- 10815
- 1000
- 1000
- 1000
مرضیه
شهاب که از مدت ها قبل خودنویسش را گم کرده، تصادفاً، آن را در جیب سربازی به نام خالد می بیند؛ به همین خاطر به او اتهام دزدی می زند و با شیوه تحقیرآمیزی خودنویس را از او می گیرد. خالد ادعا می کند خودنویس متعلق به شهیدی است که ...
از ایرانصدا بشنوید
از سوی دیگر حرف های خالد را هم که صادقانه ادعا می کند خودنویس متعلق به یکی از سربازان شهید است (که قبل از شهادتش برای ثبت خاطرات جنگ به او سپرده است)، باور نمی کند.
اما روزی در شرکت، وقتی برای اولین بار، می خواهد متن یک نامه اداری را بنویسد تا منشی اش آن را تایپ کند، متوجه می شود که خودنویس، به خودی خود، خاطرات یک شهید را از جبهه و جنگ با جوهر قرمز روی کاغذ می نویسد. در نوشته ها به طور مکرر اسم دختری به نام مرضیه، نامزد خالد، آورده می شود. شهاب که از این وضع به شدت وحشت زده شده است، به خانه می رود. در آنجا متوجه می شود که خودنویس خودش را همراه مدارک در بانک جا گذاشته است. از این رو دچار عذاب وجدان می شود و از بهروز که قرار است همان شب از طرف شهاب به اهواز برود تا قراردادی را با ستاد پشتیبانی جبهه ها منعقد کند، می خواهد که در اهواز سری هم به حمیدیه بزند و خالد را پیدا کند تا خودنویسش را به او برگرداند.
از طرف دیگر پدر خالد یعنی ابوخالد و مادرش سکینه و خواهرش فوزیه، در کلبه گِلی دورافتاده ای چسبیده به کرخه و نزدیک هورالهویزه زندگی می کنند. یک روز ابوخالد متوجه می شود که دختری که در کَپَر مخفی شده، مرضیه، نامزد خالد و دختر برادرش است. مرضیه به آنها می گوید که عراقی ها با توپ و تانک به آبادی حمله کرده اند و پدر و مادرش را به اسارت گرفته اند، ولی خودش توانسته از چنگ آنها فرار کند.
مرضیه تنها دختری است که در آن منطقه، شنا را به خوبی بلد است. او فکرهایی در سرش دارد و بالاخره موفق می شود با کمک دختر عمویش، فوزیه و با یک بَلَم، شناوری عراقی را از مقابل پاسگاه بردارد و همراه آن شناور، یک ستوان عراقی را هم به اسارت بگیرند. او به همراه فوزیه و به وسیله تفنگ شکاری کهنه و قدیمی ابوخالد و تنها با یک فشنگ، ستوان را به کپر برده و آنجا به دور از دید عمو و زن عمویش، حبس می کنند ...
*******
به علت کیفیت پایین منبع اصلی از شما مخاطبین محترم پوزش می خواهیم.
اما روزی در شرکت، وقتی برای اولین بار، می خواهد متن یک نامه اداری را بنویسد تا منشی اش آن را تایپ کند، متوجه می شود که خودنویس، به خودی خود، خاطرات یک شهید را از جبهه و جنگ با جوهر قرمز روی کاغذ می نویسد. در نوشته ها به طور مکرر اسم دختری به نام مرضیه، نامزد خالد، آورده می شود. شهاب که از این وضع به شدت وحشت زده شده است، به خانه می رود. در آنجا متوجه می شود که خودنویس خودش را همراه مدارک در بانک جا گذاشته است. از این رو دچار عذاب وجدان می شود و از بهروز که قرار است همان شب از طرف شهاب به اهواز برود تا قراردادی را با ستاد پشتیبانی جبهه ها منعقد کند، می خواهد که در اهواز سری هم به حمیدیه بزند و خالد را پیدا کند تا خودنویسش را به او برگرداند.
از طرف دیگر پدر خالد یعنی ابوخالد و مادرش سکینه و خواهرش فوزیه، در کلبه گِلی دورافتاده ای چسبیده به کرخه و نزدیک هورالهویزه زندگی می کنند. یک روز ابوخالد متوجه می شود که دختری که در کَپَر مخفی شده، مرضیه، نامزد خالد و دختر برادرش است. مرضیه به آنها می گوید که عراقی ها با توپ و تانک به آبادی حمله کرده اند و پدر و مادرش را به اسارت گرفته اند، ولی خودش توانسته از چنگ آنها فرار کند.
مرضیه تنها دختری است که در آن منطقه، شنا را به خوبی بلد است. او فکرهایی در سرش دارد و بالاخره موفق می شود با کمک دختر عمویش، فوزیه و با یک بَلَم، شناوری عراقی را از مقابل پاسگاه بردارد و همراه آن شناور، یک ستوان عراقی را هم به اسارت بگیرند. او به همراه فوزیه و به وسیله تفنگ شکاری کهنه و قدیمی ابوخالد و تنها با یک فشنگ، ستوان را به کپر برده و آنجا به دور از دید عمو و زن عمویش، حبس می کنند ...
*******
به علت کیفیت پایین منبع اصلی از شما مخاطبین محترم پوزش می خواهیم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان