- 12662
- 1000
- 1000
- 1000
امشب نخواب، آیلار
آیلار در حالی که مشغول بافتن قالیچه بود، رو به برادرش، یاشار، کرد و گفت: «نگران نباش. تا فردا حتماً تموم میشه. قالیچه رو می فروشیم تا با پولش برات یه شلوار نو بخریم».
از ایرانصدا بشنوید
... در همین لحظه دوست یاشار اومد تا شلواری رو که خریده بود، به یاشار نشون بده. یاشار خیلی ناراحت شد و اشک تو چشماش جمع شد. آیلار با دیدن اون، سرعت کارش رو بالا برد و تندتر از قبل کار کرد؛ اما کار قالیچه بیشتر از این حرفا بود و تا چند ساعت دیگه تموم نمیشد.
دیر وقت بود که پدر با حال و روزی آشفته، مثل همیشه، به خونه اومد. اون سه سالی بود که گرفتار اعتیاد شده بود و بیشتر وسایل خونه رو فروخته بود. حالا هم زل زده بود به دار قالی و به دستهای دخترش نگاه می کرد. شب به سختی گذشت و صبح از راه رسید، اما....
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
دیر وقت بود که پدر با حال و روزی آشفته، مثل همیشه، به خونه اومد. اون سه سالی بود که گرفتار اعتیاد شده بود و بیشتر وسایل خونه رو فروخته بود. حالا هم زل زده بود به دار قالی و به دستهای دخترش نگاه می کرد. شب به سختی گذشت و صبح از راه رسید، اما....
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان