- 6739
- 1000
- 1000
- 1000
فرار از دوله تو
در کتاب «فرار از دوله تو» روایتی از دوران اسارت یکی از گمنامان «تیپ نیرو مخصوص» در دستان گروهک حزب منحلهی دموکرات در یکی از مخوفترین زندانها (دولهتو) به نگارش درآمدهاست.
از ایرانصدا بشنوید
نیروهای ویژهی هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران، با در اختیار داشتن نیروی انسانی متعهد، توانمند و ایثارگر و نیز بهرهبرداری از تجهیزات پیشرفته، نقشی بیبدیل در شکلگیری انقلاب اسلامی، مقابله با گروهکهای معاند، دفاع مقدس و پس از آن داشته است.
در کنار تمام وظایفی که بر عهدهی این عزیزان است، مأموریتهایی به آنها محول میشود که از عهدهی دیگر واحدهای نظامی خارج است و واژهی «نیرومخصوص» از همین ویژگی نشئت میگیرد. انجام عملیاتهای شگفتانگیز سبب شد تا داستانهای منحصربهفردی از این مأموریتها به وجود آید. ماجرای آموزش تسخیرکنندگان لانهی جاسوسی، مقابله با گروهکها در درگیریهای کردستان، غائلهی خلق عرب در جنوب، غائلهی خلق ترکمن، خلق بلوچ، مقابله با گروهکهای نفاق و اشرار و نیز هشت سال دفاع مقدس، شاهد رزمآوری و دلاورمردی مردانی است که کلاه سبزشان نشان از خاص و ویژه بودن آنها دارد.
این اثر خاطرات یکی از بازماندگان حملهی هوایی زندان دولهتو را روایت میکند. خاطراتی که مصداق این جمله است: شیر همیشه شیر است، حتی اگر در قفس باشد.
زندان دولهتو زیرنظر حزب دموکرات کردستان ایران قرار داشت که بالغ بر 200 نفر از نیروهای جهادسازندگی، بسیج، ارتش، سپاه، ژاندارمری و حتی پیشمرگان مسلمان کُرد در آنجا زندانی بودند که رژیم عراق با بمباران هوایی آن منطقه، تعداد زیادی از زندانیان را به شهادت رساند.
این زندان در روستایی به همین نام و در حوالی شهر سردشت و در ناحیهای کوهستانی واقع شده بود. زندان دولهتو که درحقیقت اصطبل حیوانات بود، مکان خوبی برای نگهداری زندانیان نبود، زیرا از امکانات حداقلی در ارتباط با گرمایش، تغذیه و بهداشت برخوردار نبود و نیروهای صلیبسرخ نیز بر آن نظارت نمیکردند.
در بخشی از کتاب فرار از دوله تو میخوانیم:
وقتی اسلحهام را از دستم کشیدند، به خودم آمدم. دو سه نفر از بچهها که نزدیکم بودند، دستگیر شدند. وقتی دیدم خبری از بقیه نیست، فکر کردم فرار کردند، ولی اندکی بعد آنها هم از راه رسیدند و همهی ما را یکجا جمع کردند. سلاحها را جمع کردند و بعد زخمیها را از آن جا بردند.
بیش از پنجاه مرد مسلح بالای سرمان بودند. بیشتر از اسلحه، چوب دستشان بود. با قنداق کلاش و چوب افتادند به جانمان. آنچنان وحشیانه به کتفمان میکوبیدند که بهطرف دیگری پرت میشدیم. هیچچیزی جلودارشان نبود. تمام بدنمان زیر ضرباتی بود که بیوقفه و بیامان بر آن فرود میآمد. بدنهای خسته و گرسنهای که سه روز در برف و کولاک با مرگ دستوپنجه نرم کرده بودند. وقتی عدهای از روستاییان خواستند جلویشان را بگیرند، آنها را بهسرعت از آن جا دور کردند. زیر آن همه کتک، شروع به دادوفریاد کردم: مگه شما شرف ندارید؟ ما نظامی هستیم! ما برای این مملکت اومدیم! فلان فلان شدهها! فکر میکنید کی هستین؟
در کنار تمام وظایفی که بر عهدهی این عزیزان است، مأموریتهایی به آنها محول میشود که از عهدهی دیگر واحدهای نظامی خارج است و واژهی «نیرومخصوص» از همین ویژگی نشئت میگیرد. انجام عملیاتهای شگفتانگیز سبب شد تا داستانهای منحصربهفردی از این مأموریتها به وجود آید. ماجرای آموزش تسخیرکنندگان لانهی جاسوسی، مقابله با گروهکها در درگیریهای کردستان، غائلهی خلق عرب در جنوب، غائلهی خلق ترکمن، خلق بلوچ، مقابله با گروهکهای نفاق و اشرار و نیز هشت سال دفاع مقدس، شاهد رزمآوری و دلاورمردی مردانی است که کلاه سبزشان نشان از خاص و ویژه بودن آنها دارد.
این اثر خاطرات یکی از بازماندگان حملهی هوایی زندان دولهتو را روایت میکند. خاطراتی که مصداق این جمله است: شیر همیشه شیر است، حتی اگر در قفس باشد.
زندان دولهتو زیرنظر حزب دموکرات کردستان ایران قرار داشت که بالغ بر 200 نفر از نیروهای جهادسازندگی، بسیج، ارتش، سپاه، ژاندارمری و حتی پیشمرگان مسلمان کُرد در آنجا زندانی بودند که رژیم عراق با بمباران هوایی آن منطقه، تعداد زیادی از زندانیان را به شهادت رساند.
این زندان در روستایی به همین نام و در حوالی شهر سردشت و در ناحیهای کوهستانی واقع شده بود. زندان دولهتو که درحقیقت اصطبل حیوانات بود، مکان خوبی برای نگهداری زندانیان نبود، زیرا از امکانات حداقلی در ارتباط با گرمایش، تغذیه و بهداشت برخوردار نبود و نیروهای صلیبسرخ نیز بر آن نظارت نمیکردند.
در بخشی از کتاب فرار از دوله تو میخوانیم:
وقتی اسلحهام را از دستم کشیدند، به خودم آمدم. دو سه نفر از بچهها که نزدیکم بودند، دستگیر شدند. وقتی دیدم خبری از بقیه نیست، فکر کردم فرار کردند، ولی اندکی بعد آنها هم از راه رسیدند و همهی ما را یکجا جمع کردند. سلاحها را جمع کردند و بعد زخمیها را از آن جا بردند.
بیش از پنجاه مرد مسلح بالای سرمان بودند. بیشتر از اسلحه، چوب دستشان بود. با قنداق کلاش و چوب افتادند به جانمان. آنچنان وحشیانه به کتفمان میکوبیدند که بهطرف دیگری پرت میشدیم. هیچچیزی جلودارشان نبود. تمام بدنمان زیر ضرباتی بود که بیوقفه و بیامان بر آن فرود میآمد. بدنهای خسته و گرسنهای که سه روز در برف و کولاک با مرگ دستوپنجه نرم کرده بودند. وقتی عدهای از روستاییان خواستند جلویشان را بگیرند، آنها را بهسرعت از آن جا دور کردند. زیر آن همه کتک، شروع به دادوفریاد کردم: مگه شما شرف ندارید؟ ما نظامی هستیم! ما برای این مملکت اومدیم! فلان فلان شدهها! فکر میکنید کی هستین؟
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
نظری ثبت نشده است