- 17100
- 1000
- 1000
- 1000
شهید محمدابراهیم همت
فرزند شهید «محمدابراهیم همت» فرمانده وقت لشکر 27 محمد رسول الله (ص) میگوید: وقتی میپرسند اگر حاج همت زنده بود، اکنون چگونه بود؟ جواب میدهم که بی شک فردی شبیه سردار پاسدار «حاج قاسم سلیمانی» (فرمانده سپاه قدس سپاه) بود.
از ایرانصدا بشنوید
با گسترش امواج خروشان انقلاب، محمدابراهیم همت نیز فعالیتهایش را آشکار کرد. اوج حماسهآفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت همه توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیویاش، خواب و خوراک و هرگونه بهره مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود، برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد. خاطرات و حماسههای او به سادگی از اذهان مردم محو نخواهد شد.
همسر شهید همت، خانم «ژیلا بدیهیان»، یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امدادرسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. او در مهر همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت. همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاریاش رفت. خانم بدیهیان شرح سامانگرفتن زندگی مشترکش با حاج همت را چنین تعریف میکند: «با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آنجا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود. باران میبارید. یکراست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آنجا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمدهای از منطقه پاکسازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید «ناصر کاظمی» و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند. همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتوگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آنجا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن، از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را به خود جلب میکرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند. به دنبال موافقت هر دو خانواده، حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جاانداختن مطالب داشت، گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت. قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانوادهاش را برای خرید بازگذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. مهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحهسرایی برگزار شد، هر چند که اینچنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود... ته قلبم فکر نمی کردم حاجی شهید شود. چرا دروغ بگویم؟ فکر میکردم دعاهای من سدّ راه او میشود. گاهی که از راه میرسید، مینشستم و نیمساعت بیوقفه گریه میکردم. حاجی میگفت «چی شده؟» میگفتم «هیچ! فقط دلم تنگ شده» میگفت: «ناراحتی من میروم جبهه؟!» میگفتم «نه، اگر دلم تنگ میشود به خاطر این است که تو یک رزمندهای. اگر غیر از این بود، دلم برایت تنگ نمیشد. همین خوبیهای توست که مرا بیقرار میکند...».
همسر شهید همت، خانم «ژیلا بدیهیان»، یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امدادرسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. او در مهر همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت. همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاریاش رفت. خانم بدیهیان شرح سامانگرفتن زندگی مشترکش با حاج همت را چنین تعریف میکند: «با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آنجا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود. باران میبارید. یکراست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آنجا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمدهای از منطقه پاکسازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید «ناصر کاظمی» و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند. همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتوگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آنجا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن، از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را به خود جلب میکرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند. به دنبال موافقت هر دو خانواده، حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جاانداختن مطالب داشت، گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت. قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانوادهاش را برای خرید بازگذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. مهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحهسرایی برگزار شد، هر چند که اینچنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود... ته قلبم فکر نمی کردم حاجی شهید شود. چرا دروغ بگویم؟ فکر میکردم دعاهای من سدّ راه او میشود. گاهی که از راه میرسید، مینشستم و نیمساعت بیوقفه گریه میکردم. حاجی میگفت «چی شده؟» میگفتم «هیچ! فقط دلم تنگ شده» میگفت: «ناراحتی من میروم جبهه؟!» میگفتم «نه، اگر دلم تنگ میشود به خاطر این است که تو یک رزمندهای. اگر غیر از این بود، دلم برایت تنگ نمیشد. همین خوبیهای توست که مرا بیقرار میکند...».
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان