- 13515
- 1000
- 1000
- 1000
آنا و سرنوشت
«آنا ویسیول» به قصد تحصیل، زادگاه خود «دَنس ووک» را ترک کرد و به «بُخارست» رفت. او تا آن زمان دو مجموعه شعر را به چاپ رسانده بود و بسیاری از مطبوعات پایتخت با نامش آشنا بودند...
از ایرانصدا بشنوید
... از این رو موفق شد تا در روزنامه ی «آینده» مشغول به کار شود. آنا بعد از چهار ماه تصمیم گرفت به زادگاهش سفر کند، اما در همان روز خبر رسید که روس ها در مخالفت با آلمان ها شهر «بِسارابی» را اشغال کرده اند. آنا از تصمیم خود منصرف شد و در همین زمان با شخصی به نام «بِنژامین رافول» آشنا شد. او از مقاله ی چاپ شده ی آنا در روزنامه تشکر کرد و از این طریق ارادت خود را به آنا نشان داد. چند روز بعد دعوت نامه ای از طرف سرویس سیاسی روزنامه ی ارتش به دست آنا رسید تا به عنوان گزارشگر برجسته برای آنها گزارش گرفته و مقاله بنویسد. آنا این دعوت را پذیرفت و به محل سرویس سیاسی در «بِلازُو» رفت. او در آنجا «ستوان اُرِل» را دید که قبلا نقدی بر کتابش نوشته بود. یکی از روزها بنژامین از آنا خواستگاری کرد و آنا فرصتی خواست تا این مسئله را با خانواده اش مطرح کند. آنا درصدد بود تا با کمک ستوان ارل و آقای «دَنیو» به بخارست منتقل شود. او منتقل شد اما خیلی زود متوجه شد که براثر توقیف روزنامه، کار قبلی خود را نیز از دست داده است. او با اندوه نزد مدیر کانون برگشت و مدیر به او گفت که او را برای کار به رادیو معرفی خواهد کرد.
آنا بعد از چند روز به دیدار خانواده اش در دنس ووک رفت و موضوع خواستگاری را با آنها در میان گذاشت. آنها بعد ازشنیدن موقعیت مناسب بنژامین از آنا خواستند تا به او جواب مثبت بدهد...
آنا بعد از چند روز به دیدار خانواده اش در دنس ووک رفت و موضوع خواستگاری را با آنها در میان گذاشت. آنها بعد ازشنیدن موقعیت مناسب بنژامین از آنا خواستند تا به او جواب مثبت بدهد...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان