- 14939
- 1000
- 1000
- 1000
غرور جوانی
در سالهای خیلی دور، جوان مشتزنی بود که به خاطر قدرت زیاد بسیار به خود می بالید و دچار غرور شده بود.
از ایرانصدا بشنوید
آوازه ی قدرت او همه جا پیچیده بود و او به جای کار کردن و کسب درآمد، با زورگویی امور خود را میگذراند. پدرش مدام او را نصیحت می کرد، اما او توجهی نداشت.
یک روز به پدرش گفت میخواهد به سفری دور برود و جهان را ببیند. پدرش گفت تو به جز زورگویی چیز دیگری بلد نیستی و این سفر نیاز به پول و سواد نیز دارد. اما پسر با زورگویی مقداری پول از پدرش گرفت و راهی شد. خیلی زود پولهایش تمام شد و برای سوار شدن به کشتی، هیچ پولی نداشت. تصمیم گرفت ناخدا را فریب بدهد. او گفت من به جای پول، اجناس گرانبهایی دارم که بعد از سوار شدن آنها را به تو خواهم داد. ناخدا او را سوار کرد، اما خیلی زود متوجه شد که آن مرد به او دروغ گفته است. ناخدا بعد از چند روز، با فریب او را در دریا جا گذاشت و رفت....
برای دانستن ادامهی داستان این کتاب را بشنوید.
یک روز به پدرش گفت میخواهد به سفری دور برود و جهان را ببیند. پدرش گفت تو به جز زورگویی چیز دیگری بلد نیستی و این سفر نیاز به پول و سواد نیز دارد. اما پسر با زورگویی مقداری پول از پدرش گرفت و راهی شد. خیلی زود پولهایش تمام شد و برای سوار شدن به کشتی، هیچ پولی نداشت. تصمیم گرفت ناخدا را فریب بدهد. او گفت من به جای پول، اجناس گرانبهایی دارم که بعد از سوار شدن آنها را به تو خواهم داد. ناخدا او را سوار کرد، اما خیلی زود متوجه شد که آن مرد به او دروغ گفته است. ناخدا بعد از چند روز، با فریب او را در دریا جا گذاشت و رفت....
برای دانستن ادامهی داستان این کتاب را بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان