- 4498
- 1000
- 1000
- 1000
میک هارته اینجا بود
این کتاب دربارهی خانوادهی چهارنفرهای است که یکی از اعضایش را از دست داده است و تمام دردها و ناملایمات آنها را شرح میدهد و ....
میک مرده است. کامیون زده به دوچرخهاش و میک افتاده و سرش خورده به جدول و مرده؛ همینقدر ساده و تصادفی. اما مسأله این نیست که او چرا یا چطور مرده است؛ مسأله این است که او دیگر نیست. این را فیبی، خواهر میک، برایمان میگوید، از همان سطر اول داستان. و اینکه مرگ میک، با فیبی و خانوادهاش چه کرده است. فیبی از روزهای تلخ و سختی میگوید که هیچکدام از اعضای خانواده حال خوشی ندارند. انگار بعد از مرگ فیبی خانواده از هم پاشیده است. مادر فقط قرص میخورد و میخوابد. پدر افسرده و عصبی است و فیبی بیش از هر چیزی، گیج است. مدام این سؤال را از خودش میپرسد که میک کجاست؟ نمیشود که غیب شده باشد. الان باید جایی باشد... در این میان زویی، دوست فیبی، سعی میکند هوای او را داشته باشد. با هم از میک حرف میزنند. از خاطراتش و اینکه چقدر بازیگوش و سربه هوا بود. فیبی برایمان میگوید که چقدر با میک کلکل میکرد؛ سر چیزهای کوچک و بزرگ و چقدر میک گاهی رفتارش عذابآور میشد. اما مرگ میک همهچیز را در ذهن فیبی هم به هم ریخته است. دیگر هیچکدام از آن حسها را به میک ندارد. فقط دلش میخواهد میک باشد. دلش برای میک تنگ شده است.
مدتی میگذرد. فیبی به مدرسه میرود و مادربزرگ به خانهی آنها میآید. یکروز مادربزرگ غذا میپزد و میز شام میچیند. همه را مجبور میکند دور میز بنشینند و مثل قبل با هم شام بخورند؛ درست مثل یک خانواده، اما....
* آرزو می کنیم هیچگاه حادثه این داستان برایتان پیش نیاید، اما این داستان از نظر تربیتی الگوی مناسبی برای کودکانی ست، که درک درست و دقیقی از مرگ ندارند و ناگهان عزیزی را از دست می دهند؛ همچنین به ما می گوید همیشه وقتی یکدیگر را داریم حواسمان به همه چیز باشد.
* این کتاب جایزهی سالانه کتاب کودکان ویلیام آلن وایت را دریافت کرده است.
* mick harte was here 1995
میک مرده است. کامیون زده به دوچرخهاش و میک افتاده و سرش خورده به جدول و مرده؛ همینقدر ساده و تصادفی. اما مسأله این نیست که او چرا یا چطور مرده است؛ مسأله این است که او دیگر نیست. این را فیبی، خواهر میک، برایمان میگوید، از همان سطر اول داستان. و اینکه مرگ میک، با فیبی و خانوادهاش چه کرده است. فیبی از روزهای تلخ و سختی میگوید که هیچکدام از اعضای خانواده حال خوشی ندارند. انگار بعد از مرگ فیبی خانواده از هم پاشیده است. مادر فقط قرص میخورد و میخوابد. پدر افسرده و عصبی است و فیبی بیش از هر چیزی، گیج است. مدام این سؤال را از خودش میپرسد که میک کجاست؟ نمیشود که غیب شده باشد. الان باید جایی باشد... در این میان زویی، دوست فیبی، سعی میکند هوای او را داشته باشد. با هم از میک حرف میزنند. از خاطراتش و اینکه چقدر بازیگوش و سربه هوا بود. فیبی برایمان میگوید که چقدر با میک کلکل میکرد؛ سر چیزهای کوچک و بزرگ و چقدر میک گاهی رفتارش عذابآور میشد. اما مرگ میک همهچیز را در ذهن فیبی هم به هم ریخته است. دیگر هیچکدام از آن حسها را به میک ندارد. فقط دلش میخواهد میک باشد. دلش برای میک تنگ شده است.
مدتی میگذرد. فیبی به مدرسه میرود و مادربزرگ به خانهی آنها میآید. یکروز مادربزرگ غذا میپزد و میز شام میچیند. همه را مجبور میکند دور میز بنشینند و مثل قبل با هم شام بخورند؛ درست مثل یک خانواده، اما....
* آرزو می کنیم هیچگاه حادثه این داستان برایتان پیش نیاید، اما این داستان از نظر تربیتی الگوی مناسبی برای کودکانی ست، که درک درست و دقیقی از مرگ ندارند و ناگهان عزیزی را از دست می دهند؛ همچنین به ما می گوید همیشه وقتی یکدیگر را داریم حواسمان به همه چیز باشد.
* این کتاب جایزهی سالانه کتاب کودکان ویلیام آلن وایت را دریافت کرده است.
* mick harte was here 1995
از ایرانصدا بشنوید
همهی ما ممکن است در زندگی «عزیزی» را از دست داده باشیم، اما هرکس برای کنار آمدن با این غم، شیوهی خاص خود را دارد. در این کتاب، نویسنده بهسادگی از مفهوم مرگ حرف میزند و از دست دادن را به تصویر میکشد. او با قلمش کاری میکند که شما تسکین یابید و بپذیرید که هر کسی را که از دست دادهاید، مثل «میک هارته» شخصیت این داستان، همچنان همینجاست!
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان