- 27333
- 1000
- 1000
- 1000
برزو و جادوگر آرزوها
در روزگاران قدیم مرد ثروتمندی به نام برزو زندگی میکرد که خدم و حشم و ثروت بسیاری داشت؛ اما همچنان ثروت طلب بود. او فقط یک دختر به نام شیرین داشت و همسرش (توران) به خاطر بیماری مرده بود. یک روز اتفاقی عجیب زندگی آنها به هم ریخت.
از ایرانصدا بشنوید
برزو در طلب طلا بود و دلش میخواست روزی بتواند همه چیز را از طلا بسازد. روزی پیرمردی را دید و متوجه شد که او غریبه است. از او پرسید: اینجا چه میکنی؟ پیر گفت: من جادوگر آرزو هستم و این بار قرعه به نام تو در آمده است.
برزو گفت: اگر راست می گویی، بگو که بزرگترین آرزوی من چیست؟ او گفت: طلا! اینکه بتوانی همه چیز را در قصرت به طلا تبدیل کنی.
برزو با تعجب گفت: تو می توانی این آرزو را برآورده کنی؟ جادوگر چند نمونه به او نشان داد و دستمزدی طلب کرد. برزو گفت: من بهترین گل سرخ را به تو می دهم. آن گل، گلی معمولی نبود و آوازه آن در جهان پیچیده بود.
جادوگر به حرفی که زده بود عمل کرد و کاری کرد که برزو دست به هرچه می زد، تبدیل به طلا می شد. برزو بسیار خوشحال، اما متعجب بود.
پیرمرد گفت: اگر بازهم خواستی من را ببینی، همینجا بیا و بگو: «گل سرخ دوباره شکوفه کن».
برزو گفت: اگر راست می گویی، بگو که بزرگترین آرزوی من چیست؟ او گفت: طلا! اینکه بتوانی همه چیز را در قصرت به طلا تبدیل کنی.
برزو با تعجب گفت: تو می توانی این آرزو را برآورده کنی؟ جادوگر چند نمونه به او نشان داد و دستمزدی طلب کرد. برزو گفت: من بهترین گل سرخ را به تو می دهم. آن گل، گلی معمولی نبود و آوازه آن در جهان پیچیده بود.
جادوگر به حرفی که زده بود عمل کرد و کاری کرد که برزو دست به هرچه می زد، تبدیل به طلا می شد. برزو بسیار خوشحال، اما متعجب بود.
پیرمرد گفت: اگر بازهم خواستی من را ببینی، همینجا بیا و بگو: «گل سرخ دوباره شکوفه کن».
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان