- 17305
- 1000
- 1000
- 1000
سفیر پیامبر
بعد از اینکه رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث شد، برای سران برخی کشورها نامه نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت کرد.
از ایرانصدا بشنوید
یکی از این افراد خسروپرویز، پادشاه ایران، بود و سفیری مأمور شد تا این نامه را به ایران ببرد. سفیر رسول الله (ص) بعد از پیمودن مسیری طولانی به تیسفون _که در آن زمان پایتخت ایران بود_ رسید. اما پادشاه با دیدن او و دریافت نامه برخورد عجیبی کرد....
** بنابر روایتهای مستند، پیامبر اکرم -صلی الله علیه و آله و سلم- به یکی از اصحاب خود به نام عبدالله بن خدافه سهمی قریشی مأموریت داد نامهاش را برای خسرو پرویز، پادشاه ایران، ببرد (خسروپرویز پس از انوشیروان به سلطنت رسید و 32 سال پیش از هجرت پیامبر بر تخت سلطنت نشسته بود)؛ سفیر پیامبر وارد دربار شد و خسروپرویز دستور داد نامه را از او بگیرند، ولی سفیر گفت: «باید نامه را شخصاً به او بدهم.»
متن نامه پیامبر این بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد، فرستاده خدا، به کسری، بزرگ ایران.
درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا میخوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن توست.»
در دربار خسروپرویز، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت برآشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و فریاد کشید که: «این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است!» و دستور داد فوراً عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و ماجرا را برای پیامبر تعریف کرد. پیامبر از بیاحترامی پادشاه ایران سخت ناراحت شد، آثار خشم در چهره اش پدیدار گشت و او را اینگونه نفرین کرد: «اللهم فَرِق مُلکه.» (بار خدایا رشته سلطنت او را پاره کن.)
خسرو پرویز به حاکم یمن نوشت که دو نفر از افسرانش را برای دستگیری پیامبر روانه مدینه کند. پیامبر در دیدار با آن دو افسر، آنان را دعوت به اسلام کرد و فردای روزی که با آنها دیدار داشت به آنان فرمود: «پروردگار جهان مرا آگاه ساخت که دیشب هفت ساعت پس از غروب، خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه کشته شده و پسرش بر تخت سلطنت نشسته است.» (شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفتم هجری) آنگاه پیامبر فرمود: «بروید این خبر را به گوش حاکم یمن برسانید.»
پس از تحقق پیشگویی پیامبر درباره خسروپرویز، باذان، حاکم یمن، همراه همه کارگزاران حکومتی اش اسلام آورد و در نامهای اسلام آوردن خود و کارمندان حکومتش را به پیامبر ابلاغ کرد.
*کتاب های مرجع برای این کتاب گویا:
فروغ ابدیت، ج2، ص 615تا620
بحارالانوار، ج20، ص389
** بنابر روایتهای مستند، پیامبر اکرم -صلی الله علیه و آله و سلم- به یکی از اصحاب خود به نام عبدالله بن خدافه سهمی قریشی مأموریت داد نامهاش را برای خسرو پرویز، پادشاه ایران، ببرد (خسروپرویز پس از انوشیروان به سلطنت رسید و 32 سال پیش از هجرت پیامبر بر تخت سلطنت نشسته بود)؛ سفیر پیامبر وارد دربار شد و خسروپرویز دستور داد نامه را از او بگیرند، ولی سفیر گفت: «باید نامه را شخصاً به او بدهم.»
متن نامه پیامبر این بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
از محمد، فرستاده خدا، به کسری، بزرگ ایران.
درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا میخوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن توست.»
در دربار خسروپرویز، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت برآشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و فریاد کشید که: «این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است!» و دستور داد فوراً عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و ماجرا را برای پیامبر تعریف کرد. پیامبر از بیاحترامی پادشاه ایران سخت ناراحت شد، آثار خشم در چهره اش پدیدار گشت و او را اینگونه نفرین کرد: «اللهم فَرِق مُلکه.» (بار خدایا رشته سلطنت او را پاره کن.)
خسرو پرویز به حاکم یمن نوشت که دو نفر از افسرانش را برای دستگیری پیامبر روانه مدینه کند. پیامبر در دیدار با آن دو افسر، آنان را دعوت به اسلام کرد و فردای روزی که با آنها دیدار داشت به آنان فرمود: «پروردگار جهان مرا آگاه ساخت که دیشب هفت ساعت پس از غروب، خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه کشته شده و پسرش بر تخت سلطنت نشسته است.» (شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفتم هجری) آنگاه پیامبر فرمود: «بروید این خبر را به گوش حاکم یمن برسانید.»
پس از تحقق پیشگویی پیامبر درباره خسروپرویز، باذان، حاکم یمن، همراه همه کارگزاران حکومتی اش اسلام آورد و در نامهای اسلام آوردن خود و کارمندان حکومتش را به پیامبر ابلاغ کرد.
*کتاب های مرجع برای این کتاب گویا:
فروغ ابدیت، ج2، ص 615تا620
بحارالانوار، ج20، ص389
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان