- 10260
- 1000
- 1000
- 1000
ترکش های ولگردجلد سوم - شمر و صدام و یارانش
سومین جلد از این مجموعه دربردارندهی 9 داستان است: مرده و مردهشور؛ شیرجه در آب؛ ثواب جمعکنها؛ فراری؛ مردی که واقعاً شهردار بود؛ مجسمههای زنده؛ تصادف خوشیُمن؛ صد تا به راست، پنجاه تا به چپ؛ شمر و صدام و یارانش.
از ایرانصدا بشنوید
مرده و مردهشور:
«اکبر از تو گردوغبار انفجار خمپارهها دواندوان طرفم آمد. ترس بَرم داشت. فهمیدم که اتفاق ناگواری افتاده. اکبر رسیدهونرسیده، نفسنفسزنان گفت: مجتبی مژدگانی بده!
با تعجب نگاهش کردم. دو تا خمپاره کمی آنطرفتر منفجر شدند. داد و فریاد فرمانده از پشت بیسیم میآمد. گوشی را به گوش چسباندم و گفتم: حاجی، امرتان انجام شد. از عقب گفتند که ماشین تو راه است.
بعد از اکبر پرسیدم: مژدگانی چی؟
نیش اکبر تا بناگوش باز شد و گفت: بادمجان بم، چهارچرخش رفت هوا!
قلبم هُری پایین ریخت. پس رحیم مجروح شده!
اکبر گفت: بچهها دارند میآورندش. توی راه هستند. دم دستت آمبولانس هست که ببردش عقب؟
ـ یک ماشین پر از مهمات دارد میآید. جان من، راستراستی رحیم مجروح شده؟
ـ دروغم چیست؟ الان میآورندش و میبینی. چه خونی هم ازش میرود!
رحیم از نیروهای قدیمیِ گُردان بود. در چند عملیات شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکشِ نخودی هم قسمتش نشده بود و این باعث کنجکاوی همه شده بود. در عملیات کربلای پنج که دشمن نیم متر به نیم متر منطقه را با توپ و خمپاره شخم میزد و حتی پرندگان بیگناه هم در آن سوز و بریز مجروح و کشته میشدند، رحیم تا آخرین لحظه ساقوسلامت توی منطقه چرخید و آخ هم نگفت.»
«اکبر از تو گردوغبار انفجار خمپارهها دواندوان طرفم آمد. ترس بَرم داشت. فهمیدم که اتفاق ناگواری افتاده. اکبر رسیدهونرسیده، نفسنفسزنان گفت: مجتبی مژدگانی بده!
با تعجب نگاهش کردم. دو تا خمپاره کمی آنطرفتر منفجر شدند. داد و فریاد فرمانده از پشت بیسیم میآمد. گوشی را به گوش چسباندم و گفتم: حاجی، امرتان انجام شد. از عقب گفتند که ماشین تو راه است.
بعد از اکبر پرسیدم: مژدگانی چی؟
نیش اکبر تا بناگوش باز شد و گفت: بادمجان بم، چهارچرخش رفت هوا!
قلبم هُری پایین ریخت. پس رحیم مجروح شده!
اکبر گفت: بچهها دارند میآورندش. توی راه هستند. دم دستت آمبولانس هست که ببردش عقب؟
ـ یک ماشین پر از مهمات دارد میآید. جان من، راستراستی رحیم مجروح شده؟
ـ دروغم چیست؟ الان میآورندش و میبینی. چه خونی هم ازش میرود!
رحیم از نیروهای قدیمیِ گُردان بود. در چند عملیات شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکشِ نخودی هم قسمتش نشده بود و این باعث کنجکاوی همه شده بود. در عملیات کربلای پنج که دشمن نیم متر به نیم متر منطقه را با توپ و خمپاره شخم میزد و حتی پرندگان بیگناه هم در آن سوز و بریز مجروح و کشته میشدند، رحیم تا آخرین لحظه ساقوسلامت توی منطقه چرخید و آخ هم نگفت.»
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان