- 26376
- 1000
- 1000
- 1000
ملک خانوادهی باسکرویل
ماجرا از زبان راوی داستان، دکتر واتسون، بیان می شود که به همراه دوستش، شرلوک هولمز، جریان قتلی خانوادگی را در ملک باسکرویل دنبال می کنند...
از ایرانصدا بشنوید
راوی داستان، جان واتسون، ماجرا را این گونه بیان می کند:
من جان واتسون هستم و همه مرا به نام دکتر واتسون می شناسند. من و دوستم «شرلوک هولمز» زمانی در خانه ای واقع در لندن زندگی می کردیم. روزی دکتر «مورتی مر» نزد ما آمد و به سندی اشاره کرد که نشان می داد خانواده ی باسکِرویل دچار نفرین هولناکی شده اند و افراد این خاندان به وسیله ی سگی بسیار بزرگ در خلنگزار دِوِن شایِر کشته می شوند. عجیب تر آن بود که در کنار جسد «سِرچارلز باسکرویل» ردّ پای سگ به خوبی مشخص بوده است.
از طرفی «هِنری باسکرویل» فرد دیگری از این خاندان بود که قصد داشت در ملک خانوادگی اش ساکن شود، اما نامه ای از فردی ناشناس دریافت کرده بود که در آن نوشته شده بود که «اگر به زندگی تان علاقه مندید از خلنگزار دوری کنید!»
روزهای بعد اتفاقات عجیبی افتاد و روزی هنری گفت که قصد دارد به خلنگزار برود. شرلوک هولمز من را به همراه او و دکتر مورتی مر فرستاد تا به آنجا برویم و اطلاعاتی کسب کنیم. باخبر شدیم یک زندانی فراری در آنجا پنهان شده است. خیلی زود متوجه شدیم که این زندانی برادر زن خدمتکار آنجا بوده و ارتباطی به این ماجرا ندارد.
روز بعد آقای باریمور، خدمتکار خلنگزار، به ما گفت که خاکستر آخرین نامه ی سرچارلز را در اتاقش یافته است. نویسنده ی نامه خانم لورا لینز نام داشت که در همان روز حادثه قرار ملاقاتی با او گذاشته بود. خانم لینز از دادن هرگونه اطلاعاتی در این باره خودداری کرد.
عصر همان روز برای یافتن مرد ناشناسی که روی تپه دیده شده بود، در خلنگزار به جست وجو پرداختم و محل اختفای او را پیدا کردم؛ اما به زودی متوجه شدم او هولمز است که برای تحقیق بیشتر در آنجا پنهان شده است. هولمز اصرار داشت که به جَک اِستاپتونِ، زیست شناس، مشکوک است و گمان می کند او همان فردی بوده که چند روز قبل کالسکه اش را تعقیب می کرده است. جک از خانم لینز تقاضای ازدواج کرده تا به اهداف شومش دراین باره برسد؛ اما استاپتون خود را از همه چیز بیخبر نشان داد. ما به ملک باسکرویل برگشتیم. هنگام شام هولمز تصویر «هوگو باسکرویل»، خالق افسانه ی سگ باسکرویل ها را دید و متوجه شباهت او با استاپتون شد. پس استاپتون خود عضوی از خاندان باسکرویل ها بود.
مختصری درباره ی نویسنده :
سِر آرتور ایگناتیوس کانن دویل، (زاده 22 مهٔ 1859 - درگذشته 7 ژوئیهٔ 1930)، نویسنده، پدیدآور و پزشک اسکاتلندی بود. وی آوازه خود را مدیون خلق شخصیت شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی است. آرتور تا سن نه سالگی در گروه مذهبی مدرسه مشغول فعالیت بود. از سال 1876 تا 1881 در دانشگاه ادینبرو در رشته پزشکی تحصیل کرد. مدتی به عنوان پزشک یک کشتی در سفرهایی به غرب آفریقا کار کرد و بالاخره در سال 1885 مدرک دکترای خود را از دانشگاه دریافت کرد.
او در کنار پزشکی، برای روزنامهها مطالب ادبی و مقاله و کتابهای زیادی مینوشت. جاودانترین کتاب او داستانهای شرلوک هلمز است که اکنون بیش از خودش شناخته شده است. در ابتدا خوانندگان زیادی حاضر نبودند برای خواندن چنین داستانی پول خرج کنند و کتاب بخرند، به همین دلیل او برای چاپ کتاب اتود در قرمز لاکی مجبور شد به مجلاتی روی آورد که داستانهای مختلف و کم فروش را در کاغذهای ارزان قیمت چاپ میکردند؛ اما رفته رفته بر محبوبیت داستانهای شرلوک هولمز افزوده و داستانهای شرلوک تبدیل به کتاب شد. شاید حتی خود آرتور کانن دویل هم تصور نمیکرد که رمانهایش درباره یک کاراگاه عجیب و باهوش چنین جاودانه شوند. بین سالهای 1890 تا 1893 سری کتابهای شرلوک هولمز و دکتر واتسن او چاپ شدند. سالهای 1893 در معمای آخر شرلوک هولمز توسط دکتر موریاتی کشته شد؛ اما کانن دویل دوباره شخصیت محبوبش یعنی هولمز را زنده کرد و آثار ماندگار دیگری از بازگشت شرلوک هولمز به جای گذاشت.
9 سال بعد در سال 1902 شاهکار خود یعنی سگ شکاری باسکِرویل را نوشت. کانن دویل نویسنده پرکاری بود و آثار زیادی دارد. علاوه بر کتابهای شرلوک هولمز، تعداد بسیاری رمان تاریخی، کتاب تاریخ، از جمله کتاب مفصلی درباره بوئرهای آفریقای جنوبی و نیز کتابی درباره احضار ارواح (که در اواخر عمر، سخت بدان معتقد شده بود) نوشته است.
درباره ی کتاب :
درنده باسکرویل ( The Hound of the Baskervilles) نام یک رمان جنایی است که به قلم سر آرتور کانن دویل نوشته شده است که سومین داستان بلند شرلوک هولمز محسوب میشود. درندهٔ باسکرویل را غالباً بهترین داستان بلند شرلوک هولمز میدانند. ابتدا از اوت 1901تا آوریل 1902 به صورت پاورقی ماهانه در مجلهٔ استرند در انگلستان و تقریباً همزمان (از سپتامبر 1901 تا مه 1902)در مجلهٔ استرند چاپ ایالات متحدهم منتشر شد. این اثر نخستین بار در 25 مارس 1902به صورت کتاب به چاپ رسید؛ یعنی قبل از آنکه آخرین قسمت آن در مجلهٔ استرند منتشر شود. نخستین چاپ کتاب در ایالات متحده نیز در آوریل 1902 منتشر شد و در عرض پنج روز پنجاه هزار نسخه از چاپ اول آن به فروش رفت. چاپ نخستین بخشهای این داستان در مجلهٔ استرند مردم را سخت به هیجان آورده بود چون به نظر میرسید نشانهٔ بازگشت پیروزمندانهٔ هولمز از آغوش مرگ باشد. البته با خواندن کتاب مشخص میشد که موضوع به این صورت نیست؛ هولمز هنوز به زندگی بازنگشته بود و این فقط بخشی از خاطرات دکتر واتسن بود. با وجود فشارهای شدید اجتماعی، سِرآرتور کانن دویل هنوز اعتقاد داشت که کارآگاه مشهور همچنان باید در اعماق آبشار رایخن باخ بماند.
این داستان را کانن دویل در مدت کوتاهی پس از بازگشت از آفریقای جنوبی که او را به عنوان یک پزشک داوطلب در بلومفونتن استخدام کرده بودند، نوشته بود. او این داستان را به همراه روزنامهنگاری به نام برترم فلچر رابینسون (1907–1870) به اتمام رساند. ایدههای او از افسانه ریچارد کبل که با الهام از افسانه باسکرویل بود، سر چشمه گرفت.
آرامگاه وی در شهر دوون از باکفستلی است. لرد ریچارد کبل در سال 1600 زندگی میکرد و یکی از اربابهای محله باکفستلی بود. او علاقه زیادی به شکار داشت و در آن روزها لقب او «انسان هیولا» بود. او با این لقب تبدیل به یک شیطان شده بود. در آن زمان شایعه شده بود که همسرش را به قتل رسانده است. در پنجمین روز از ژوئیه 1677 او فوت کرد و او را در گورستان دفن کردند. بعضیها روح او را در آرامگاهش میدیدند که در حال جیغ زدن بود. کانن دویل شرح میدهد که عمارت باسکرویل را از عمارت کرومر در نورفوک الهام گرفته است. برخی از شخصیتهای داستان از اقامت کانن دویل در هتل رویال لینکس در کرومر الهام گرفته شده است.
من جان واتسون هستم و همه مرا به نام دکتر واتسون می شناسند. من و دوستم «شرلوک هولمز» زمانی در خانه ای واقع در لندن زندگی می کردیم. روزی دکتر «مورتی مر» نزد ما آمد و به سندی اشاره کرد که نشان می داد خانواده ی باسکِرویل دچار نفرین هولناکی شده اند و افراد این خاندان به وسیله ی سگی بسیار بزرگ در خلنگزار دِوِن شایِر کشته می شوند. عجیب تر آن بود که در کنار جسد «سِرچارلز باسکرویل» ردّ پای سگ به خوبی مشخص بوده است.
از طرفی «هِنری باسکرویل» فرد دیگری از این خاندان بود که قصد داشت در ملک خانوادگی اش ساکن شود، اما نامه ای از فردی ناشناس دریافت کرده بود که در آن نوشته شده بود که «اگر به زندگی تان علاقه مندید از خلنگزار دوری کنید!»
روزهای بعد اتفاقات عجیبی افتاد و روزی هنری گفت که قصد دارد به خلنگزار برود. شرلوک هولمز من را به همراه او و دکتر مورتی مر فرستاد تا به آنجا برویم و اطلاعاتی کسب کنیم. باخبر شدیم یک زندانی فراری در آنجا پنهان شده است. خیلی زود متوجه شدیم که این زندانی برادر زن خدمتکار آنجا بوده و ارتباطی به این ماجرا ندارد.
روز بعد آقای باریمور، خدمتکار خلنگزار، به ما گفت که خاکستر آخرین نامه ی سرچارلز را در اتاقش یافته است. نویسنده ی نامه خانم لورا لینز نام داشت که در همان روز حادثه قرار ملاقاتی با او گذاشته بود. خانم لینز از دادن هرگونه اطلاعاتی در این باره خودداری کرد.
عصر همان روز برای یافتن مرد ناشناسی که روی تپه دیده شده بود، در خلنگزار به جست وجو پرداختم و محل اختفای او را پیدا کردم؛ اما به زودی متوجه شدم او هولمز است که برای تحقیق بیشتر در آنجا پنهان شده است. هولمز اصرار داشت که به جَک اِستاپتونِ، زیست شناس، مشکوک است و گمان می کند او همان فردی بوده که چند روز قبل کالسکه اش را تعقیب می کرده است. جک از خانم لینز تقاضای ازدواج کرده تا به اهداف شومش دراین باره برسد؛ اما استاپتون خود را از همه چیز بیخبر نشان داد. ما به ملک باسکرویل برگشتیم. هنگام شام هولمز تصویر «هوگو باسکرویل»، خالق افسانه ی سگ باسکرویل ها را دید و متوجه شباهت او با استاپتون شد. پس استاپتون خود عضوی از خاندان باسکرویل ها بود.
مختصری درباره ی نویسنده :
سِر آرتور ایگناتیوس کانن دویل، (زاده 22 مهٔ 1859 - درگذشته 7 ژوئیهٔ 1930)، نویسنده، پدیدآور و پزشک اسکاتلندی بود. وی آوازه خود را مدیون خلق شخصیت شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی است. آرتور تا سن نه سالگی در گروه مذهبی مدرسه مشغول فعالیت بود. از سال 1876 تا 1881 در دانشگاه ادینبرو در رشته پزشکی تحصیل کرد. مدتی به عنوان پزشک یک کشتی در سفرهایی به غرب آفریقا کار کرد و بالاخره در سال 1885 مدرک دکترای خود را از دانشگاه دریافت کرد.
او در کنار پزشکی، برای روزنامهها مطالب ادبی و مقاله و کتابهای زیادی مینوشت. جاودانترین کتاب او داستانهای شرلوک هلمز است که اکنون بیش از خودش شناخته شده است. در ابتدا خوانندگان زیادی حاضر نبودند برای خواندن چنین داستانی پول خرج کنند و کتاب بخرند، به همین دلیل او برای چاپ کتاب اتود در قرمز لاکی مجبور شد به مجلاتی روی آورد که داستانهای مختلف و کم فروش را در کاغذهای ارزان قیمت چاپ میکردند؛ اما رفته رفته بر محبوبیت داستانهای شرلوک هولمز افزوده و داستانهای شرلوک تبدیل به کتاب شد. شاید حتی خود آرتور کانن دویل هم تصور نمیکرد که رمانهایش درباره یک کاراگاه عجیب و باهوش چنین جاودانه شوند. بین سالهای 1890 تا 1893 سری کتابهای شرلوک هولمز و دکتر واتسن او چاپ شدند. سالهای 1893 در معمای آخر شرلوک هولمز توسط دکتر موریاتی کشته شد؛ اما کانن دویل دوباره شخصیت محبوبش یعنی هولمز را زنده کرد و آثار ماندگار دیگری از بازگشت شرلوک هولمز به جای گذاشت.
9 سال بعد در سال 1902 شاهکار خود یعنی سگ شکاری باسکِرویل را نوشت. کانن دویل نویسنده پرکاری بود و آثار زیادی دارد. علاوه بر کتابهای شرلوک هولمز، تعداد بسیاری رمان تاریخی، کتاب تاریخ، از جمله کتاب مفصلی درباره بوئرهای آفریقای جنوبی و نیز کتابی درباره احضار ارواح (که در اواخر عمر، سخت بدان معتقد شده بود) نوشته است.
درباره ی کتاب :
درنده باسکرویل ( The Hound of the Baskervilles) نام یک رمان جنایی است که به قلم سر آرتور کانن دویل نوشته شده است که سومین داستان بلند شرلوک هولمز محسوب میشود. درندهٔ باسکرویل را غالباً بهترین داستان بلند شرلوک هولمز میدانند. ابتدا از اوت 1901تا آوریل 1902 به صورت پاورقی ماهانه در مجلهٔ استرند در انگلستان و تقریباً همزمان (از سپتامبر 1901 تا مه 1902)در مجلهٔ استرند چاپ ایالات متحدهم منتشر شد. این اثر نخستین بار در 25 مارس 1902به صورت کتاب به چاپ رسید؛ یعنی قبل از آنکه آخرین قسمت آن در مجلهٔ استرند منتشر شود. نخستین چاپ کتاب در ایالات متحده نیز در آوریل 1902 منتشر شد و در عرض پنج روز پنجاه هزار نسخه از چاپ اول آن به فروش رفت. چاپ نخستین بخشهای این داستان در مجلهٔ استرند مردم را سخت به هیجان آورده بود چون به نظر میرسید نشانهٔ بازگشت پیروزمندانهٔ هولمز از آغوش مرگ باشد. البته با خواندن کتاب مشخص میشد که موضوع به این صورت نیست؛ هولمز هنوز به زندگی بازنگشته بود و این فقط بخشی از خاطرات دکتر واتسن بود. با وجود فشارهای شدید اجتماعی، سِرآرتور کانن دویل هنوز اعتقاد داشت که کارآگاه مشهور همچنان باید در اعماق آبشار رایخن باخ بماند.
این داستان را کانن دویل در مدت کوتاهی پس از بازگشت از آفریقای جنوبی که او را به عنوان یک پزشک داوطلب در بلومفونتن استخدام کرده بودند، نوشته بود. او این داستان را به همراه روزنامهنگاری به نام برترم فلچر رابینسون (1907–1870) به اتمام رساند. ایدههای او از افسانه ریچارد کبل که با الهام از افسانه باسکرویل بود، سر چشمه گرفت.
آرامگاه وی در شهر دوون از باکفستلی است. لرد ریچارد کبل در سال 1600 زندگی میکرد و یکی از اربابهای محله باکفستلی بود. او علاقه زیادی به شکار داشت و در آن روزها لقب او «انسان هیولا» بود. او با این لقب تبدیل به یک شیطان شده بود. در آن زمان شایعه شده بود که همسرش را به قتل رسانده است. در پنجمین روز از ژوئیه 1677 او فوت کرد و او را در گورستان دفن کردند. بعضیها روح او را در آرامگاهش میدیدند که در حال جیغ زدن بود. کانن دویل شرح میدهد که عمارت باسکرویل را از عمارت کرومر در نورفوک الهام گرفته است. برخی از شخصیتهای داستان از اقامت کانن دویل در هتل رویال لینکس در کرومر الهام گرفته شده است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
تصاویر
از همین نویسنده
-
ماجراهای شرلوک هولمز - این داستان «یاقوت کبود»\
-
ماجراهای شرلوک هولمز - این داستان «شش مجسمه ناپلئون»\
-
-
ماجراهای شرلوک هولمز - این داستان «ارباب رجوع سرشناس»\
-
ماجراهای شرلوک هولمز: این داستان دوچرخه سوار تنها\
-
ماجراهای شرلوک هولمز: این داستان «انجمن سرخ مویان»\
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان