- 8953
- 1000
- 1000
- 1000
سهره های بی عافیت
سومین سهره دانه برمی چید و قدم برمی داشت سمت دام غلام رضا. دلم سوخت. یه سنگ برداشتم و انداختم طرفش. سهره ترسید و پرید... غلامرضا با خشم نگاهم کرد و یه پس گردنی خوب، خوابوند پس گردنم و گفت: ای بی عافیت، چرا فراریش دادی؟؟
از ایرانصدا بشنوید
خیلی عصبانی بود و مثل لبو سرخ شده بود و ناسزاگویان به دنبالم اومد... یهو ناغافل تنه زدم به نازنین بانو که سینی به دست، سرزده اومد به خیابون اصلی باغ و توت خشکهای داخل سینی ریخت زمین... می خواستم کمکش کنم اما باید فرار می کردم...
***
از شما شنونده محترم به خاطر کیفیت پایین کتاب عذرخواهی می کنیم.
***
از شما شنونده محترم به خاطر کیفیت پایین کتاب عذرخواهی می کنیم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
نظری ثبت نشده است