- 10734
- 1000
- 1000
- 1000
اسب فروش شوریده
اسب فروشی به نام «میشائیل کلهاس» با مشکل نداشتن جواز عبور مواجه می شود. او برای گرفتن مجوز، مهتر خود را همراه اسبها به امانت می گذارد و زمانی که برمی گردد، با شرایط دشواری مواجه می شود و تصمیم به شکایت می گیرد؛ اما...
از ایرانصدا بشنوید
«میشائیل کلهاس» اسب فروش سرشناس امیرنشین ساحل رود «هاول»، همراه مهترش «هرسه» به امیرنشین «زاکسن» میآید تا اسب های پروار خود را بفروشد. آنها در «تروکنبروک» با مشکل مجوز عبور مواجه می شوند. بعد از پیگیری ها متوجه می شوند که ارباب قبلی فوت کرده و ارباب جدید دستور داده که هیچ کس بدون مجوز عبور وارد قلعه نشود.
عنوان اصلی کتاب گویای «اسب فروش شوریده» با نام «میشائیل کلهاس»، داستان بلندی است که «هاینریش فون کلایست» براساس یک روایت تاریخی کهن نوشته است. داستان شرح ظلمهایی است که به اسبفروشی به نام میشائیل کلهاس میشود. او مجدانه در جستوجوی عدالت برمیآید، اما هربار ظلمی سهمگینتر از پیش گریبانش را میگیرد و درمییابد که دستگاه قضا به کلی فاسد است.
میشائیل همراه با دو اسب قبراق خود به نزد ارباب «ترونکا» می رود و ارباب مشتری این دو اسب می شود؛ اما همچنان برای گرفتن مجوز عبور اصرار می کند. درنتیجه میشائیل برای گرفتن جواز میرود و مهتر خود «هرسه» را کنار اسب ها میگذارد. زمانیکه باز می گردد، با اوضاع دیگری روبه رو می شود. میشائیل می بیند که مهترش را از قلعه بیرون کرده و اسب های تنومندش تبدیل به یابوهای لاغر و ضعیفی شده اند. او شاکی از این وضعیت، هرچه صحبت می کند و توضیح می دهد، به نتیجهای نمی رسد و بالاخره تصمیم می گیرد برای شکایت اقدام کند؛ اما در این راه ...
عنوان اصلی کتاب گویای «اسب فروش شوریده» با نام «میشائیل کلهاس»، داستان بلندی است که «هاینریش فون کلایست» براساس یک روایت تاریخی کهن نوشته است. داستان شرح ظلمهایی است که به اسبفروشی به نام میشائیل کلهاس میشود. او مجدانه در جستوجوی عدالت برمیآید، اما هربار ظلمی سهمگینتر از پیش گریبانش را میگیرد و درمییابد که دستگاه قضا به کلی فاسد است.
میشائیل همراه با دو اسب قبراق خود به نزد ارباب «ترونکا» می رود و ارباب مشتری این دو اسب می شود؛ اما همچنان برای گرفتن مجوز عبور اصرار می کند. درنتیجه میشائیل برای گرفتن جواز میرود و مهتر خود «هرسه» را کنار اسب ها میگذارد. زمانیکه باز می گردد، با اوضاع دیگری روبه رو می شود. میشائیل می بیند که مهترش را از قلعه بیرون کرده و اسب های تنومندش تبدیل به یابوهای لاغر و ضعیفی شده اند. او شاکی از این وضعیت، هرچه صحبت می کند و توضیح می دهد، به نتیجهای نمی رسد و بالاخره تصمیم می گیرد برای شکایت اقدام کند؛ اما در این راه ...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان