- 11974
- 1000
- 1000
- 1000
دوچرخه ی مش عزیز
ماجرا از زبان عباس بیان می شود:
«تو اون سالها دوچرخه خیلی کم بود و داشتنش برای خیلیها آرزو بود. بیشتر بچهها دوچرخه کرایه می کردن و باید سر ساعت اونو به صاحب مغازه برمیگردوندن...».
«تو اون سالها دوچرخه خیلی کم بود و داشتنش برای خیلیها آرزو بود. بیشتر بچهها دوچرخه کرایه می کردن و باید سر ساعت اونو به صاحب مغازه برمیگردوندن...».
از ایرانصدا بشنوید
... من هم پولامو جمع کردم تا برم و از مش عزیز یه دوچرخه کرایه کنم. تو خیالم، خودم رو سوار دوچرخه میدیدم و قند توی دلم آب میشد. به مغازه ی مش عزیز رسیدم. وارد شدم و گفتم که دوچرخه میخوام. مش عزیز با خوشرویی گفت: تو پسر کی هستی؟ گفتم: پسر کریم آقا. اون خندید و گفت که پدرمو میشناسه. ازم پرسید که دوچرخهسواری بلدم یا نه. من گفتم که بله خیلی خوب بلدم.
خلاصه پولامو گرفت و یه دوچرخه بهم داد. با خوشحالی سوار شدم و پا زدم و از مغازه ی مش عزیز دور شدم. فقط یه ساعت وقت داشتم. هنوز خیلی دور نشده بودم که خانمی منو صدا زد. خاله زهرا بود. گفت که حال آقابزرگ خوب نیست و من باید زودتر به مادرم خبر بدم. با عجله به سمت خونه به راه افتادم....
خلاصه پولامو گرفت و یه دوچرخه بهم داد. با خوشحالی سوار شدم و پا زدم و از مغازه ی مش عزیز دور شدم. فقط یه ساعت وقت داشتم. هنوز خیلی دور نشده بودم که خانمی منو صدا زد. خاله زهرا بود. گفت که حال آقابزرگ خوب نیست و من باید زودتر به مادرم خبر بدم. با عجله به سمت خونه به راه افتادم....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان