منو
چشم‌های سیمونه

چشم‌های سیمونه

  • 8 قطعه
  • 137 دقیقه مدت کتاب
  • 5267 دریافت شده
این داستان، روایت دختر اربابی است به نام «ماریانا سیرکا» که وارث ثروت عموی خود شده است و پس از ملاقات با خدمتکار قدیمی خود «سیمونه سوله» دل‌‌باخته‌ی او می‌شود.

از ایرانصدا بشنوید

«ماریانا» که پس از مرگ عمویش ثروتمند شده بود، در روستای «سررا» با جوانی به نام «سیمونه» آشنا شد. سیمونه در گذشته خدمتکار ماریانا بود، ولی بعدها راه‌‌زنی مشهور شد.
آن دو به هم علاقه‌مند شدند و ماریانا پذیرفت که اگر سیمونه خود را به دادگاه معرفی کند، با او ازدواج کند. در برخورد بعدی آنها قرار گذاشتند که قبل از معرفی سیمونه به دادگاه، ازدواج کنند، اما کشیشی را نیافتند که آنها را به عقد هم درآورد.
ماریانا به اصرار «فیدلا»، مستخدمه‌اش، جریان را به پدرش گفت و پدر او هم «سباستیانو»، پسرعموی ماریانا، را خبر کرد. سباستیانو نزد ماریانا آمد و گفت که من به‌عنوان خویشاوند تو، چه بخواهی چه نخواهی، مراقبت از تو را به عهده می‌گیرم.
ماه‌ها گذشت و از سیمونه خبری نشد. یک شب ماریانا متوجه شد که پلیس خانه‌ی او را تحت نظر گرفته است؛ لذا به روستا رفت. در آنجا «کنستانتینو»، دوست سیمونه، نزدش آمد تا سلام سیمونه را برساند، اما ماریانا گفت که او نامرد است که تاکنون خبری از خود به من نداده و آفتابی نشده است. برو از طرف من به او پیغام بده که نامرد است.
در این زمان سباستیانو هم وارد شد و در مجادله‌ای تند با کنستانتینو به او پیغام داد که به سیمونه بگوید اگر به سراغ ماریانا بیاید، او را می‌کشد.
کنستانتینو پیغام هر دو را به سیمونه داد و سیمونه عصبانی نزد ماریانا آمد و گفت که اولاً خانه‌ی تو محاصره بود و من به خاطر آبروی تو نمی‌خواستم در زمین‌هایت دستگیر یا کشته شوم. ثانیاً تو ثروتمندی و من فقیر و من مایل نیستم به خاطر تو آزادی‌ام را از دست بدهم و به زندان بروم.
از آنجا که ماریانا از حرف خود برنگشت، سیمونه عصبانی خانه‌‌ی او را ترک کرد. ماریانا حس کرد او هم در حقِ سیمونه بی‌انصافی کرده است.

* درباره‌ی داستان:
کتاب «چشم‌های سیمونه» (با نام اصلی «ماریانا سیرکا») نوشته‌ی «گراتزیا دلددا»، داستان کوتاه واقع‌گرایانه‌ای است که در سال 1915 به رشته‌‌ی تحریر درآمد.
سبک کار این رمان مثل بیشتر آثار خانم دلددا تلفیقی از رئالیسم انگلستان و ناتورالیسم فرانسه است؛ بی‌آنکه به صفت الگوبرداری آلوده شـود و خـلاقیت نویسنده را خصوصاً در عرصه‌ی تصویر و توصیف روانی و مادی سرزمین ایتالیا و آداب و رسوم و اعتقادات مردم و نیز مناظر طبیعی سرزمینش، کم‌اهمیت تلقی کند.
محور اصلی رمان تقابل نیازهای عینی انسان با سنت‌هاست؛ موضوعی که در همه‌‌ی آثار خانم دلددا دیده می‌شود. رمـان در چـنین کشاکشی است که آزادی را به‌معنای بی‌قید و بندی، و عشق را به‌معنای پیروی از تمایلات غریزی بازنمایی می‌کند.

* درباره‌ی نویسنده:
«گراتزیا کوزیما دِلِددا» نویسنده‌ی ایتالیایی اهل جزیره‌ی ساردنی بود. وی در سال 1926 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. گراتزیا در 27 سپتامبر 1871 در شهر نوئورو در جزیره‌ی ساردنی در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط به دنیا آمد. زنان در جامعه‌ی عقب‌افتاده‌ای مانند ساردنی قرن نوزدهم وضعیت مناسبی برای تحصیل و فعالیت اجتماعی نداشتند، برای همین گراتزیا تا سوم ابتدایی بیشتر درس نخواند. اما از آنجا که در خانه‌ی عمه‌اش کتاب‌خانه‌ی بزرگی وجود داشت، او توانست در آنجا و با تعلیمات خصوصی معلمی در خانه‌ی عمه‌اش، معلومات خود را افزایش دهد و ضمن مطالعه‌ی آثار ایتالیایی به مطالعه‌ی آثار نویسندگان فرانسوی و روس بپردازد.
او به آثار «گابریله دانونتزیو»، شاعر و نویسنده‌ی معاصر هم‌وطنش، علاقه‌ی ویژه‌ای داشت.
زندگی خانوادگی او در دوران نوجوانی و جوانی روز به روز سخت‌تر می‌شد. پدر در حال ورشکستگی بود و یکی از برادرانش، «سانتوس»، به مصرف افراطی الکل روآورده بود و دیگری، «آندرئا» به جرم ضرب سکه‌‌ی تقلبی و جرم‌های دیگر مدّتی در زندان به‌سر برد. با وجود این، دلددا شروع به نوشتن کرد و در 17سالگی اولین داستان کوتاهش به نام «خون کسی از اهالی ساردنی» را برای یکی از مجلات رم فرستاد که در آن مجله منتشر شد.
دلددا در آخرین سال‌های قرن نوزدهم (1896) با انتشار نخستین رمانش، «راه خطا» به شهرت رسید و در نخستین سال قرن بیستم در 29سالگی با «پالمیرو مادزانی» ازدواج کرد و همراه او به رم رفت و تا پایان عمر در آن شهر زندگی کرد و صاحب دو پسر به نام‌های ساردوس و فرانتز شد.
او خیلی زود به نویسنده‌ای پرکار تبدیل شد و در فاصله‌ی سال‌های 1912 تا 1919 تقریباً هر سال یک کتاب منتشر کرد. تا اینکه در 1926 برنده جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. تاکنون هیچ زن ایتالیایی دیگری نتوانسته‌ است این جایزه را کسب کند.
آخرین کتابی که در زمان حیات‌ او منتشر شد، «کلیسای مریم منزوی»، داستان زن جوانی است که سرطان دارد. گراتزیا دلددا خود نیز در 15اوت1936 براثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. چند ماه پس از مرگ او پسرش، ساردوس، نیز مرد و کمی بعد پسر دیگرش فرانتز نیز از دنیا رفت. اما به‌‌هرحال فرزندان فرانتز نامه‌ها و دست‌نوشته‌های او را حفظ کردند و هم‌اکنون نسخه‌های دست‌نویس آثار او در موزه‌‌ی شهر نوئورو نگهداری می‌شود و آثار او در کتاب‌خانه‌ی ملی رم موجود است.
مهم‌ترین آثار دلددا که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند، عبارت‌اند از: آنالنا، غربت، پاسکا، دختر اهل نوئورو، کبوترها و بازها، کوزیما یا تقریبا گراتزیا، گنج، راز مرد گوشه‌گیر، وسوسه، حریق در باغ زیتون، خاکستر، رقص گردنبند، راه خطا، بر لب پرتگاه و...

* کتاب:
Marianna Sirca (1915)

****شنونده گرامی، پیشاپیش از کیفیت پایین و اشکالات جزئی برخی از بخش‌های این کتاب گویا پوزش می‌طلبیم.****

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

5

محتوا و داستان

4

فصل ها

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • با سلام. بسیار قشنگ بود. الهه
  • خیلی عالی بود لذت بردیم
  • اقای رضوی این داستان رو کمی متفاوتر با برنامه های قبلی اجرا کردند از این نظر که آرامتر و با مکث بیستر و همچنین موسیقی های بهتری انتخاب کرده بودند که ر کل هم داستان و هم اجرا عالی بود
  • با عرض ادب و احترام لازم میدونم به این مخاطب عزیزی که میگن در قرن ٢١ هستیم ،،عرض کنم که در این اجرا کیفیت صدا خوب بود و شاید عیب از دستگاه خودتون باشه
  • باعث تاسفه که در قرن 21 دو سوم کارهایی که میذارید انقدر کیفیت صدای خرابی دارن
  • با سلام هرکاری فارغ از موضوع آن اگر با صدای استاد بهروز رضوی باشد ارزش گوش دادن را دارد باسپاس وآرزوی تندرستی وطول عمر برای استاد وتمامی هنرمندان این عرصه
  • من خیلی داستان‌های این نویسنده رو دوست دارم کتاب‌های دیگه ش هم عالیند حتما گوش کنید و خیلی ممنون
  • خوب خوب خوب .سپاس فراوان مینا
  • کاربر مهمان
    باعث تاسفه که در قرن 21 دو سوم کارهایی که میذارید انقدر کیفیت صدای خرابی دارن
    درود و احترام این کارها از در دهه 80و از کارهای نسبتا قدیمی آرشیو می باشد
  • ممنون از آقای رضویی
  • واقعا صدای استاد رضوی به داستانها روح میبخشه و زنده میکنه . صدای رویایی انشاءا.... هرگز خاموش نشی
  • استاد رضوی عاشقتم. خیلی گلی
  • داستان معمولی بود اما استاد رضوی زیبا روایت میکنن. با تشکر⚘
  • خوب بود
  • صدای اقای رضوی خیلی خوبه خیلی لایک
  • داستان عاشقانه قشنگی بود. ممنون ایرانصدا، مهرنوش زاهدی
  • عالی بود مخصوصا صدای گوینده
  • داستان عاشقانه خوبی بود، خیلی ممنون، رعنا

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا