- 7231
- 1000
- 1000
- 1000
حکایتی، قولی، غزلی
«حکایتی، قولی، غزلی» گشتوگذاری است در متون کهن نظم و نثر فارسی....
از ایرانصدا بشنوید
دربارهی عبدالله مبارک نقل کردهاند که: «یکبار به غزو رفته بود. وقت نماز درآمد. از کافر مهلت خواست و نماز کرد. چون وقت عبادت کافر درآمد، کافر نیز مهلت خواست. چون روی به بت آورد، عبدالله با خود گفت: این ساعت بر وی ظفر یافتم...».
***
عبدالرحمن جامی در رسالهی لوایح خود گوید: «حضرت بی چون که تو را نعمت هستی داده است، در درون تو جز یک دل ننهاده است؛ تا در محبت او یکروی باشی و یکدل و از غیر او معرض و بر او مقبل. نه آنکه یک دل را به صدپاره کنی و هر پاره را به سوی مقصدی، آواره کنی...».
***
حکایتی لطیف از جوامعالحکایات: «آوردهاند که مردی را دوستی بود که موافقت بسیار میان ایشان بود و مرافقت عظیم. از اتفاق، آن دوست به مهمانی دوست خود آمد. میزبان در ضیافت او انواع تکلّف به جای آورد و اقسام نعمتها بر خوان نهاد...».
***
حکایتی زیبا و شنیدنی از مرزباننامه: «آوردهاند که وقتی گرگی در بیشهای وطن داشت. روزی در حوالی شکارگاه خویش بسیار گشت و صیدی نیافت. آن روز شبانی به نزدیک موطن او گلهی گوسفند را میچرانید. گرگ از دور نظاره میکرد و از غصهی پاسبانی شبان، جز گریه نصیب دیدهی خویش نمییافت. شبانگاه که شبان گله را از دشت سوی خانه راند، بزغالهای بازپس ماند...».
***
و چندین حکایت زیبا و پندآموز دیگر ...
*********کاربران گرامی، پیشاپیش بابت کیفیت نامطلوب صدا در برخی از قسمتها پوزش میخواهیم.
***
عبدالرحمن جامی در رسالهی لوایح خود گوید: «حضرت بی چون که تو را نعمت هستی داده است، در درون تو جز یک دل ننهاده است؛ تا در محبت او یکروی باشی و یکدل و از غیر او معرض و بر او مقبل. نه آنکه یک دل را به صدپاره کنی و هر پاره را به سوی مقصدی، آواره کنی...».
***
حکایتی لطیف از جوامعالحکایات: «آوردهاند که مردی را دوستی بود که موافقت بسیار میان ایشان بود و مرافقت عظیم. از اتفاق، آن دوست به مهمانی دوست خود آمد. میزبان در ضیافت او انواع تکلّف به جای آورد و اقسام نعمتها بر خوان نهاد...».
***
حکایتی زیبا و شنیدنی از مرزباننامه: «آوردهاند که وقتی گرگی در بیشهای وطن داشت. روزی در حوالی شکارگاه خویش بسیار گشت و صیدی نیافت. آن روز شبانی به نزدیک موطن او گلهی گوسفند را میچرانید. گرگ از دور نظاره میکرد و از غصهی پاسبانی شبان، جز گریه نصیب دیدهی خویش نمییافت. شبانگاه که شبان گله را از دشت سوی خانه راند، بزغالهای بازپس ماند...».
***
و چندین حکایت زیبا و پندآموز دیگر ...
*********کاربران گرامی، پیشاپیش بابت کیفیت نامطلوب صدا در برخی از قسمتها پوزش میخواهیم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان