرد. افراسیاب تورانی به تشویق پدرش، پشنگ، به ایران دستدرازی کرد و سپس شاه ایران نوذر را که اسیر او بود و همچنین برادرش، اغریرث، را کشت. زوتهماسب پادشاه ایران شد و با تورانیان پیمان صلح بست.
از ایرانصدا بشنوید
پادشاهی او هفت سال بود
آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
آمدن افراسیاب به ایران زمین
رزم بارمان و قباد و کشته شدن قباد
رزم افراسیاب با نوذر دیگربار
جنگ نوذر با افراسیاب بار سوم
گرفتارشدن نوذر به دست افراسیاب
کشته یافتن ویسه پسر خود را
تاخت کردن شماساس و خزروان به زابلستان
رسیدن زال به مدد مهراب
کشته شدن نوذر بهدست افراسیاب
آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر
کشته شدن اغریرث به دست برادر
زوتهماسب
پس از منوچهر، فرزندش «نوذر» بر تخت پادشاهی ایران نشست؛ اما بیدادگری پیشه کرد. سپاهیان ناراضی شدند و دهقانان رنجور. بزرگان ایران از سام خواستند که تاج کیانی را او برسر نهد، اما سام نپذیرفت و با نوذر از در پند و نیکویی درآمد. نوذر نیز سوگند خورد که به داد رفتار کند.
از آن سوی پشنگ، پادشاه توران، خواست تا به ایران لشگر بکشد و فرزندش افراسیاب، فرماندهی سپاه توران را برعهده گرفت.
نوذر سپاه ایران را به فرماندهی قارَن به سمت جیحون فرستاد و خود نیز از پس روانه شد. در آنمیان خبر رسید که سام، پهلوان پیر ایران، مرده و زال در عزای پدر در زابل مانده است.
در نخستین روز نبرد قباد، برادر قارن، به جنگ بارمان پهلوان تورانی رفت و کشته شد. دوم روز نبرد نیز بینتیجهای قطعی گذشت. وقتی دو سپاه برای سومین بار درهم آویختند، اوضاع ایرانیان بدتر شد. افراسیاب شبانه بخشی از لشگرش را به عقبه سپاه ایران در پارس گسیل داشت. قارن از لشگر جدا شد و سر درپی آنان نهاد تا خانومان ایرانیان را از گزند مصون دارد و بر بارمان دست یافت.
افراسیاب شاه ایران (نوذر) را اسیر کرد و سپاهی با فرماندهی شماساس و خزروان به سوی زابل فرستاد تا کار زال را نیز یکسره کند. وقتی سپاه به زابلستان رسید، زال در دخمهای خارج از شهر بر سر گور پدر بود و مهراب، پدر رودابه، همسر زال، سواری نزد او فرستاد که هرچه زودتر پهلوان را به شهر آورد. زال به مدد مهراب رفت و با سپاهی اندک اما با پهلوانیهای عظیم، لشکر تورانیان را تارومار کرد.
از سوی دیگر افراسیاب که با خبرهای شکست خشمگین شده بود، دستور داد شاه ایران را حاضر کنند و ناگاه:
بزد گردن نوذر شهریار تنش را به خاک اندر افکند خوار
سپس خواست تمام اسیران را گردن بزند که برادرش اغریرث مانع شد. افراسیاب تاج پادشاهی ایران را بر سر گذاشت و راهی ری شد.
گستهم و توس، پسران نوذر چون از مرگ پدر آگاه شدند، به زابل نزد زال رفتند و با لشگری از زابلستان خارج شدند. وقتی سپاه ایران به ساری نزدیک شد، اغریرث اسیران ایرانی را رها کرد و نزد برادرش رفت، اما افراسیاب خشمگین شد و خون برادر را ریخت.
از آن سوی زال و بزرگان ایران، زوتهماسب را که از تخمه فریدون بود، بر تخت پادشاهی نشاندند. خشکسالی همهجا را فراگرفته بود و بزرگان تصمیم گرفتند به جنگ خاتمه دهند تا مگر آسمان بر آنها رحم کند. پس یک قرار صلح با تورانیان و ترکان بستند و هرکس به سرزمین خود بازگشت.
* با تشکر از سرکار خانم شهناز دهکردی.
آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
آمدن افراسیاب به ایران زمین
رزم بارمان و قباد و کشته شدن قباد
رزم افراسیاب با نوذر دیگربار
جنگ نوذر با افراسیاب بار سوم
گرفتارشدن نوذر به دست افراسیاب
کشته یافتن ویسه پسر خود را
تاخت کردن شماساس و خزروان به زابلستان
رسیدن زال به مدد مهراب
کشته شدن نوذر بهدست افراسیاب
آگاهی یافتن زال از مرگ نوذر
کشته شدن اغریرث به دست برادر
زوتهماسب
پس از منوچهر، فرزندش «نوذر» بر تخت پادشاهی ایران نشست؛ اما بیدادگری پیشه کرد. سپاهیان ناراضی شدند و دهقانان رنجور. بزرگان ایران از سام خواستند که تاج کیانی را او برسر نهد، اما سام نپذیرفت و با نوذر از در پند و نیکویی درآمد. نوذر نیز سوگند خورد که به داد رفتار کند.
از آن سوی پشنگ، پادشاه توران، خواست تا به ایران لشگر بکشد و فرزندش افراسیاب، فرماندهی سپاه توران را برعهده گرفت.
نوذر سپاه ایران را به فرماندهی قارَن به سمت جیحون فرستاد و خود نیز از پس روانه شد. در آنمیان خبر رسید که سام، پهلوان پیر ایران، مرده و زال در عزای پدر در زابل مانده است.
در نخستین روز نبرد قباد، برادر قارن، به جنگ بارمان پهلوان تورانی رفت و کشته شد. دوم روز نبرد نیز بینتیجهای قطعی گذشت. وقتی دو سپاه برای سومین بار درهم آویختند، اوضاع ایرانیان بدتر شد. افراسیاب شبانه بخشی از لشگرش را به عقبه سپاه ایران در پارس گسیل داشت. قارن از لشگر جدا شد و سر درپی آنان نهاد تا خانومان ایرانیان را از گزند مصون دارد و بر بارمان دست یافت.
افراسیاب شاه ایران (نوذر) را اسیر کرد و سپاهی با فرماندهی شماساس و خزروان به سوی زابل فرستاد تا کار زال را نیز یکسره کند. وقتی سپاه به زابلستان رسید، زال در دخمهای خارج از شهر بر سر گور پدر بود و مهراب، پدر رودابه، همسر زال، سواری نزد او فرستاد که هرچه زودتر پهلوان را به شهر آورد. زال به مدد مهراب رفت و با سپاهی اندک اما با پهلوانیهای عظیم، لشکر تورانیان را تارومار کرد.
از سوی دیگر افراسیاب که با خبرهای شکست خشمگین شده بود، دستور داد شاه ایران را حاضر کنند و ناگاه:
بزد گردن نوذر شهریار تنش را به خاک اندر افکند خوار
سپس خواست تمام اسیران را گردن بزند که برادرش اغریرث مانع شد. افراسیاب تاج پادشاهی ایران را بر سر گذاشت و راهی ری شد.
گستهم و توس، پسران نوذر چون از مرگ پدر آگاه شدند، به زابل نزد زال رفتند و با لشگری از زابلستان خارج شدند. وقتی سپاه ایران به ساری نزدیک شد، اغریرث اسیران ایرانی را رها کرد و نزد برادرش رفت، اما افراسیاب خشمگین شد و خون برادر را ریخت.
از آن سوی زال و بزرگان ایران، زوتهماسب را که از تخمه فریدون بود، بر تخت پادشاهی نشاندند. خشکسالی همهجا را فراگرفته بود و بزرگان تصمیم گرفتند به جنگ خاتمه دهند تا مگر آسمان بر آنها رحم کند. پس یک قرار صلح با تورانیان و ترکان بستند و هرکس به سرزمین خود بازگشت.
* با تشکر از سرکار خانم شهناز دهکردی.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان