- 9959
- 1000
- 1000
- 1000
من، بابا و یک کوماندو
روای داستان پسربچه ای به نام «علی» می گوید:
«زمان جنگ بود. یک روز با خبر شدیم که چند کوماندوی عراقی که اسیر بوده اند، فرار کرده اند و هیچ کس از مخفیگاه آنها اطلاعی ندارد...»
«زمان جنگ بود. یک روز با خبر شدیم که چند کوماندوی عراقی که اسیر بوده اند، فرار کرده اند و هیچ کس از مخفیگاه آنها اطلاعی ندارد...»
از ایرانصدا بشنوید
... من و دوستانم برای اینکه خودی نشان بدهیم، تصمیم گرفتیم مخفیگاه آنها را پیدا کنیم.
یک روز، به طور اتفاقی، متوجه شدم که یکی از آنها در آبانبار قدیمی شهر پنهان شده است. من مخفیگاه او را کشف کرده بودم و او که چند سالی در خرمشهر کار کرده بود، می توانست تا حدودی فارسی صحبت کند. او به من گفت که قصد دارد به طرف باختران برود و به کمک من احتیاج دارد. پدر من چند وقتی بود که در جبهه مفقود الأثر شده بود و من که منتظر شنیدن خبری از او بودم، مشتاقانه تصمیم گرفتم به اسیر کمک کنم تا بلکه او خبری از پدرم برای من بیاورد.
در این میان مادربزرگم مدام به خانه ی ما می آمد و اصرار داشت که پدر در جبهه شهید شده و مادر باید با پسردایی اش (فرهاد) ازدواج کند. مادربزرگ مادر را تهدید کرد و گفت که اگر این پیشنهاد را نپذیرد، پولی را که بابت رهن خانه به ما داده، پس می گیرد.
بعد از قراری که با اسیر عراقی گذاشته بودم، سراغ قلکم رفتم و پول آن را برداشتم تا برای او بلیت بخرم، اما به من بلیت نفروختند. تصمیم گرفتم شب هنگام، وقتی همه خواب هستند، پول را به دست او برسانم تا برود و خبری از بابا برایم بیاورد....
مختصری درباره نویسنده :
داریوش عابدی در سال 1336 در استان مازندران متولد شد. از جمله فعالیت های او در زمینه نویسندگی میتوان به همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، واحد ادبیات حوزه هنری، نشریات هنرجویان پیک قصهنویسی حوزه هنری (از شماره 11 به بعد) اشاره کرد. همچنین وی مسئولیت مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری استان مازندران و مسئولیت چاپ و انتشار برخی از گاهنامههای داستان حوزه هنری را بر عهده داشته است. از این نویسنده کتابهای متعددی چاپ و منتشر شده است و داستان «آن سوی مه» بارها جوایز متعددی را نصیب وی کرده است.
یک روز، به طور اتفاقی، متوجه شدم که یکی از آنها در آبانبار قدیمی شهر پنهان شده است. من مخفیگاه او را کشف کرده بودم و او که چند سالی در خرمشهر کار کرده بود، می توانست تا حدودی فارسی صحبت کند. او به من گفت که قصد دارد به طرف باختران برود و به کمک من احتیاج دارد. پدر من چند وقتی بود که در جبهه مفقود الأثر شده بود و من که منتظر شنیدن خبری از او بودم، مشتاقانه تصمیم گرفتم به اسیر کمک کنم تا بلکه او خبری از پدرم برای من بیاورد.
در این میان مادربزرگم مدام به خانه ی ما می آمد و اصرار داشت که پدر در جبهه شهید شده و مادر باید با پسردایی اش (فرهاد) ازدواج کند. مادربزرگ مادر را تهدید کرد و گفت که اگر این پیشنهاد را نپذیرد، پولی را که بابت رهن خانه به ما داده، پس می گیرد.
بعد از قراری که با اسیر عراقی گذاشته بودم، سراغ قلکم رفتم و پول آن را برداشتم تا برای او بلیت بخرم، اما به من بلیت نفروختند. تصمیم گرفتم شب هنگام، وقتی همه خواب هستند، پول را به دست او برسانم تا برود و خبری از بابا برایم بیاورد....
مختصری درباره نویسنده :
داریوش عابدی در سال 1336 در استان مازندران متولد شد. از جمله فعالیت های او در زمینه نویسندگی میتوان به همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، واحد ادبیات حوزه هنری، نشریات هنرجویان پیک قصهنویسی حوزه هنری (از شماره 11 به بعد) اشاره کرد. همچنین وی مسئولیت مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری استان مازندران و مسئولیت چاپ و انتشار برخی از گاهنامههای داستان حوزه هنری را بر عهده داشته است. از این نویسنده کتابهای متعددی چاپ و منتشر شده است و داستان «آن سوی مه» بارها جوایز متعددی را نصیب وی کرده است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان