در زندگی ساده و بی آلایش روستاییها سر و کله «پیله ور» پیدا میشود. او با «شهر فرنگ» خود، ابتدا بچههای روستا را جذب میکند. کم کم مردها را برای تماشای عکسهای شهر فرنگ ترغیب میکند. سپس زنهای روستا هم مبهوت شهر فرنگ میشوند.
از ایرانصدا بشنوید
روستایی کنار یک رودخانه بزرگ و پرآب، درون یک دشت حاصلخیز و خوش آب و هوا قرار دارد و بین روستاهای اطراف از هر نظر نمونه است. مردهایش در فصل کشت، زمینها را شخم میزنند، کودکانش خوشحال و بانشاطند. همه چیز عالی است؛ اجاقها و تنورها همیشه روشن؛ صحرا پر از علف؛ گله سیر؛ همه شاد؛ همه از زندگی خود راضی، زیرا برکت و نعمت در روستا فراوان است.
در روستا فقط دو نفر از مردها سواد دارند، «آخوند ده» و «علی آقا» که هم معلم و هم مدیر مدرسه است و با تجربههایی که در شهر به دست آورده و با همفکری و موافقت آخوند ده، برای پیشرفت روستا نقشههای بسیاری کشیده است. او خیال دارد چند کارگاه در روستا ایجاد کند و کشاورزی را رونق بیشتری بدهد و بچهها و اهالی روستا را باسواد کند.
در زندگی ساده و بی آلایش روستاییها سر و کله فردی با نام «پیله ور» پیدا میشود. او با فریاد «شهر فرنگ»، بچههای روستا را جذب میکند. وقتی بچهها کاملاً مشتاق شهر فرنگ میشوند، از آن ها پول میخواهد، سپس کم کم مردها را برای تماشای عکسهای شهر فرنگ ترغیب میکند. زنهای روستا هم مبهوت شهر فرنگ میشوند.
شهر فرنگ، همه مردم را تغییر میدهد؛ زنها هوس گوشواره و النگو میکنند؛ بچهها، اسباب بازیهای شهری میخواهند و لباسهای ساده، جذابیت خود را برای مردم از دست میدهد تا اینکه پای وسایل شهر به روستا باز میشود و همین اتفاق، پیامدهای بعدی را به وجود میآورد.
مردم قانع روستا، دل به فرنگ میبازند، مسیر زندگی و هدف آنها تغییر میکند و نعمت و برکت از زندگیشان میرود. با این همه، دست آخر روستاییان به کمک بزرگتر خود راه را از چاه مییابند و ....
در روستا فقط دو نفر از مردها سواد دارند، «آخوند ده» و «علی آقا» که هم معلم و هم مدیر مدرسه است و با تجربههایی که در شهر به دست آورده و با همفکری و موافقت آخوند ده، برای پیشرفت روستا نقشههای بسیاری کشیده است. او خیال دارد چند کارگاه در روستا ایجاد کند و کشاورزی را رونق بیشتری بدهد و بچهها و اهالی روستا را باسواد کند.
در زندگی ساده و بی آلایش روستاییها سر و کله فردی با نام «پیله ور» پیدا میشود. او با فریاد «شهر فرنگ»، بچههای روستا را جذب میکند. وقتی بچهها کاملاً مشتاق شهر فرنگ میشوند، از آن ها پول میخواهد، سپس کم کم مردها را برای تماشای عکسهای شهر فرنگ ترغیب میکند. زنهای روستا هم مبهوت شهر فرنگ میشوند.
شهر فرنگ، همه مردم را تغییر میدهد؛ زنها هوس گوشواره و النگو میکنند؛ بچهها، اسباب بازیهای شهری میخواهند و لباسهای ساده، جذابیت خود را برای مردم از دست میدهد تا اینکه پای وسایل شهر به روستا باز میشود و همین اتفاق، پیامدهای بعدی را به وجود میآورد.
مردم قانع روستا، دل به فرنگ میبازند، مسیر زندگی و هدف آنها تغییر میکند و نعمت و برکت از زندگیشان میرود. با این همه، دست آخر روستاییان به کمک بزرگتر خود راه را از چاه مییابند و ....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان