زهره، پس از فوت والدینش، محل زندگیاش را ترک میکند و به تهران میرود تا بتواند دایی مادرش را (به عنوان تنها سرپرستش) پیدا کند؛ زیرا نمیخواهد زیرنظر بهزیستی باشد.
زهره تنها نشانیای که از دایی مادرش دارد، یک عکس قدیمی است که مهر عکاسی «شکوفه» پشت آن دیده میشود.
او در تهران با یک عکاس قدیمی به نام آقای عباسی و دخترش، نازنین، آشنا می شود. آقای عباسی زهره را به عکاسی شکوفه میبرد، اما به جای عکاسی برج بلندی ساختهاند.
عباسی با در دست داشتن عکس دایی، از اهالی محل پرس و جو می کند و متوجه می شود او 15 سال پیش از آنجا رفته است و فقط برای ادای نذرش به آنجا برمیگردد. عباسی به زهره مژده میدهد که در یکی از این روزها او را در مسجد محل خواهد دید.
ازطرفی نازنین با پسرعمویش «بهزاد» نامزد است. بهزاد چندین بار، به بهانههای مختلف، ازدواجش را به تعویق انداخته و حالا بدون هیچ دلیلی، قرار ازدواج را منتفی کرده است.
بهزاد به بیماری خطرناکی دچار است که پزشکان از او قطع امید کردهاند و گفتهاند دو ماه بیشتر زنده نمیماند. او برای اینکه زندگی نازنین را تباه نکند، این تصمیم را گرفته است. نازنین وقتی از این موضوع باخبر میشود، تصمیم میگیرد با بهزاد ازدواج کند و در هر شرایطی در کنار او بماند.
نازنین همچنین از زهره میخواهد به آقای عباسی بگوید که او هیچوقت دیگر به مغازه و خانهاش برنمیگردد.
زهره تنها نشانیای که از دایی مادرش دارد، یک عکس قدیمی است که مهر عکاسی «شکوفه» پشت آن دیده میشود.
او در تهران با یک عکاس قدیمی به نام آقای عباسی و دخترش، نازنین، آشنا می شود. آقای عباسی زهره را به عکاسی شکوفه میبرد، اما به جای عکاسی برج بلندی ساختهاند.
عباسی با در دست داشتن عکس دایی، از اهالی محل پرس و جو می کند و متوجه می شود او 15 سال پیش از آنجا رفته است و فقط برای ادای نذرش به آنجا برمیگردد. عباسی به زهره مژده میدهد که در یکی از این روزها او را در مسجد محل خواهد دید.
ازطرفی نازنین با پسرعمویش «بهزاد» نامزد است. بهزاد چندین بار، به بهانههای مختلف، ازدواجش را به تعویق انداخته و حالا بدون هیچ دلیلی، قرار ازدواج را منتفی کرده است.
بهزاد به بیماری خطرناکی دچار است که پزشکان از او قطع امید کردهاند و گفتهاند دو ماه بیشتر زنده نمیماند. او برای اینکه زندگی نازنین را تباه نکند، این تصمیم را گرفته است. نازنین وقتی از این موضوع باخبر میشود، تصمیم میگیرد با بهزاد ازدواج کند و در هر شرایطی در کنار او بماند.
نازنین همچنین از زهره میخواهد به آقای عباسی بگوید که او هیچوقت دیگر به مغازه و خانهاش برنمیگردد.
از ایرانصدا بشنوید
داستان بیماریهای لاعلاج همیشه درگیرکننده و پرکشش است؛ چون ما نمی دانیم با معجزه مواجه میشویم یا با مرگ! اگر دوست دارید بدانید بیمار داستان گمشده شفا مییابد یا نه، این کتاب را بشنوید.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان