- 11246
- 1000
- 1000
- 1000
منظومه فرهاد و شیرین وحشی بافقی - 2
داستان «شیرین و فرهاد» یکی از مثلهای مشهور برای توصیف عشق آتشین در ادبیات منظوم فارسی است. وحشی بافقی با روایتی دیگر این ماجرای عاشقانه را به نظم کشیده است.
از ایرانصدا بشنوید
در این روایت آمده است که شیرین، شاهزادهی ارمنی، همواره هوس نوشیدن شیر میکرد، اما گلهی گوسفندان از قصر محل زندگی شیرین دور بود. خدمتکاران برای آوردن شیر باید راهی دراز را میپیمودند و بهسبب طولانی بودن مسیر، شیر کهنه میشد.
وقتی خسرو متوجه این مسئله شد، فرهاد را به او معرفی کرد و گفت او استاد سنگتراشی است و در این کار مهارت بسیاری دارد. او میتواند از کوهستان محل نگهداری گوسفندان تا قصر شیرین، جویی در دل سنگ بکَند تا شیر دوشیدهشده در آن روان شود و مستقیم به کاخ شیرین برسد.
به این ترتیب فرهاد کار کندن کوه را آغاز کرد. روزی شیرین تصمیم گرفت برای تماشای کار فرهاد به کوهستان برود. وقتی کار فرهاد را دید، او را تحسین کرد و چند گوهر شبچراغ گرانقیمت از گردنبند خود باز کرد و به فرهاد کوهکن بخشید و به او گفت: «فعلاً اینها را بگیر تا بعد دستمزد تو را بهطور کامل پرداخت کنم.» فرهاد گوهرها را گرفت و تشکر کرد و آنها را در پای شیرین نثار کرد، زیرا در نگاه اول عاشق شیرین شده بود.
او از آنجا به دشت رفت و از عشق شیرین نالهها کرد؛ درحالیکه کاری از دست او ساخته نبود و جرئت نداشت عشق خود را به شاهزاده ابراز کند. او آنقدر در غم دوریِ شیرین دچار رنج بود که از مردم کناره گرفت و به تنهایی در کوه ماند.
این ماجرا آنقدر پر سوزوگداز بود که همهی مردم از این عشق آگاهی یافتند، ازجمله خسرو که عاشق شیرین بود و شیرین نیز به او عشق میورزید.
خسرو از شنیدن این خبر برآشفت و تعدادی از نزدیکان خود را فراخواند و دربارهی کار فرهاد با آنها مشورت کرد و گفت: «نمیتوانم فرهاد را به همین صورت رها کنم و اگر هم او را بکُشم، بیگناهی را از میان بردهام. به من بگویید چه کنم؟ چون نمیتوانم کسی را که عاشق شیرین است، تحمل کنم...».
* این داستان عاشقانه روایتهای گوناگونی دارد، ولی در اینکه فرهاد بسیار عاشق شیرین بود، هیچ شکی نیست.
وقتی خسرو متوجه این مسئله شد، فرهاد را به او معرفی کرد و گفت او استاد سنگتراشی است و در این کار مهارت بسیاری دارد. او میتواند از کوهستان محل نگهداری گوسفندان تا قصر شیرین، جویی در دل سنگ بکَند تا شیر دوشیدهشده در آن روان شود و مستقیم به کاخ شیرین برسد.
به این ترتیب فرهاد کار کندن کوه را آغاز کرد. روزی شیرین تصمیم گرفت برای تماشای کار فرهاد به کوهستان برود. وقتی کار فرهاد را دید، او را تحسین کرد و چند گوهر شبچراغ گرانقیمت از گردنبند خود باز کرد و به فرهاد کوهکن بخشید و به او گفت: «فعلاً اینها را بگیر تا بعد دستمزد تو را بهطور کامل پرداخت کنم.» فرهاد گوهرها را گرفت و تشکر کرد و آنها را در پای شیرین نثار کرد، زیرا در نگاه اول عاشق شیرین شده بود.
او از آنجا به دشت رفت و از عشق شیرین نالهها کرد؛ درحالیکه کاری از دست او ساخته نبود و جرئت نداشت عشق خود را به شاهزاده ابراز کند. او آنقدر در غم دوریِ شیرین دچار رنج بود که از مردم کناره گرفت و به تنهایی در کوه ماند.
این ماجرا آنقدر پر سوزوگداز بود که همهی مردم از این عشق آگاهی یافتند، ازجمله خسرو که عاشق شیرین بود و شیرین نیز به او عشق میورزید.
خسرو از شنیدن این خبر برآشفت و تعدادی از نزدیکان خود را فراخواند و دربارهی کار فرهاد با آنها مشورت کرد و گفت: «نمیتوانم فرهاد را به همین صورت رها کنم و اگر هم او را بکُشم، بیگناهی را از میان بردهام. به من بگویید چه کنم؟ چون نمیتوانم کسی را که عاشق شیرین است، تحمل کنم...».
* این داستان عاشقانه روایتهای گوناگونی دارد، ولی در اینکه فرهاد بسیار عاشق شیرین بود، هیچ شکی نیست.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان