- 32142
- 1000
- 1000
- 1000
دنباله رو
«مارچلو» دوران کودکی متناقضی را از سر میگذراند که در نخستین سالهای جوانی به پارادوکسی عظیم در شخصیت او میانجامد؛ اهمیت عادی و معمولیبودن؛ شبیه دیگران بودن. او میپندارد بهسبب تجربههایی که در کودکی از سر گذرانده، یک فرد عادی نیست.
از ایرانصدا بشنوید
«مارچلو» وقتی که کودک بود، همچون کلاغی مجذوب اشیاء میشد. این شاید به آن علت بود که پدر و مادرش بیشتر از روی بیتوجهی هرگز نخواسته بودند تا غریزهی مالکیت او را ارضا کنند. شاید هم بهسبب انگیزههایی دیگر. انگیزههایی عمیقتر و هنوز سربستهتر در وجود او پنهان بود که نقابی از آز بر چهره داشتند.
به هر صورت یک چیز روشن بود: مارچلو مدام در معرض هجوم اشتیاقی سوزان برای تصاحب اشیاء گوناگون قرار داشت. یک مدادپاککندار، یک کتاب مصور، یک تیر و کمان، یک خطکش، یک مرکبدان کائوچویی قابلحمل و هرچیز جزئی از این دست، باعث تحریک فکر و ذهن او میشد.
او میپندارد بهدلیل تجاربی که در کودکی از سر گذرانده، یک فرد عادی نیست و به این ترتیب تلاش میکند تا به هرنحوی خود را عادی سازد، اما باید در نظر داشت که مارچلو نمیکوشد تا عادی جلوه کند. او بهکمال در پی «حقیقتاً عادیبودن» است.
مارچلوی نوجوان یک دیکتاتوری فردی تشکیل داده است. او از سوی دوستان و آموزگارش در مدرسه تحقیر میشود، اما بر گیاهان و حیوانات باغ خانه حکمرانی میکند و خودآموخته درمییابد که برای جبران تحقیرها باید به هر عملی دست یازد و هدف، وسیله را برای او توجیه میکند. همهی آنچه گفته شد، میتواند تبلور یک فاشیسم فردی در دنیای کوچک و بهظاهر کودکانهی مارچلو باشد. او برای بهدستآوردن اسلحهی واقعی، آگاهانه تن به رفتن همراه شخصی را میدهد که بهسبب هوش ذاتیاش از خطرات این راه باخبر است. اما فاشیست درونیاش او را به رفتن وا میدارد؛ چرا که برای اثبات خود و غلبه بر دوستانش، به اسلحه نیاز دارد.
* دربارهی کتاب:
رمان «دنبالهرو» نام رمانی از «آلبرتو موراویا»، نویسندهی ایتالیایی، است که در سال 1951 منتشر شد. رمان روایت زندگی یک مقام دولتی حکومت فاشیستی ایتالیا را روایت میکند و بهنوعی کالبدشکافی فاشیسم ایتالیاست.
موراویا در ایتالیای فاشیستی و تحتسلطهی دیکتاتوری «بنیتو موسولینی» زندگی کرد. او در سالهای نخست جوانیاش بیماری و سلطهی فاشیسم را همزمان تجربه کرد و در سال 1947، دو سال پس از تیرباران موسولینی و در چهلسالگی، دنبالهرو را بهعنوان یک رمان ضدّفاشیسم، به رشتهی تحریر درآورد.
در سال 1970 «برناردو برتولوچی» بر اساس این رمان، فیلمی به همین نام ساخت. فیلم دنبالهرو ساختهی برناردو برتولوچی، درامی سیاسی است که ماجرای آن در ایتالیای دوران «موسولینی» میگذرد. دنبالهرو بهگفتهی بسیاری از منتقدان، یکی از شاهکارهای سینمای پس از جنگ اروپاست و الهامبخش فیلمسازان بسیاری از جمله سینمای موج نوی آمریکا بوده است.
* دربارهی نویسنده:
«آلبرتو موراویا» (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) زادهی 28نوامبر1907-درگذشتهی 26سپتامبر1990، یکی از رماننویسان برجستهی ایتالیا در قرن بیستم بود. معروفترین اثر او رمان ضدّفاشیستی «دنبالهرو» است.
آلبرتو موراویا در خیابان اسگامباتی شهر رم به دنیا آمد. پدرش «کارلو پینکرله موراویا» معمار و نقاش بود. مادرش «جیناد مارسانیک» اهل آنکونا بود. او در کنار خانوادهاش زندگی نسبتاً راحتی داشت.
آلبرتو در کودکی به بیماری سل استخوانی مبتلا شد. درمانهای بیهوده و جانگرفتن دوبارهی بیماری، تا 16سالگی طول کشید. این بیماری مهمترین واقعهی زندگی او بود. به همینسبب، پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند. در این مدّت روند تحصیلاتش نامرتب بود؛ چراکه تقریباً همیشه خانهنشین بود. ولی در بستر استراحت و بیماری بیشتر کتاب میخواند و بسیار مطالعه میکرد.
در این مدّت ابیاتی را به فرانسه و ایتالیایی مینوشت. آلمانی را با سماجت آموخت و انگلیسی را نیز پیش از آن فراگرفته بود.
در سال 1925 کاملاً بهبود یافت. در پاییز همان سال بهکلّی سرودن شعر را کنار گذاشت و نوشتن داستان را آغاز کرد.
در 1927 اولین داستان خود، ندیمهی خسته، را در مجلهی «نووه چنتو» به زبان ایتالیایی و فرانسه چاپ کرد.
در جولای 1929 موراویا از پدرش پنج هزار لیره قرض کرد و رمان «بیتفاوتها» را منتشر کرد. این رمان با موفقیت بسیاری روبهرو شد. در این سالها علاوه بر رمان، داستان کوتاه نیز مینوشت.
او بین سالهای 1930 تا 1935 در پاریس و لندن اقامت داشت. در این دوره روابطش با فاشیسم تیرهوتار شد و به ایالات متحده سفر کرد تا از سرزمینی که برایش زندگی سختی به ارمغان آورده بود، دور شود.
در سال 1936 با کشتی به چین عزیمت کرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال 1938 به یونان رفت و شش ماه اقامت گزید و بعد دوباره به ایتالیا بازگشت و با آنا کاپری (که با او از سال 1936 در رم آشنا شده بود) ازدواج کرد.
از سال 1940 تا 1945 به نوشتن داستان کوتاه و رمان و مقاله و نمایشنامه ادامه داد.
در سال 1946 ترجمهی آثارش به زبانهای خارجی آغاز شد و خیلی زود داستانهایش به همهی زبانهای دنیا ترجمه شد. پس از آن، بختواقبالش در سینما آغاز شد و از رمانها و داستانهایش فیلم ساختند.
دههی پنجاه میلادی برای او جایزههای ادبی متعددی را به ارمغان آورد و در دههی شصت بیشتر بر نمایشنامهنویسی و تئاتر تمرکز کرد. سمتوسوی آثارش در دههی هفتاد به سینما گرایش یافت و سفری طولانی به آفریقا داشت که حاصل آن سه کتاب بود.
دههی هشتاد میلادی پایش به سیاست ایتالیا و اروپا باز شد و همچنان مینوشت تا اینکه عاقبت در روز 26 سپتامبر سال 1990 در منزلش بدرود حیات گفت.
تعدادی از آثار او عبارتاند از: بیتفاوتها (1929)، دنبالهرو (1947)، سرکشی (1947)، زن رمی (1947)، ماه عسل آفتابی (1952)، داستانهای رومی (1954)، تحقیر (1954)، دلتنگی (1960)، عشق و زناشویی لیدا، اروتیسم در ادبیات، یک چیز فقط یک چیز است، دستفروش وَ داستانهای ماقبل تاریخ.
*کتاب:
The Conformist (1951)
*فیلم:
The Conformist (1970)
****شنونده گرامی، پیشاپیش از کیفیت پایین و اشکالات جزئی برخی از بخشهای نمایش پوزش میطلبیم.****
به هر صورت یک چیز روشن بود: مارچلو مدام در معرض هجوم اشتیاقی سوزان برای تصاحب اشیاء گوناگون قرار داشت. یک مدادپاککندار، یک کتاب مصور، یک تیر و کمان، یک خطکش، یک مرکبدان کائوچویی قابلحمل و هرچیز جزئی از این دست، باعث تحریک فکر و ذهن او میشد.
او میپندارد بهدلیل تجاربی که در کودکی از سر گذرانده، یک فرد عادی نیست و به این ترتیب تلاش میکند تا به هرنحوی خود را عادی سازد، اما باید در نظر داشت که مارچلو نمیکوشد تا عادی جلوه کند. او بهکمال در پی «حقیقتاً عادیبودن» است.
مارچلوی نوجوان یک دیکتاتوری فردی تشکیل داده است. او از سوی دوستان و آموزگارش در مدرسه تحقیر میشود، اما بر گیاهان و حیوانات باغ خانه حکمرانی میکند و خودآموخته درمییابد که برای جبران تحقیرها باید به هر عملی دست یازد و هدف، وسیله را برای او توجیه میکند. همهی آنچه گفته شد، میتواند تبلور یک فاشیسم فردی در دنیای کوچک و بهظاهر کودکانهی مارچلو باشد. او برای بهدستآوردن اسلحهی واقعی، آگاهانه تن به رفتن همراه شخصی را میدهد که بهسبب هوش ذاتیاش از خطرات این راه باخبر است. اما فاشیست درونیاش او را به رفتن وا میدارد؛ چرا که برای اثبات خود و غلبه بر دوستانش، به اسلحه نیاز دارد.
* دربارهی کتاب:
رمان «دنبالهرو» نام رمانی از «آلبرتو موراویا»، نویسندهی ایتالیایی، است که در سال 1951 منتشر شد. رمان روایت زندگی یک مقام دولتی حکومت فاشیستی ایتالیا را روایت میکند و بهنوعی کالبدشکافی فاشیسم ایتالیاست.
موراویا در ایتالیای فاشیستی و تحتسلطهی دیکتاتوری «بنیتو موسولینی» زندگی کرد. او در سالهای نخست جوانیاش بیماری و سلطهی فاشیسم را همزمان تجربه کرد و در سال 1947، دو سال پس از تیرباران موسولینی و در چهلسالگی، دنبالهرو را بهعنوان یک رمان ضدّفاشیسم، به رشتهی تحریر درآورد.
در سال 1970 «برناردو برتولوچی» بر اساس این رمان، فیلمی به همین نام ساخت. فیلم دنبالهرو ساختهی برناردو برتولوچی، درامی سیاسی است که ماجرای آن در ایتالیای دوران «موسولینی» میگذرد. دنبالهرو بهگفتهی بسیاری از منتقدان، یکی از شاهکارهای سینمای پس از جنگ اروپاست و الهامبخش فیلمسازان بسیاری از جمله سینمای موج نوی آمریکا بوده است.
* دربارهی نویسنده:
«آلبرتو موراویا» (نام اصلی آلبرتو پینکِرْلِه) زادهی 28نوامبر1907-درگذشتهی 26سپتامبر1990، یکی از رماننویسان برجستهی ایتالیا در قرن بیستم بود. معروفترین اثر او رمان ضدّفاشیستی «دنبالهرو» است.
آلبرتو موراویا در خیابان اسگامباتی شهر رم به دنیا آمد. پدرش «کارلو پینکرله موراویا» معمار و نقاش بود. مادرش «جیناد مارسانیک» اهل آنکونا بود. او در کنار خانوادهاش زندگی نسبتاً راحتی داشت.
آلبرتو در کودکی به بیماری سل استخوانی مبتلا شد. درمانهای بیهوده و جانگرفتن دوبارهی بیماری، تا 16سالگی طول کشید. این بیماری مهمترین واقعهی زندگی او بود. به همینسبب، پنج سال از عمرش را در رختخواب گذراند. در این مدّت روند تحصیلاتش نامرتب بود؛ چراکه تقریباً همیشه خانهنشین بود. ولی در بستر استراحت و بیماری بیشتر کتاب میخواند و بسیار مطالعه میکرد.
در این مدّت ابیاتی را به فرانسه و ایتالیایی مینوشت. آلمانی را با سماجت آموخت و انگلیسی را نیز پیش از آن فراگرفته بود.
در سال 1925 کاملاً بهبود یافت. در پاییز همان سال بهکلّی سرودن شعر را کنار گذاشت و نوشتن داستان را آغاز کرد.
در 1927 اولین داستان خود، ندیمهی خسته، را در مجلهی «نووه چنتو» به زبان ایتالیایی و فرانسه چاپ کرد.
در جولای 1929 موراویا از پدرش پنج هزار لیره قرض کرد و رمان «بیتفاوتها» را منتشر کرد. این رمان با موفقیت بسیاری روبهرو شد. در این سالها علاوه بر رمان، داستان کوتاه نیز مینوشت.
او بین سالهای 1930 تا 1935 در پاریس و لندن اقامت داشت. در این دوره روابطش با فاشیسم تیرهوتار شد و به ایالات متحده سفر کرد تا از سرزمینی که برایش زندگی سختی به ارمغان آورده بود، دور شود.
در سال 1936 با کشتی به چین عزیمت کرد و در آنجا دو ماه ماندگار شد. در سال 1938 به یونان رفت و شش ماه اقامت گزید و بعد دوباره به ایتالیا بازگشت و با آنا کاپری (که با او از سال 1936 در رم آشنا شده بود) ازدواج کرد.
از سال 1940 تا 1945 به نوشتن داستان کوتاه و رمان و مقاله و نمایشنامه ادامه داد.
در سال 1946 ترجمهی آثارش به زبانهای خارجی آغاز شد و خیلی زود داستانهایش به همهی زبانهای دنیا ترجمه شد. پس از آن، بختواقبالش در سینما آغاز شد و از رمانها و داستانهایش فیلم ساختند.
دههی پنجاه میلادی برای او جایزههای ادبی متعددی را به ارمغان آورد و در دههی شصت بیشتر بر نمایشنامهنویسی و تئاتر تمرکز کرد. سمتوسوی آثارش در دههی هفتاد به سینما گرایش یافت و سفری طولانی به آفریقا داشت که حاصل آن سه کتاب بود.
دههی هشتاد میلادی پایش به سیاست ایتالیا و اروپا باز شد و همچنان مینوشت تا اینکه عاقبت در روز 26 سپتامبر سال 1990 در منزلش بدرود حیات گفت.
تعدادی از آثار او عبارتاند از: بیتفاوتها (1929)، دنبالهرو (1947)، سرکشی (1947)، زن رمی (1947)، ماه عسل آفتابی (1952)، داستانهای رومی (1954)، تحقیر (1954)، دلتنگی (1960)، عشق و زناشویی لیدا، اروتیسم در ادبیات، یک چیز فقط یک چیز است، دستفروش وَ داستانهای ماقبل تاریخ.
*کتاب:
The Conformist (1951)
*فیلم:
The Conformist (1970)
****شنونده گرامی، پیشاپیش از کیفیت پایین و اشکالات جزئی برخی از بخشهای نمایش پوزش میطلبیم.****
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان