- 10598
- 1000
- 1000
- 1000
یک مشت نخودچی
کتاب «یک مشت نخودچی» مجموعهای از 16 داستان کوتاه، به زبان ساده و با موضوعاتی دلنشین، است.
از ایرانصدا بشنوید
صدای باز شدن درِ حیاط میآید. بلند میشوم و حوری را بغل میکنم و دستم را جلوی خودم دراز میکنم تا به در نخورم. از مادر میپرسم: «کیست مادر؟» مادر در را میبندد و میگوید: «حتماً پدرت با طبیب آمده.» پشت در صبر میکنم و وقتی وارد اتاق مهمان میشوند، آرام بیرون میآیم و پشت درشان میایستم. در باز است و صدای پدر را واضح میشنوم که میگوید: «یا ابالحسن! همانطور که فرمودید به همان نشانه رفتیم و آن شخص سیاهچهره را پیدا کردیم، وقتی سراغ آن گیاه و نیشکر را گرفتیم با تعجب گفت: شما از کجا میدانستید که من جایگاهش را میدانم. هیچکس غیر از من نمیداند این گیاه در کجا میروید؟ آرام زیر گوش حوری میگویم: مهمانمان از کجا میدانست؟ شاید کسی به او گفته باشد!»
غروب شده است و صدای اذان از مسجد میآید. از سروصدا پیداست برای وضو به حیاط آمده است. گوشهایم را تیز میکنم تا صدایش را بشنوم، صدای آب میآید و صدای صلواتش. در را کمی باز میکنم. دوباره نسیم عطر خوشش را در فضا پخش کردهاست. دم عمیقی میگیرم. خوش به حال گلدانهای اطراف حوض که نزدیک او هستند. باید هرطور شده نزد او بروم. در را باز میکنم. تا میخواهم قدم به بیرون بگذارم، صدای مادر را میشنوم که میگوید: «کجا طهورا؟» میگویم: «مادر تو را به خدا، اجازه بده فقط لحظهای بیرون بروم.» مادر کنارم میآید و دستش را روی سرم میکشد و میگوید: «عزیزکم! صبر کن مهمان به اتاق برود، بعد تو به حیاط برو!» با ناراحتی میگویم: «مادر، من میخواهم نزد آقا بروم. بعد که به اتاق رفت، بیرون بروم چه کار؟» میترسم مهمان مهربانمان به اتاق برود. باید بهزور هم شده از مادر اجازه بگیرم. التماس میکنم: «خواهش میکنم مادر! فقط یک لحظه!»
***
با خواندن این کتاب، گویی به مشهد و حرم امام رضا (ع) سفر کردهاید و حالوهوای زیارت را بهخوبی حس میکنید. داستانهایی به زبان شیرین و با موضوعاتی گیرا که از سیره و رفتارهای امام رضا (ع) سخن میگویند و شما را سرمست از عطر حرم امام هشتم (ع)، به دل تاریخ و حوادث مختلف میبرند.
غروب شده است و صدای اذان از مسجد میآید. از سروصدا پیداست برای وضو به حیاط آمده است. گوشهایم را تیز میکنم تا صدایش را بشنوم، صدای آب میآید و صدای صلواتش. در را کمی باز میکنم. دوباره نسیم عطر خوشش را در فضا پخش کردهاست. دم عمیقی میگیرم. خوش به حال گلدانهای اطراف حوض که نزدیک او هستند. باید هرطور شده نزد او بروم. در را باز میکنم. تا میخواهم قدم به بیرون بگذارم، صدای مادر را میشنوم که میگوید: «کجا طهورا؟» میگویم: «مادر تو را به خدا، اجازه بده فقط لحظهای بیرون بروم.» مادر کنارم میآید و دستش را روی سرم میکشد و میگوید: «عزیزکم! صبر کن مهمان به اتاق برود، بعد تو به حیاط برو!» با ناراحتی میگویم: «مادر، من میخواهم نزد آقا بروم. بعد که به اتاق رفت، بیرون بروم چه کار؟» میترسم مهمان مهربانمان به اتاق برود. باید بهزور هم شده از مادر اجازه بگیرم. التماس میکنم: «خواهش میکنم مادر! فقط یک لحظه!»
***
با خواندن این کتاب، گویی به مشهد و حرم امام رضا (ع) سفر کردهاید و حالوهوای زیارت را بهخوبی حس میکنید. داستانهایی به زبان شیرین و با موضوعاتی گیرا که از سیره و رفتارهای امام رضا (ع) سخن میگویند و شما را سرمست از عطر حرم امام هشتم (ع)، به دل تاریخ و حوادث مختلف میبرند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
تصاویر
از همین گوینده
-
آبی بی کران عشق ؛ براساس خاطرات کارکنان و همسران ناوگروه 75 نیروی دریایی ارتش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان