- 25902
- 1000
- 1000
- 1000
افسانه ی چکمه و دیو
در روزگاران گذشته پیرمردی فقیر بود که سه پسر داشت. او مُرد و دو پسر بزرگتر به هوای رسیدن به زندگانی بهتر، راهی شهر شدند و از بردن پسر کوچک خودداری کردند. آنها به زودی در کاخ شاه برای خود شغلی فراهم کردند و مشغول شدند.
از ایرانصدا بشنوید
... پسر کوچکتر که چکمه نام داشت، روزی به طمع پیدا کردن کار راهی شهر شد. او تغار خمیرگیری را که به عنوان میراث برایش مانده بود، برداشت و به راه افتاد. به زودی به دربار شاه رسید و توانست با التماس و زاری کاری در آشپزخانه دربار برای خود دست و پا کند.
برادرانش به سبب حسادت، قصد داشتند او را از سر راه بردارند. روبهروی کاخ شاه دریاچه ای بود که در میانه آن، دیوی زندگی می کرد که هفت مرغابی نقرهای رنگ داشت. شاه آرزو داشت تا آن مرغابیها را به دست آورد. پس برادران به سورچی شاه گفتند تا به شاه بگوید که برای به دست آوردن آن مرغابیها به سراغ چکمه برود و او را به این مأموریت بفرستد....
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
برادرانش به سبب حسادت، قصد داشتند او را از سر راه بردارند. روبهروی کاخ شاه دریاچه ای بود که در میانه آن، دیوی زندگی می کرد که هفت مرغابی نقرهای رنگ داشت. شاه آرزو داشت تا آن مرغابیها را به دست آورد. پس برادران به سورچی شاه گفتند تا به شاه بگوید که برای به دست آوردن آن مرغابیها به سراغ چکمه برود و او را به این مأموریت بفرستد....
*برای دانستن ادامه ی ماجرا این کتاب رو بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان