منو
زندگینامه حاج آخوند ملاعباس تربتی

زندگینامه حاج آخوند ملاعباس تربتی

  • 4 قطعه
  • 48 دقیقه مدت کتاب
  • 2350 دریافت شده
مرحوم حاج آخوند ملاعباس تربتی در سال 1288 قمری مصادف با 1250 یا 1251 شمسی و در پانزده کیلومتری شرقی تربت حیدریه، در دهی به نام « کاریزک» متولد شد و تا حدود چهل سالگی ساکن آن ده بود.

از ایرانصدا بشنوید

ملاعباس در شش سالگی در زادگاه خود به مکتب رفت و سپس درس‌های مقدمات، فقه، اصول و فلسفه را در حوزه علمیه حاج شیخ یوسفعلی در تربت حیدریه فراگرفت و بعد به حوزه مشهد رفت. او در مشهد برای گذران زندگی، روزها به کارگری و شب‌ها به درس مشغول شد. ملاعباس پس از مدتی اقامت در مشهد، به درخواست پدر به زادگاهش برگشت. وی پس از بازگشت، ازدواج کرد و ضمن تبلیغ دین، به کشاورزی مشغول شد. ملاعباس در سال 1289شمسی، پس از فوت پدر و به توصیه شیخ علی اکبر تربتی، مشهور به مجتهد تربتی، به شهر تربت حیدریه بازگشت و ...
پیرامون درگذشت وی فرزندش حسینعلی راشد چنین نقل کرده‌است:

«...(یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنان‌که از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می‌شد. تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول‌الله. شما به دیدن این بنده بی‌مقدار آمدید. پس از آن… بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‌کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‌کرد. پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کرده‌ام. پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت. پس از آن روشنی که بر پیکرش می‌تابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت. در یکی از روزهای هفته ما بین این دو روز من به ایشان گفتم که ما از پیغمبران و بزرگان چیزهایی به روایت می‌شنویم و آرزو می‌کنیم که ای کاش خود ما می‌بودیم و می‌فهمیدیم. اکنون بر شما که نزدیکترین کس به من هستید چنین حالتی دیده شد. من دلم می‌خواهد بفهمم این چه بود؟ سکوت کرد و چیزی نگفت. دوباره و سه باره با عبارتهای دیگر تکرار کردم باز سکوت کرد. بار چهارم یا پنجم بود که گفت: «اذیتم نکن حسینعلی» گفتم: قصد من این بود که چیزی فهمیده باشم. گفت: من نمی‌توانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم»

استاد فروزانفر که او را دیده بود وی را چنین توصیف کرده‌است: «دنیا به دور این مرد نگشته.»
قول آقاحسین قمی دربارهٔ وی: «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالم اسلام است بلکه از خوبان دنیاست.»

امتیاز

کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان

3

محتوا و داستان

4

فصل ها

مشخصات کتاب گویا

سایر مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • عالی هستین
  • خدایش رحمت کندروحانی امثال اینهابودند کو حالا نفسشان شفابود کو آخ ازشیطان رجیم که چطور هرنفربازنجیرخودش به ورطه گناه میکشه
  • باسلام وعرض ادب واقعا چنین فردی رامیتوان یک روحانی پاک وباخدانامبرد روحشان شادویادشان گرامی، یک روحانی دیگری هم بودبنام حاج احمدکافی، سخنرانی ها ومنبرهاش خیلی زیباوشنیدنی

تصاویر

از همین گوینده

کتاب گویا