- 7186
- 1000
- 1000
- 1000
می خواهم بمانم
کتاب می خواهم بمانم داستانی با موضوع نه به سقط عمدیجنین به رشته تحریر در آمده است
از ایرانصدا بشنوید
انسانهایی هستند که حق حیات دارند؛ این حق را خداوند به آنها داده است. اما انسانهای دیگری هستند که فکر میکنند مختارند این حق را از آنان بگیرند؛ آنانی که اتفاقا عزیزترین افراد زندگیشان هستند. جنینِ در بدن انسان، مثل همهی انسانهای بهدنیا آمده انسان است. حتی اگر هنوز به چهارماهگی جنینی هم نرسیده باشند و روح در آنها دمیده نشده باشد، باز هم انسان هستند و میتوانند در جامعه انسانی اثرگذار باشند.میخواهم بمانم مجموعهای از داستانهای برگزیده مسابقه میخواهم بمانم است. این اثر به کوشش وجیهه سامانی گردآوری شده است. این جشنواره با هدف انتقال پیام این فرشتههای آسمانی به خانوادهها برگزار شد. تا حقّی را که خداوند برایشان قائلشده به ظلم و ستم از ایشان نگیرند، کولهبار خود را با گناه قتل نفس سنگین نکنند و گرفتار سختی و شرمندگی عذابوجدان نشوند.
برشی از کتاب:
سبیکه بچهٔ دوسالهاش را که تازه از شیر گرفته بود، روی دوپا نگه داشت. عفت سرش را کمی خم کرد و به سبیکه گفت:«دهن بچه رو باز نگه دار.»
بچه که حسابی ترسیده بود، به گریههایش جیغ را هم اضافه کرد. مسلم از توی اتاق، پردهٔ توری را کنار زد و زیر لب گفت:«مرگ! خفهخون بگیر دیگه! بهخاطر همین چیزاست که میگم ول کن این کارا رو.»
عفت سرش را تا بینی بچه پایین آورد و دهانش را گذاشت روی یکی از سوراخهای بینیاش و یکهو فوت کرد و یک هستهٔ آلبالو از توی دهان بچه با شدت پرید بیرون. عفت گفت:
«همینه دیگه، بچه که غذاخور میشه، راه میافته و از اینورواونور هر چیزی که گیرش میآد، پیدا میکنه و میذاره توی دهنش.»سبیکه بچه را بلند کرد و هستهٔ آلبالو را از روی زمین برداشت و کمی توی دست زیرورویش کرد و گفت:«به خودم که باشه، اصلاً آلبالو و گیلاس نمیخرم.»بعد پولی کف دست عفت گذاشت و آهسته در گوشش گفت:«پس کی داروم حاضر میشه؟»عفت درحالیکه دستهایش را زیر شیر آب توی حیاط میشست، گفت:«الهام رو شب بفرست بیاد بگیره؛ فقط طبق دستور عمل کنیها!»سبیکه که رفت، مسلم از توی اتاق داد زد:«مگه نمیگم وقتی من نیستم مشتری قبول کن؟ سرم رفت ازبس بچه ونگ زد!»عفت پول را پرِ روسریاش بست و دوباره شروع کرد به شستن دستهایش و گفت:«چشم، هروقت ماهبهماه حقوقت رو آوردی و گذاشتی لب طاقچه، دیگه منم مشتری قبول نمیکنم.»بعد زیر لب شروع کرد به غُرغُرکردن:«همه پسر دارن مام پسر داریم؛ از صبح تا شب میشینه پای قفسش و با کفتراش حالواحوال میکنه؛ دستورم میده!»
برشی از کتاب:
سبیکه بچهٔ دوسالهاش را که تازه از شیر گرفته بود، روی دوپا نگه داشت. عفت سرش را کمی خم کرد و به سبیکه گفت:«دهن بچه رو باز نگه دار.»
بچه که حسابی ترسیده بود، به گریههایش جیغ را هم اضافه کرد. مسلم از توی اتاق، پردهٔ توری را کنار زد و زیر لب گفت:«مرگ! خفهخون بگیر دیگه! بهخاطر همین چیزاست که میگم ول کن این کارا رو.»
عفت سرش را تا بینی بچه پایین آورد و دهانش را گذاشت روی یکی از سوراخهای بینیاش و یکهو فوت کرد و یک هستهٔ آلبالو از توی دهان بچه با شدت پرید بیرون. عفت گفت:
«همینه دیگه، بچه که غذاخور میشه، راه میافته و از اینورواونور هر چیزی که گیرش میآد، پیدا میکنه و میذاره توی دهنش.»سبیکه بچه را بلند کرد و هستهٔ آلبالو را از روی زمین برداشت و کمی توی دست زیرورویش کرد و گفت:«به خودم که باشه، اصلاً آلبالو و گیلاس نمیخرم.»بعد پولی کف دست عفت گذاشت و آهسته در گوشش گفت:«پس کی داروم حاضر میشه؟»عفت درحالیکه دستهایش را زیر شیر آب توی حیاط میشست، گفت:«الهام رو شب بفرست بیاد بگیره؛ فقط طبق دستور عمل کنیها!»سبیکه که رفت، مسلم از توی اتاق داد زد:«مگه نمیگم وقتی من نیستم مشتری قبول کن؟ سرم رفت ازبس بچه ونگ زد!»عفت پول را پرِ روسریاش بست و دوباره شروع کرد به شستن دستهایش و گفت:«چشم، هروقت ماهبهماه حقوقت رو آوردی و گذاشتی لب طاقچه، دیگه منم مشتری قبول نمیکنم.»بعد زیر لب شروع کرد به غُرغُرکردن:«همه پسر دارن مام پسر داریم؛ از صبح تا شب میشینه پای قفسش و با کفتراش حالواحوال میکنه؛ دستورم میده!»
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
در محاق
-
مهمان ناخوانده
-
صفرا
-
رد رحمت
-
اسليمي هاي قلب تو
-
پاپ كورن
-
هيجده هفته و سه روز
-
در بطنش نور مي باريد
-
ماهي كوچيك خوشبختي
-
مي خواستند بمانند
-
مصلوب
-
هفته ي چندم
-
من لخته نيستم
-
عفت بندي
-
محيا
-
زشتو
-
بي ترانه
-
مي خواهي زنده بماني
-
زنبق وحشي
-
بارداري هاي پر خطر
-
شادي
-
زندگي بن بست ندارد
-
پشت همين ديوار
-
بي گناه
-
شمعداني هاي يكشنبه
-
رود ارس
-
اعتراف
-
زني كه بچه هايش را خورد
-
پيرمرد سه ماهه
-
آن زن مي خواست
-
بدون مرجوعي
-
باران
-
كفش هاي سوت سوتكي
-
تصاویر
از همین گوینده
-
-
-
-
آبی بی کران عشق ؛ براساس خاطرات کارکنان و همسران ناوگروه 75 نیروی دریایی ارتش
-
آبی بی کران عشق ؛ براساس خاطرات کارکنان و همسران ناوگروه 75 نیروی دریایی ارتش
-
آبی بی کران عشق ؛ براساس خاطرات کارکنان و همسران ناوگروه 75 نیروی دریایی ارتش
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان