- 29932
- 1000
- 1000
- 1000
دو زن
«چزیرا»، زنی بیوه، با دختر 13سالهی خود، رزتا، زندگی میکند. با شدّتگرفتن بمباران شهر رم از سوی متفقین، چزیرا تصمیم میگیرد که خواربارفروشی کوچک خود را رها کند و همراه دخترش به یک منطقهی امن بروند.
از ایرانصدا بشنوید
چزیرا بهعلّت ترس و وحشتی که دخترش روزتا از بمباران شهر رم دارد، با قطار عازم شهر «فوندی» میشوند تا از آنجا به یک منطقهی امن بروند. در فوندی، بعد از پشت سر گذاشتن چندین ماجرا، شخصی به نام «توماسینو» که کاسب است و در بازار سیاه دست دارد، آنها را به روستایی در یک منطقهی کوهستانی میبرد که برادر خودش «فیلیپو» هم به همراه خانوادهاش آنجاست.
فیلیپو باغها و زمینهایی در اطراف فوندی دارد که او همه را به «وینچزو» سپرده است. او پسری جوان و خوشفکر به نام «میکله» دارد. میکله بهتدریج خودش را به چزیرا و روزتا نزدیک میکند. بین آنها رابطهی گرم و صمیمانهای برقرار میشود. این رابطهی گرم و صمیمی تا آنجا پیش میرود که میکله نان خانهی خودش را میدزدد و به چزیرا و روزتا که مدتهاست آذوقهشان تمام شده، میرساند تا از گرسنگی نمیرند.
در همین حال خبرهایی از پیشرویِ نیروهای انگلیسی و آمریکایی به گوش میرسد و معلوم میشود که آنها توانستهاند شهر فوندی را از دست آلمانیها خارج کنند. در پی انتشار این خبر، بلافاصله پنج آلمانی که بر اثر بمبارانهای شدید مجبور به فرار شدهاند، در روستا دیده میشوند. آنها قصد دارند که خودشان را از طریق راههای کوهستانی به نیروهای خودی برسانند. ولی چون به منطقه آشنا نیستند، به زور اسلحه میکله را وادار میکنند که به عنوان راهنما همراهشان برود.
ازطرفی با آزادشدن فوندی، چزیرا و روزتا هم روستا را به قصد فوندی ترک میکنند و از آنجا به رم میروند. اما در فوندی که حالا خیابانهایش پر از تانکها و سربازان آمریکایی و انگلیسی است، متوجه میشوند که رم هنوز در اشغال آلمانیها است و نمیشود به آنجا بازگشت.
در همین حال روزتا که قلبی پاک و ایمانی قوی دارد، به مادرش پیشنهاد میکند که به کلیسا بروند و برای میکله که آلمانیها او را بهزور با خودشان بردهاند و هیچ خبری از سرنوشتش ندارند، دعا کنند. اما در کلیسا دو سرباز که در ارتش آمریکا خدمت میکنند، بیآنکه کمترین حرمتی برای کلیسا قائل باشند، به روزتا تعرض میکنند. براثر این حادثه روزتا دچار ضربهی روحی وحشتناکی میشود که درنتیجهی آن ایمان خودش را به پاکی و پاکدامنی از دست میدهد و بهتدریج، به موجودی بیعاطفه و بیاحساس تبدیل میشود که هیچ حادثهای حتی شنیدن خبر مرگ میکله که قبلاً دوستش داشت، او را متأثر نمیکند.
چزیرا که از این وضع بهشدّت رنج میبرد، تلاش میکند که از هر فرصتی برای تأثیرگذاری بر او استفاده کند. اما روزتا که مثل یک موجود مسخشده هیچ ارادهای از خودش ندارد، سختتر از آن است که حرفها و رنجهای مادر بخواهد او را دوباره به وضعیت روحی گذشته برگرداند.
در همین حال خبر می رسد که رم آزاد شده و چزیرا که از زندگی در خانهی دزدان و تبهکاران خسته شده است، تصمیم میگیرد به وطنش بازگردد.
* دربارهی کتاب
رمان «دو زن» اثر «آلبرتو موراویا» داستان زنی است که تلاش میکند تا از دختر نوجوانش در برابر مخاطرات مستقیم و غیرمستقیم جنگ جهانی دوم محافظت کند. موراویا این رمان را در سال 1957 نوشت. جان کلام او در این داستان این است که بزرگترین آسیب جنگ نه خسارات جانی و مالی آن، بلکه بلایی است که بر سر ارزشهای انسانی میآورد. او بهروشنی نشان میدهد که جنگ روزبهروز ممنوعیتها را میکاهد و تحلیل میبرد؛ تا آنجا که سرانجام زشتترین و شنیعترین اعمال، به کارهای توجیهپذیر و مجاز بدل میشود. اما موراویا ناامید نیست و همهی درها را نمیبندد. درنهایت، ایمان او به انسان خوشبینانه است.
«ویتوریو دسیکا»، کارگردان سرشناس ایتالیایی، در سال 1960 براساس این رمان فیلمی با بازی «سوفیا لورن» در نقش «چزیرا» و «ژان پل بلموندو» در نقش «میکله» ساخت. سوفیا لورن برای بازی در این نقش، 22 جایزهی بینالمللی، از جمله نخستین جایزهی اسکار برای یک بازیگر غیرانگلیسی و بهترین بازیگر نقش اول زن جشنوارهی کن سال 1961 را از آن خود کرد.
* دربارهی نویسنده
«آلبرتو موراویا» (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) زادهی 28نوامبر1907-درگذشتهی 26سپتامبر1990، یکی از رماننویسان برجستهی ایتالیا در قرن بیستم بود. موضوعات آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی است. معروفترین اثر او رمان ضدفاشیستی «دنبالهرو» است.
آلبرتو موراویا در خیابان اسگامباتی شهر رم به دنیا آمد. پدرش «کارلو پینکرله موراویا» معمار و نقاش بود. مادرش «جیناد مارسانیک» اهل آنکونا بود. او در کنار خانوادهاش زندگی نسبتاً راحتی داشت.
آلبرتو در کودکی به بیماری سل استخوانی مبتلا شد. درمانهای بیهوده و جانگرفتن دوبارهی بیماری، تا 16سالگی طول کشید. این بیماری مهمترین واقعهی زندگی او بود. به همینسبب، پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند. در این مدّت روند تحصیلاتش نامرتب بود؛ چراکه تقریباً همیشه خانهنشین بود. ولی در بستر استراحت و بیماری بیشتر کتاب میخواند و بسیار مطالعه میکرد.
در این مدّت ابیاتی را به فرانسه و ایتالیایی مینوشت. آلمانی را با سماجت آموخت و انگلیسی را نیز پیش از آن فراگرفته بود.
در سال 1925 کاملاً بهبود یافت. در پاییز همان سال بهکلّی سرودن شعر را کنار گذاشت و نوشتن داستان را آغاز کرد.
در 1927 اولین داستان خود، ندیمهی خسته، را در مجلهی «نووه چنتو» به زبان ایتالیایی و فرانسه چاپ کرد.
در جولای 1929 موراویا از پدرش پنج هزار لیره قرض کرد و رمان «بیتفاوتها» را منتشر کرد. این رمان با موفقیت بسیاری روبهرو شد. در این سالها علاوه بر رمان، داستان کوتاه نیز مینوشت.
او بین سالهای 1930 تا 1935 در پاریس و لندن اقامت داشت. در این دوره روابطش با فاشیسم تیره و تار شد و به ایالات متحده سفر کرد تا از سرزمینی که برایش زندگی سختی به ارمغان آورده بود، دور شود.
در سال 1936 با کشتی به چین عزیمت کرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال 1938 به یونان رفت و شش ماه اقامت گزید و بعد دوباره به ایتالیا بازگشت و با آنا کاپری (که با او از سال 1936 در رم آشنا شده بود) ازدواج کرد.
از سال 1940 تا 1945 به نوشتن داستان کوتاه و رمان و مقاله و نمایشنامه ادامه داد.
در سال 1946 ترجمهی آثارش به زبانهای خارجی آغاز شد و خیلی زود داستانهایش به همهی زبانهای دنیا ترجمه شد. پس از آن، بخت و اقبالش در سینما آغاز شد و از رمانها و داستانهایش فیلم ساختند.
دههی پنجاه میلادی برای او جایزههای ادبی متعددی را به ارمغان آورد و در دههی شصت بیشتر بر نمایشنامهنویسی و تئاتر تمرکز کرد. سمتوسوی آثارش در دههی هفتاد به سینما گرایش یافت و سفری طولانی به آفریقا داشت که حاصل آن سه کتاب بود.
دههی هشتاد میلادی پایش به سیاست ایتالیا و اروپا باز شد و همچنان مینوشت تا اینکه عاقبت در روز 26 سپتامبر سال 1990 در منزلش بدرود حیات گفت.
جالب است بدانید او عاشق کتاب «بوف کور» اثر «صادق هدایت» بود و بسیار علاقه داشت که زبان فارسی را بیاموزد تا بتواند این اثر را به زبان اصلیاش بخواند.
تعدادی از آثار او عبارتاند از: بیتفاوتها (1929)، دنبالهرو (1947)، سرکشی (1947)، زن رمی (1947)، ماه عسل آفتابی (1952)، داستانهای رومی (1954)، تحقیر (1954)، دلتنگی (1960)، عشق و زناشویی لیدا، اروتیسم در ادبیات، یک چیز فقط یک چیز است، دستفروش وَ داستانهای ماقبل تاریخ.
هشدار :شنیدن این کتاب به افرادزیر18 سال توصیه نمی گردد
*کتاب:
(1957) Two Women
*فیلم:
(1960) Two Women
فیلیپو باغها و زمینهایی در اطراف فوندی دارد که او همه را به «وینچزو» سپرده است. او پسری جوان و خوشفکر به نام «میکله» دارد. میکله بهتدریج خودش را به چزیرا و روزتا نزدیک میکند. بین آنها رابطهی گرم و صمیمانهای برقرار میشود. این رابطهی گرم و صمیمی تا آنجا پیش میرود که میکله نان خانهی خودش را میدزدد و به چزیرا و روزتا که مدتهاست آذوقهشان تمام شده، میرساند تا از گرسنگی نمیرند.
در همین حال خبرهایی از پیشرویِ نیروهای انگلیسی و آمریکایی به گوش میرسد و معلوم میشود که آنها توانستهاند شهر فوندی را از دست آلمانیها خارج کنند. در پی انتشار این خبر، بلافاصله پنج آلمانی که بر اثر بمبارانهای شدید مجبور به فرار شدهاند، در روستا دیده میشوند. آنها قصد دارند که خودشان را از طریق راههای کوهستانی به نیروهای خودی برسانند. ولی چون به منطقه آشنا نیستند، به زور اسلحه میکله را وادار میکنند که به عنوان راهنما همراهشان برود.
ازطرفی با آزادشدن فوندی، چزیرا و روزتا هم روستا را به قصد فوندی ترک میکنند و از آنجا به رم میروند. اما در فوندی که حالا خیابانهایش پر از تانکها و سربازان آمریکایی و انگلیسی است، متوجه میشوند که رم هنوز در اشغال آلمانیها است و نمیشود به آنجا بازگشت.
در همین حال روزتا که قلبی پاک و ایمانی قوی دارد، به مادرش پیشنهاد میکند که به کلیسا بروند و برای میکله که آلمانیها او را بهزور با خودشان بردهاند و هیچ خبری از سرنوشتش ندارند، دعا کنند. اما در کلیسا دو سرباز که در ارتش آمریکا خدمت میکنند، بیآنکه کمترین حرمتی برای کلیسا قائل باشند، به روزتا تعرض میکنند. براثر این حادثه روزتا دچار ضربهی روحی وحشتناکی میشود که درنتیجهی آن ایمان خودش را به پاکی و پاکدامنی از دست میدهد و بهتدریج، به موجودی بیعاطفه و بیاحساس تبدیل میشود که هیچ حادثهای حتی شنیدن خبر مرگ میکله که قبلاً دوستش داشت، او را متأثر نمیکند.
چزیرا که از این وضع بهشدّت رنج میبرد، تلاش میکند که از هر فرصتی برای تأثیرگذاری بر او استفاده کند. اما روزتا که مثل یک موجود مسخشده هیچ ارادهای از خودش ندارد، سختتر از آن است که حرفها و رنجهای مادر بخواهد او را دوباره به وضعیت روحی گذشته برگرداند.
در همین حال خبر می رسد که رم آزاد شده و چزیرا که از زندگی در خانهی دزدان و تبهکاران خسته شده است، تصمیم میگیرد به وطنش بازگردد.
* دربارهی کتاب
رمان «دو زن» اثر «آلبرتو موراویا» داستان زنی است که تلاش میکند تا از دختر نوجوانش در برابر مخاطرات مستقیم و غیرمستقیم جنگ جهانی دوم محافظت کند. موراویا این رمان را در سال 1957 نوشت. جان کلام او در این داستان این است که بزرگترین آسیب جنگ نه خسارات جانی و مالی آن، بلکه بلایی است که بر سر ارزشهای انسانی میآورد. او بهروشنی نشان میدهد که جنگ روزبهروز ممنوعیتها را میکاهد و تحلیل میبرد؛ تا آنجا که سرانجام زشتترین و شنیعترین اعمال، به کارهای توجیهپذیر و مجاز بدل میشود. اما موراویا ناامید نیست و همهی درها را نمیبندد. درنهایت، ایمان او به انسان خوشبینانه است.
«ویتوریو دسیکا»، کارگردان سرشناس ایتالیایی، در سال 1960 براساس این رمان فیلمی با بازی «سوفیا لورن» در نقش «چزیرا» و «ژان پل بلموندو» در نقش «میکله» ساخت. سوفیا لورن برای بازی در این نقش، 22 جایزهی بینالمللی، از جمله نخستین جایزهی اسکار برای یک بازیگر غیرانگلیسی و بهترین بازیگر نقش اول زن جشنوارهی کن سال 1961 را از آن خود کرد.
* دربارهی نویسنده
«آلبرتو موراویا» (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) زادهی 28نوامبر1907-درگذشتهی 26سپتامبر1990، یکی از رماننویسان برجستهی ایتالیا در قرن بیستم بود. موضوعات آثار او جنسیت، بیگانگی و وجودگرایی است. معروفترین اثر او رمان ضدفاشیستی «دنبالهرو» است.
آلبرتو موراویا در خیابان اسگامباتی شهر رم به دنیا آمد. پدرش «کارلو پینکرله موراویا» معمار و نقاش بود. مادرش «جیناد مارسانیک» اهل آنکونا بود. او در کنار خانوادهاش زندگی نسبتاً راحتی داشت.
آلبرتو در کودکی به بیماری سل استخوانی مبتلا شد. درمانهای بیهوده و جانگرفتن دوبارهی بیماری، تا 16سالگی طول کشید. این بیماری مهمترین واقعهی زندگی او بود. به همینسبب، پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند. در این مدّت روند تحصیلاتش نامرتب بود؛ چراکه تقریباً همیشه خانهنشین بود. ولی در بستر استراحت و بیماری بیشتر کتاب میخواند و بسیار مطالعه میکرد.
در این مدّت ابیاتی را به فرانسه و ایتالیایی مینوشت. آلمانی را با سماجت آموخت و انگلیسی را نیز پیش از آن فراگرفته بود.
در سال 1925 کاملاً بهبود یافت. در پاییز همان سال بهکلّی سرودن شعر را کنار گذاشت و نوشتن داستان را آغاز کرد.
در 1927 اولین داستان خود، ندیمهی خسته، را در مجلهی «نووه چنتو» به زبان ایتالیایی و فرانسه چاپ کرد.
در جولای 1929 موراویا از پدرش پنج هزار لیره قرض کرد و رمان «بیتفاوتها» را منتشر کرد. این رمان با موفقیت بسیاری روبهرو شد. در این سالها علاوه بر رمان، داستان کوتاه نیز مینوشت.
او بین سالهای 1930 تا 1935 در پاریس و لندن اقامت داشت. در این دوره روابطش با فاشیسم تیره و تار شد و به ایالات متحده سفر کرد تا از سرزمینی که برایش زندگی سختی به ارمغان آورده بود، دور شود.
در سال 1936 با کشتی به چین عزیمت کرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال 1938 به یونان رفت و شش ماه اقامت گزید و بعد دوباره به ایتالیا بازگشت و با آنا کاپری (که با او از سال 1936 در رم آشنا شده بود) ازدواج کرد.
از سال 1940 تا 1945 به نوشتن داستان کوتاه و رمان و مقاله و نمایشنامه ادامه داد.
در سال 1946 ترجمهی آثارش به زبانهای خارجی آغاز شد و خیلی زود داستانهایش به همهی زبانهای دنیا ترجمه شد. پس از آن، بخت و اقبالش در سینما آغاز شد و از رمانها و داستانهایش فیلم ساختند.
دههی پنجاه میلادی برای او جایزههای ادبی متعددی را به ارمغان آورد و در دههی شصت بیشتر بر نمایشنامهنویسی و تئاتر تمرکز کرد. سمتوسوی آثارش در دههی هفتاد به سینما گرایش یافت و سفری طولانی به آفریقا داشت که حاصل آن سه کتاب بود.
دههی هشتاد میلادی پایش به سیاست ایتالیا و اروپا باز شد و همچنان مینوشت تا اینکه عاقبت در روز 26 سپتامبر سال 1990 در منزلش بدرود حیات گفت.
جالب است بدانید او عاشق کتاب «بوف کور» اثر «صادق هدایت» بود و بسیار علاقه داشت که زبان فارسی را بیاموزد تا بتواند این اثر را به زبان اصلیاش بخواند.
تعدادی از آثار او عبارتاند از: بیتفاوتها (1929)، دنبالهرو (1947)، سرکشی (1947)، زن رمی (1947)، ماه عسل آفتابی (1952)، داستانهای رومی (1954)، تحقیر (1954)، دلتنگی (1960)، عشق و زناشویی لیدا، اروتیسم در ادبیات، یک چیز فقط یک چیز است، دستفروش وَ داستانهای ماقبل تاریخ.
هشدار :شنیدن این کتاب به افرادزیر18 سال توصیه نمی گردد
*کتاب:
(1957) Two Women
*فیلم:
(1960) Two Women
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان