- ۳۰۷۲
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
ویولنزن روی پل
کتاب ویولنزن روی پل روایت رنج اعتیاد و شیرینی رهایی از آن است.
از ایرانصدا بشنوید
خسرو باباخانی در این کتاب با جسارتی خاص، به شرح زندگی و تجربههای خود از اعتیاد ۳۰ ساله پرداخته و سپس در مورد ماجرای ترک و رنجهای خود صحبت میکند.
او در اول کتاب میگوید که «درست است نباید از گناه خویش بنویسی و عیب خویش عیان کنی، اما نوشته تا همه بدانند میشود این راه را تا تهش رفت و برگشت. نه اینکه فقط خودت بروی، بلکه دست یک مشت جوان کارتنخواب و رانده شده از خانواده را هم از این راه بلند برگردانی سَرِ خانه اول زندگی؛ سر کوچه امید.»ماجرا از زبان اول شخص روایت میشود و نویسنده در ... بیان جزئیات بسیار تواناست. بیهیچ سانسور و پرده پوشی، جزئیات فجایعی که اعتیاد بر روح جسم فرد معتاد و اطرافیانش میگذارد را بیان میکند. این جزئیات و بیانی که با آن عمق حس حقارت و رنج فرد معتاد بیان شده، حس نفرت و کراهت از مواد مخدر را منتقل میکند.
بخشی از کتاب ویولنزن روی پل :
نویسنده از تجربههای دردناک مصرف تریاک و تلاشهای نافرجام در ترکهای مکررش میگوید. از اینکه همهوهمه از فروشندگان گرفته تا پزشکان سرش کلاه میگذاشتند و او در برابر آنان فقط میتوانست از سلاح «راست میگویم» استفاده کند. خسرو باباخانی در این کتاب ما را با خود همراه کرده و پاهایمان را میگذارد در کفشهای یک معتاد و با خود میبرد سراغ کمپهای ترک اعتیاد، دکترهای قلابی و همسری که عاشقانه دوستش دارد. ذرهذره شیرفهممان میکند که آنطور که فکر میکنیم نیست و طی کردن راه و رنجآور ترک کردن، به راحتی به زبانآوردن جملهٔ «معتاده خب بره ترک کنه» نیست و با این حرف فقط زخم دیگری بر پیکر و روح آسیب دیدهٔ آنان وارد میکنیم.
نویسنده در ابتدای کتاب مینویسد:
« آبرویات، اعتبارت، خانواده ات چه میشود؟!» گفتند: «آبروی هر انسانی مثل آب میماند گرفته بر کف دودست، کافی است لای دو انگشتت باز شود، آبرو میریزد و آنگاه جمع کردنش ناممکن.» گفتند: «با این خاطراتی که نوشتی لای هرده انگشتات را باز کردهای ! چند نفر گفتند؟ بیست نفر. گفتم: «من در برابر مردم سرزمینام نه آبرویی دارم، نه اعتباری.» گفتم: «من بیش از سی سال در ظلمت زیستهام ، اما راهی به نورنمییافتم. تا آنکه خداوند ولی من شد و من را از ظلمت به سوی نور هدایت کرد.» گفتم: «من این خاطرات را نوشتم تا راه را به چند میلیون مصرف کننده مواد مخدر نشان دهم. ممکن است بگویند شاید یک نفر راه بیابد. من میگویم در این صورت هم اجرم را گرفتهام. در مقابل رنج بی انتهای مصرف کنندهها و خانوادههایشان آبرو و اعتبار خانواده من چه اعتباری دارد؟ هیچ.»
خسرو باباخانی میگوید:
«ما همه بهطور طبیعی ولع داریم که نیاز حیاتی انسان برای ادامه زندگی است. مدارهای مغزی ولع، مصرف را در مسیرهای عصبی حواس پنجگانه تحریک میکند. این مدارها با فعال کردن مراکز مغزی ولع در انسان بهطور طبیعی احساس نیاز به مصرف را ایجاد میکند و انسان را وسوسه میکند. مصرف مواد خوراکی مواد مخدر مواد محرک که همه آنها عوارض رفتاری و جسمانی و روانی دارد نهتنها عوارض بلکه دزد مدارهای ولع هم هستند. در دفعات ابتدایی مدارها را تحت کنترل خود قرار میدهند. در دفعات بعدی سیری ناپذیراند. وابستگی مصرف و وابستگی روانی را در پی دارند.» نمایش بیشتر
او در اول کتاب میگوید که «درست است نباید از گناه خویش بنویسی و عیب خویش عیان کنی، اما نوشته تا همه بدانند میشود این راه را تا تهش رفت و برگشت. نه اینکه فقط خودت بروی، بلکه دست یک مشت جوان کارتنخواب و رانده شده از خانواده را هم از این راه بلند برگردانی سَرِ خانه اول زندگی؛ سر کوچه امید.»ماجرا از زبان اول شخص روایت میشود و نویسنده در ... بیان جزئیات بسیار تواناست. بیهیچ سانسور و پرده پوشی، جزئیات فجایعی که اعتیاد بر روح جسم فرد معتاد و اطرافیانش میگذارد را بیان میکند. این جزئیات و بیانی که با آن عمق حس حقارت و رنج فرد معتاد بیان شده، حس نفرت و کراهت از مواد مخدر را منتقل میکند.
بخشی از کتاب ویولنزن روی پل :
نویسنده از تجربههای دردناک مصرف تریاک و تلاشهای نافرجام در ترکهای مکررش میگوید. از اینکه همهوهمه از فروشندگان گرفته تا پزشکان سرش کلاه میگذاشتند و او در برابر آنان فقط میتوانست از سلاح «راست میگویم» استفاده کند. خسرو باباخانی در این کتاب ما را با خود همراه کرده و پاهایمان را میگذارد در کفشهای یک معتاد و با خود میبرد سراغ کمپهای ترک اعتیاد، دکترهای قلابی و همسری که عاشقانه دوستش دارد. ذرهذره شیرفهممان میکند که آنطور که فکر میکنیم نیست و طی کردن راه و رنجآور ترک کردن، به راحتی به زبانآوردن جملهٔ «معتاده خب بره ترک کنه» نیست و با این حرف فقط زخم دیگری بر پیکر و روح آسیب دیدهٔ آنان وارد میکنیم.
نویسنده در ابتدای کتاب مینویسد:
« آبرویات، اعتبارت، خانواده ات چه میشود؟!» گفتند: «آبروی هر انسانی مثل آب میماند گرفته بر کف دودست، کافی است لای دو انگشتت باز شود، آبرو میریزد و آنگاه جمع کردنش ناممکن.» گفتند: «با این خاطراتی که نوشتی لای هرده انگشتات را باز کردهای ! چند نفر گفتند؟ بیست نفر. گفتم: «من در برابر مردم سرزمینام نه آبرویی دارم، نه اعتباری.» گفتم: «من بیش از سی سال در ظلمت زیستهام ، اما راهی به نورنمییافتم. تا آنکه خداوند ولی من شد و من را از ظلمت به سوی نور هدایت کرد.» گفتم: «من این خاطرات را نوشتم تا راه را به چند میلیون مصرف کننده مواد مخدر نشان دهم. ممکن است بگویند شاید یک نفر راه بیابد. من میگویم در این صورت هم اجرم را گرفتهام. در مقابل رنج بی انتهای مصرف کنندهها و خانوادههایشان آبرو و اعتبار خانواده من چه اعتباری دارد؟ هیچ.»
خسرو باباخانی میگوید:
«ما همه بهطور طبیعی ولع داریم که نیاز حیاتی انسان برای ادامه زندگی است. مدارهای مغزی ولع، مصرف را در مسیرهای عصبی حواس پنجگانه تحریک میکند. این مدارها با فعال کردن مراکز مغزی ولع در انسان بهطور طبیعی احساس نیاز به مصرف را ایجاد میکند و انسان را وسوسه میکند. مصرف مواد خوراکی مواد مخدر مواد محرک که همه آنها عوارض رفتاری و جسمانی و روانی دارد نهتنها عوارض بلکه دزد مدارهای ولع هم هستند. در دفعات ابتدایی مدارها را تحت کنترل خود قرار میدهند. در دفعات بعدی سیری ناپذیراند. وابستگی مصرف و وابستگی روانی را در پی دارند.» نمایش بیشتر
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
تصاویر
از همین نویسنده
از همین گوینده
-
-
ناکارآمدی طرح خاورمیانهی بزرگ در خیزش بیداری اسلامی
-
-
-
-
-
-
-
-
مخابرات غرب و شمال غرب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت حسین باقری»
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان