- 22606
- 1000
- 1000
- 1000
اگر با خدا باشیم
در روزگاران قدیم، در ولایتی، مردی به نام صابر زندگی می کرد که خدمتکار حاکم شهر بود.
از ایرانصدا بشنوید
... صابر به عکس غلامان دیگر، دل پاکی داشت و از اینکه برای حاکم کار میکرد، ناراحت بود. دلش میخواست وسیلهای مهیا شود و به کار دیگری مشغول شود.
روزی اتفاقی افتاد و حاکم ظالم شهر از دست مردی بیگناه ناراحت شد و مرد را به دست جلاد سپرد تا او را بکشد. صابر یقین داشت که او هیچ خطایی نکرده است، پس به نگهبان گفت که او را آزاد کند. مرد فرار کرد و رفت و روز بعد حاکم باخبر شد و نزد صابر آمد و صابر عمل خود را توجیه کرد و گفت که از روی سادگی گول خوردم و حالا پشیمانم. حاکم خشمگین شد و دستور داد او را به جای مرد فراری دار بزنند. صابر در آن لحظه فقط از خدا کمک خواست. در همین هنگام صدای حاکم را شنید که گفت دست نگه دارید، اعدام برای او کم است. پس کاری می کنم که روزی هزاربار آرزوی مرگ کنی.
حاکم ستمگر، همه چیز او را گرفت و آوارهاش کرد؛ به طوری که خرابهنشین شد. صابر خدا را شکر کرد که زنده مانده است. بعد از مدتی خرابهنشینی پولی قرض کرد و با آن تور ماهیگیری خرید تا امرار معاش کند.
روزی اتفاقی افتاد و حاکم ظالم شهر از دست مردی بیگناه ناراحت شد و مرد را به دست جلاد سپرد تا او را بکشد. صابر یقین داشت که او هیچ خطایی نکرده است، پس به نگهبان گفت که او را آزاد کند. مرد فرار کرد و رفت و روز بعد حاکم باخبر شد و نزد صابر آمد و صابر عمل خود را توجیه کرد و گفت که از روی سادگی گول خوردم و حالا پشیمانم. حاکم خشمگین شد و دستور داد او را به جای مرد فراری دار بزنند. صابر در آن لحظه فقط از خدا کمک خواست. در همین هنگام صدای حاکم را شنید که گفت دست نگه دارید، اعدام برای او کم است. پس کاری می کنم که روزی هزاربار آرزوی مرگ کنی.
حاکم ستمگر، همه چیز او را گرفت و آوارهاش کرد؛ به طوری که خرابهنشین شد. صابر خدا را شکر کرد که زنده مانده است. بعد از مدتی خرابهنشینی پولی قرض کرد و با آن تور ماهیگیری خرید تا امرار معاش کند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان