- 7833
- 1000
- 1000
- 1000
والی و بازرگان
سالها پیش در زمانهای قدیم بازرگانی زندگی میکرد که بویی از انصاف نبرده بود و فکر و ذکرش اضافه کردن داراییاش بود. این بازرگان شاگردی داشت که سالها پیش او کار کرده بود... .
روزی از روزها که بازرگان برای کاری بیرون رفته بود، مردی اومد و سراغ او را گرفت و گفت: من از دوستان قدیمی ارباب تو هستم، از راه دوری اومدهم و عجله دارم و زود باید برگردم. هرچی زودتر بهش بگو بیاد تا ببینمش که وقت تنگه و راه درازه... شاگرد گفت: راستش نمیدونم اربابم کجاست و کی برمیگرده!
روزی از روزها که بازرگان برای کاری بیرون رفته بود، مردی اومد و سراغ او را گرفت و گفت: من از دوستان قدیمی ارباب تو هستم، از راه دوری اومدهم و عجله دارم و زود باید برگردم. هرچی زودتر بهش بگو بیاد تا ببینمش که وقت تنگه و راه درازه... شاگرد گفت: راستش نمیدونم اربابم کجاست و کی برمیگرده!
از ایرانصدا بشنوید
بسیاری از داستانهای کهن ما دربارهی ستمی است که اربابان و زورمندان به ضعیفان و زیردستان خود روا داشتهاند. البته همواره گفتهاند و شنیدهایم که بنای ظلم پایدار نیست و انسان ظالم، درنهایت سرنگون خواهد شد. این داستان نیز با همین درونمایه، از گذشتگان به ما رسیده است. بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان