- 5435
- 1000
- 1000
- 1000
پند خرگوش
در زمان های قدیم، مردی بود که شتری بارکش داشت. شتربان، با شترش بار مردم را حمل می کرد و وقتی کار نداشت، شترش را به نمکزار می برد تا سنگ نمک حمل کند.
از ایرانصدا بشنوید
شتر در نمکزار با خرگوشی آشنا شد. خرگوش به او گفت من از شهر فرار کرده ام و به اینجا آماده ام. تو هم اگر به اینجا بیایی دیگر از دست شتربان و بارکشی راحت
می شوی. اما شتر گفت: تو خیلی کوچکی و می توانی پنهان شوی ولی من با این جثه ام کجا می توانم پنهان شوم؟
خرگوش گفت: تو لاغری و خیلی کار می کنی اگر فرار کنی راحت می شوی.
شتر که دلش پر بود گفت: چشمت روز بد نبیند. این شتربان ظالم همیشه از من بار می کشد و هیچوقت راحت نیستم برای همین اینقدر لاغر شده ام.
خرگوش گفت من به تو راهی نشان می دهم تا راحت تر شوی ...
می شوی. اما شتر گفت: تو خیلی کوچکی و می توانی پنهان شوی ولی من با این جثه ام کجا می توانم پنهان شوم؟
خرگوش گفت: تو لاغری و خیلی کار می کنی اگر فرار کنی راحت می شوی.
شتر که دلش پر بود گفت: چشمت روز بد نبیند. این شتربان ظالم همیشه از من بار می کشد و هیچوقت راحت نیستم برای همین اینقدر لاغر شده ام.
خرگوش گفت من به تو راهی نشان می دهم تا راحت تر شوی ...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان