- 5544
- 1000
- 1000
- 1000
فانوس صفورا
زمان جنگ است. ناخدایی خلافکار در بندر مرزی خرمشهر، پیشنهادی از سوی مسافری برای حمل قاچاق دریافت میکند، اما ناخدا این پیشنهاد را رد میکند. مسافر تهدیدش میکند اگر این کار را نکند، کارهای او را لو می دهد؛ ناخدا مجبور می شود...
از ایرانصدا بشنوید
صابر، جوان خرمشهری، هنگام حمله به خرمشهر تصمیم می گیرد قاچاقی به یکی از کشورهای شیخ نشین برای کار برود. صابر بر این باور است که با ماندن در خرمشهر و کار کردن در لنج عمو و پدرزنش، ناخدا ندیم، نمی تواند به آرزوهایش برسد و خانواده اش را به از نظر اقتصادی تأمین کند.
صفورا، همسر صابر، در آستانه زایمان است و تلاش می کند صابر را از این سفر باز دارد، اما صابر که عزمش را برای رفتن جزم کرده است، گوشش به حرف و نصیحت های هیچکس بدهکار نیست.
قادر که از قاچاقچیان معروف انسان است، در قبال دریافت مبلغ هنگفتی، قبول میکند صابر را با لنج خود به این سفر ببرد؛ این درحالی است که مردم شهر دوشادوش هم، خود را برای مقابله با حمله گسترده دشمن آماده می کنند. صابر که این جنگ را شایعه ای بیش نمیداند، قدمی در اینباره برنمی دارد، به همین خاطر مردم درباره او نظر مساعدی ندارند.
لنج قادر با تعدادی از مسافران قاچاق آماده حرکت می شود و صابر که به سختی توانسته است بر تردیدش در ماندن یا رفتن غلبه کند، در آخرین لحظهها خود را به لنج میرساند و سفرش را آغاز میکند.
هنوز مسافت زیادی از خرمشهر دور نشده بودند که شهر به طور گسترده ای آماج گلگوله های توپ و خمپاره دشمن قرار می گیرد و صابر که عیناً با واقعه جنگ در شهرش مواجه شده است، از قادر می خواهد او را به خرمشهر برگرداند، اما قادر که موجودی خیانت پیشه است، به کمک تعدادی از افرادش، صابر را به شدت زخمی و در لنج زندانی می کنند.
مقاومت مردمی در مقابل دشمن همچنان ادامه دارد و در این اوضاع و احوال صفورا با درد زایمان روبه رو می شود، اما کسی نیست که به او و مادرش کمک کند و آنها را به بیمارستان برساند. جوانی خرمشهری با گذشتن از جان خود ترتیبی میدهد که صفورا به بیمارستان برسد...
صفورا، همسر صابر، در آستانه زایمان است و تلاش می کند صابر را از این سفر باز دارد، اما صابر که عزمش را برای رفتن جزم کرده است، گوشش به حرف و نصیحت های هیچکس بدهکار نیست.
قادر که از قاچاقچیان معروف انسان است، در قبال دریافت مبلغ هنگفتی، قبول میکند صابر را با لنج خود به این سفر ببرد؛ این درحالی است که مردم شهر دوشادوش هم، خود را برای مقابله با حمله گسترده دشمن آماده می کنند. صابر که این جنگ را شایعه ای بیش نمیداند، قدمی در اینباره برنمی دارد، به همین خاطر مردم درباره او نظر مساعدی ندارند.
لنج قادر با تعدادی از مسافران قاچاق آماده حرکت می شود و صابر که به سختی توانسته است بر تردیدش در ماندن یا رفتن غلبه کند، در آخرین لحظهها خود را به لنج میرساند و سفرش را آغاز میکند.
هنوز مسافت زیادی از خرمشهر دور نشده بودند که شهر به طور گسترده ای آماج گلگوله های توپ و خمپاره دشمن قرار می گیرد و صابر که عیناً با واقعه جنگ در شهرش مواجه شده است، از قادر می خواهد او را به خرمشهر برگرداند، اما قادر که موجودی خیانت پیشه است، به کمک تعدادی از افرادش، صابر را به شدت زخمی و در لنج زندانی می کنند.
مقاومت مردمی در مقابل دشمن همچنان ادامه دارد و در این اوضاع و احوال صفورا با درد زایمان روبه رو می شود، اما کسی نیست که به او و مادرش کمک کند و آنها را به بیمارستان برساند. جوانی خرمشهری با گذشتن از جان خود ترتیبی میدهد که صفورا به بیمارستان برسد...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان