- 10300
- 1000
- 1000
- 1000
درخت سیب
سارا نوجوانی خجالتی و ترسو است و همین باعث نگرانی خانواده «پرکینز» شده است. یک روز «دایی رابرت» به او میگوید یک دندان شیر دارد که شجاعت میآورد و اگر سارا از درخت سیبش مراقبت کند و با محصول آن یک کیک بپزد، دندان شیر را به او جایزه میدهد.
از ایرانصدا بشنوید
خانواده «پرکینز» مزرعهای در روستای «گرین وود» در ایندیانا دارند. «میریام» و «جف»، مادر و پدر خانوادهاند. «سیلاس»، پسر بیست ساله و «مینی»، دختر نوجوان خانه است. آنها همگی به راحتی از پس کارهای خانه و مزرعه برمیآیند. اما فرزند کوچک، سارای ده ساله، خجالتی و بسیار ترسو است و همین موجب نگرانی خانواده شده است. یک روز «دایی رابرت» که در سیرک کار میکند، به دیدنشان میآید. سارا در تنهایی به او میگوید که دیگر از ترسیدن و فرار کردن، خسته شده است. دایی رابرت به او میگوید همیشه یک دندان شیر را همراه دارد که شجاعت میآورد و اگر سارا از درخت سیبش مراقبت کند و سال بعد با محصول آن، خودش یک کیک بپزد، میتواند دندان شیر را جایزه بگیرد و شجاع شود و این رازی بین آنهاست.
به زودی پدر خانواده خبر میدهد که خانه و مزرعه را فروخته و به شهر دیگری میروند. سارا قصد میکند درخت سیب را به مزرعه جدید ببرد. آنها وسایل خانه را حراج میکنند و غیر از وسایل شخصی که در واگن باری میگذارند، یک قوچ و یک کره اسب و یک ارگ را با درخت سیب که ریشه هایش را در کاه و گونی بستهاند، در قطار بار میزنند. اولین اتفاقی که در مزرعه جدید میافتد، گم شدن درخت سیب پیچیده در کاه و گونی است که «آقای رالی»، همسایه و مسئول پست و تلگراف منطقه، آن را پیدا میکند.
بعد از کاشتن درخت سیب، سارا میفهمد که باید هر شب از درخت نگهبانی کند و برایش آتش روشن کند. زمستان طولانی «موریتون» را با زحمت زیاد میگذراند و مانع یخزدگی درخت میشود. با آغاز بهار برای درخت سیب خریدارانی پیدا میشود، ولی سارا همه را رد می کند. اتفاق عجیب دیگری که میافتد، حمله ملخهاست. سارا در دفاع از درختش زخمی میشود و از محصولش تنها هفده سیب باقی میماند. سارا هر روز، بزها و گرازها را از مزرعه بیرون میکند. دایی رابرت با نامهای خبر میدهد که با سیرک به شهرشان میآید و هنوز دندان شیر را همراه دارد. سارا خودش را برای پختن کیک سیب و قرار پنهانی آماده میکند.
شبی سارا صدای ناله بچهای را میشنود. به زودی میفهمد که او گم شده و زبان آنها را خوب بلد نیست. پسر بچه که «بولی» نام دارد، خیلی زود به آنها عادت میکند. ولی دلتنگ پدر و مادرش است. تا این که خانواده پرکینز به این فکر میافتند که به اردوی کار اجباری مهاجران خبر دهند. سارا خودش نیمه شب به در منزل آقای رالی میرود و سفارش یک تلگراف را میدهد.
به زودی پدر خانواده خبر میدهد که خانه و مزرعه را فروخته و به شهر دیگری میروند. سارا قصد میکند درخت سیب را به مزرعه جدید ببرد. آنها وسایل خانه را حراج میکنند و غیر از وسایل شخصی که در واگن باری میگذارند، یک قوچ و یک کره اسب و یک ارگ را با درخت سیب که ریشه هایش را در کاه و گونی بستهاند، در قطار بار میزنند. اولین اتفاقی که در مزرعه جدید میافتد، گم شدن درخت سیب پیچیده در کاه و گونی است که «آقای رالی»، همسایه و مسئول پست و تلگراف منطقه، آن را پیدا میکند.
بعد از کاشتن درخت سیب، سارا میفهمد که باید هر شب از درخت نگهبانی کند و برایش آتش روشن کند. زمستان طولانی «موریتون» را با زحمت زیاد میگذراند و مانع یخزدگی درخت میشود. با آغاز بهار برای درخت سیب خریدارانی پیدا میشود، ولی سارا همه را رد می کند. اتفاق عجیب دیگری که میافتد، حمله ملخهاست. سارا در دفاع از درختش زخمی میشود و از محصولش تنها هفده سیب باقی میماند. سارا هر روز، بزها و گرازها را از مزرعه بیرون میکند. دایی رابرت با نامهای خبر میدهد که با سیرک به شهرشان میآید و هنوز دندان شیر را همراه دارد. سارا خودش را برای پختن کیک سیب و قرار پنهانی آماده میکند.
شبی سارا صدای ناله بچهای را میشنود. به زودی میفهمد که او گم شده و زبان آنها را خوب بلد نیست. پسر بچه که «بولی» نام دارد، خیلی زود به آنها عادت میکند. ولی دلتنگ پدر و مادرش است. تا این که خانواده پرکینز به این فکر میافتند که به اردوی کار اجباری مهاجران خبر دهند. سارا خودش نیمه شب به در منزل آقای رالی میرود و سفارش یک تلگراف را میدهد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان