- 15395
- 1000
- 1000
- 1000
کبوترهای چاهی
راوی داستان را اینطور بیان میکند:
«بابام سرکارگر مزرعهی ارباب یوسفی بود و اونجا چند تا قنات داشت که توش کبوترهای چاهی زندگی میکردند.»
«بابام سرکارگر مزرعهی ارباب یوسفی بود و اونجا چند تا قنات داشت که توش کبوترهای چاهی زندگی میکردند.»
از ایرانصدا بشنوید
بابا همیشه با رفتن من به اونجا مخالفت می کرد، اما خیلی دلم میخواست که برای یهبار هم که شده، به سر قنات برم و کبوترها رو از نزدیک ببینم. نیمههای اردیبهشت و عروسی خواهرم بود. بابا گفت که به مزرعه برم و یه سری از کارها رو در نبود بابا انجام بدم. اون تأکید کرد که سر چاهها نرم، اما مگه میشد؟
تنهایی نمیتونستم به همهی کارها برسم. یاد وحید، برادر دامادمون، افتادم . پس به دنبالش رفتم و بهش قول دادم که اگر کبوتر بگیرم حتما یهدونه شو به اون بدم. به مزرعه رسیدیم و کارها رو انجام دادیم و من به سراغ چاه رفتم. وقتی از چاه بیرون اومدم دو تا کبوتر قشنگ داشتم که دلم نمیخواست یکی از اونها رو به وحید بدم. پس زدم زیر قولم و وحید با ناراحتی به سمت چاه رفت تا برای خودش کبوتر بگیره، اما....
تنهایی نمیتونستم به همهی کارها برسم. یاد وحید، برادر دامادمون، افتادم . پس به دنبالش رفتم و بهش قول دادم که اگر کبوتر بگیرم حتما یهدونه شو به اون بدم. به مزرعه رسیدیم و کارها رو انجام دادیم و من به سراغ چاه رفتم. وقتی از چاه بیرون اومدم دو تا کبوتر قشنگ داشتم که دلم نمیخواست یکی از اونها رو به وحید بدم. پس زدم زیر قولم و وحید با ناراحتی به سمت چاه رفت تا برای خودش کبوتر بگیره، اما....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان