- 11532
- 1000
- 1000
- 1000
انارهای باغ تاقان بای
دایان، نان شیرمالی برداشت و از خونه بیرون رفت. از جاده مالرو گذشت و سوتی زد و سگی اومد و کنارش نشست. اون هر روز از غذای خودش به سگ میداد و سگ انگار هر روز منتظر رسیدن دایان بود.
از ایرانصدا بشنوید
... دایان دلش میخواست که اون سگ مال خودش بشه و برای همیشه ازش نگهداری کنه. اما اون سگ برای تاقان بای بود. اون مرد ثروتمندی بود که همه اهالی روستا براش کار میکردن. انبارش همیشه پر بود و درختهای بسیاری داشت. اما از اموالش به کسی چیزی نمیداد. تاقان بای به کارگراش خیلی سخت میگرفت و مرد بدجنسی بود.
اون روز وقتی دایان رو دید بهش گفت که باید بعد از جابهجایی گندمها همون جا بمونه و گندمهای ریخته شده رو از روی زمین جمع کنه. دایان درحال جمع کردن گندمها بود که چشمش به اناری افتاد که ازشدت پختگی ترکیده بود. اما هر کاری کرد دستش به انار نرسید و نتونست اونو از شاخه بکنه. باید فکری می کرد. در همین لحظه تاقان بای دوباره تذکر داد که باید گندمها رو جمع کنه....
اون روز وقتی دایان رو دید بهش گفت که باید بعد از جابهجایی گندمها همون جا بمونه و گندمهای ریخته شده رو از روی زمین جمع کنه. دایان درحال جمع کردن گندمها بود که چشمش به اناری افتاد که ازشدت پختگی ترکیده بود. اما هر کاری کرد دستش به انار نرسید و نتونست اونو از شاخه بکنه. باید فکری می کرد. در همین لحظه تاقان بای دوباره تذکر داد که باید گندمها رو جمع کنه....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان