«خاک سرخ» روایت وقایع بعد از حادثه ی عاشوراست؛ مکافات عمل آنان که وسایل شخصی امام حسین (علیه السلام) را به غنیمت بردند...
از ایرانصدا بشنوید
از آن دم که زمین به فرمان پروردگار، چون تپه ای، سر از آب برکشید، هرگز این گونه از بودن خویش شرمسار نبود و از تلخی درد بر خود نلرزیده بود تا به امروز. امروز که تنش از تابش آفتاب سوزان، تف دید و بر خشکی وجودش چکید قطره قطره ی خون خدا... آری تا امروز که اشقیاء، آنان که از جرعه جرعه ی تلخ وش وقاحت و شقاوت سرمست غرور بودند، در همین خاک، در کربلا، تیغ بر گلویی نهادند که بوسه گاه شارع شریعت بود و خاتم نبوت... آری در همین جا، در این خاک سرخ ...
در کربلا، پاره ای از تن زمین قتلگاه فرزند خلف هابیل شد و جلوه ای از شقاوت و حرص بی سرانجام وارثان قابیل... پاره ای از تن او که شد قتلگاه حسین ... حسین را در آغوشش کشتند و چون کرکسان یغماگر، جامه و زره از تن و دستار از سر و انگشتری از انگشتش ربودند و بر تن بی سرش، وحشی صفت، اسب تاختند و ندانستند سرانجام در روز موعود همین زمین به فرمان پروردگار زبان خواهد گشود و بر کرده ی آنها شهادت خواهد داد تا آنچه می ماند انسانیت باشد و حرمت خاندان نبوت...
به یقین در آغاز هم از تو سخن خواهد گفت، ای سرسلسله ی سپاه اشقیا، عمر بن سعد؛ ای که چشم به تنپوش آهنینِ زاده ی کوثر داشتی؛ آن گاه که یارانت چون چهارپایان بر پیکر حسین (ع) گردآمدند و نعره ی یغما سردادند و برای به غنیمت بردن از او، با یکدیگر به جدال برخاستند... وای بر تو عمر بن سعد ... وای بر تو
جابر چون من، پیش از شما، بر خوان پیکرش نشستهام، زره سهم من است... رهایش کن!
قیس عدالت: هر که باید به عدل سهم از این خوان برد وگرنه تقدم و تأخر در رسیدن شرط نیست؛ پس این زره از آن من است.
بحر: من نیز با پیشنهاد قیس موافقم ... ما دیر رسیده ایم؛ چون سرگرم قتال بوده ایم!
اخنس: کدام قتال ابن کعب؟ آخرین کشته حسین بود؛ آیا با اجنه در قتال بودهای؟
جابر: آری! تا محک عدالت هم چه باشد.
اخنس: فخر قبیله!
جابر: آری، السّابقون السّابقون، اولئک هم المقربون.
بحر: خیر ! سهم بیشتر حق فقیران است.
قیس: آری ... این است شیوه ی رسول الله.
بحر: هرچه هست بشتابید تا دیگری نرسیده! دینمان که بر باد رفت، پس در پی دنیای خویش باشیم.
قیس: ابله ! ما برای ادای تکلیف آمده ایم؛ قتال با حسین، حکم امیرالمؤنین بوده که حکم او حکم رسول الله است؛ حکم خداست!
اخنس: آری عبیدالله میگفت حسین از دین درآمده؛ پس خون او مباح است و غنیمتش نیز گوارا، چون آب کوثر بر ما؛ زره را بردار تا برویم جابر.
قیس: هرگز ! هرگز نخواهم گذاشت.
جابر: تا با همین شمشیر سر از تنت جدا سازم.
بحر: قیس ...
قیس: به گمانت ما سپاهیان حسین بن علی هستیم و رودرویت که چنین میکنی ابن کعب؟! نه ما هم چون تو از یاران عبیدالله و سپاهیان عمر بن سعدیم. زنم در ازای غنیمتی از این کارزار رضایت داده بود به آمدنم. دست خالی بازگردم به قهر از خانه میرود. به روز رستاخیز خدا تو را پاداش دهد. آن را به من واگذار.
بحر: آری. همه توبره توبره به غنیمت برده اند و هنوز دست ما خالیست!
جابر: همان که گفتم؛ زره از آن من است. چرا ایستاده ای ابن مرثد؟ یاریم ده تا بیرونش کشم.
عمربن سعد: در بودن شیر، سهم کفتاران جز پوست و استخوان نیست.
اخنس: ب، برخیز جابر! عمربن سعد است !
بحر: تو هم برخیز قیس!
عمربن سعد: زره حسین سهم سالار سپاه است؛ سالار این سپاه کیست؟
عمربن سعد مگر نشنیدید؟ گفتم سالار این سپاه کیست؟
هر سه: ش، شما سرورم.
عمربن سعد: پس برخیزید و دور شوید ملعونان!
قیس و اخنس: بله سرورم؛ هر چه شما فرمان دهید !
عمربن سعد: می خواهم چون نبردم -فاتحانه- این زره را، پیروزمندانه، خود از تن بی سرش بیرون کشم.
قیس: هرچه امیر فرمان دهد!
عمربن سعد: اگر به پیشنهادم اندیشیده بودی و با یزید بیعت میکردی، حال این گونه نمیشد پسر فاطمه! بنگر! زره ات از آن من شد.
ابوعمره: ملعون باد آن قومی که سینه ی شما را به چنین عذابی بشکافت. دمی آرام گیرید امیر ... سبحان الله، تا خودش نخواهد و زمان انجام کاری فرانرسد، نه از دست شما، که از دست هیچ کس، کاری ساخته نیست!
مختار: میدانم ابوعمره! می دانم، اما به خدا سوگند اختیار از آن خودم نیست! زمانی بس دراز گذشته و من هنوز نتوانسته ام قومی که حسین را کشتند، بکشم؛ آنان را که به خدا و شکستن حرمت پیامبر (ص) جسور بودند. نمیتوانم آرام گیرم و ببینم آنکه فرمان به تاختن اسب بر پیکرش داد و زره از تن بی سرش بیرون کشید، زنده باشد.
ابوعمره: خدایتان در این غم و پشتیبانی که به خونخواهی حسین میکنید، بهترین پاداش را دهد؛ لیکن امیر این بی تابی را چاره ی درد نیست. دمی بر تخت بنشینید.
مختار: چگونه میتوانم ابوعمره؟ چگونه میتوانم؟ شدم ملعبه ی دست همه! قدم در هر کوی و برزن که میگذارم، پچ پچههای مسلمانان آزارم میدهد. همه میگویند آیا این همان مختار است که به وقت شهادت حسین بن علی، قسم یاد کرد سر از تن عمربن سعد برکند؟ زره اباعبدالله را از او پس گیرد و به قاتلش بسپارد؟ از وقتی شنیده ام محمدبن حنیفه گفته من خودم را از شیعیان میدانم، در حالی که قاتلان حسین همچنان بر کرسی ها نشسته و با من حرف میزنند، دیگر شرمم میشود از روبهرو شدن با مؤمنان! از خدا میخواهم هرچه زودتر فرصتی فراهم سازد تا سر از تن عمربن سعد جدا کنم و برای محمدبن حنیفه بفرستم.
ابوعمره: حضور شما در کوفه گواه همین مدعاست امیر. خونخواهی حسین بن علی! به عقوبت رساندن عمربن سعد. اگر تا به امروز هم نشده، از زیرکی سعد است که خود را پنهان کرده، نه مایه ی ضعف شما. بگذارید دیگران هر چه میخواهند، بگویند.
مختار: والله، اگر در این مدت فراغتی بود کشتن عمربن سعد تا به امروز به تأخیر نمی افتاد تا خبر از پرده برون افتد و او چون موشی در سوراخی بخزد. آن وقت مسرور از زنده بودن در جولانگاهش بیرق پیروزی برافرازد.
ابوعمره: چون این آفتاب که بر پهنه ی آسمان است، برایم روشن و قطعی است که او حتی اگر قطره آبی هم شود در دل این خاک، سرانجام با دستهای خویش به چنگ یاران ما خواهد افتاد.
مختار: انشالله!
....
در کربلا، پاره ای از تن زمین قتلگاه فرزند خلف هابیل شد و جلوه ای از شقاوت و حرص بی سرانجام وارثان قابیل... پاره ای از تن او که شد قتلگاه حسین ... حسین را در آغوشش کشتند و چون کرکسان یغماگر، جامه و زره از تن و دستار از سر و انگشتری از انگشتش ربودند و بر تن بی سرش، وحشی صفت، اسب تاختند و ندانستند سرانجام در روز موعود همین زمین به فرمان پروردگار زبان خواهد گشود و بر کرده ی آنها شهادت خواهد داد تا آنچه می ماند انسانیت باشد و حرمت خاندان نبوت...
به یقین در آغاز هم از تو سخن خواهد گفت، ای سرسلسله ی سپاه اشقیا، عمر بن سعد؛ ای که چشم به تنپوش آهنینِ زاده ی کوثر داشتی؛ آن گاه که یارانت چون چهارپایان بر پیکر حسین (ع) گردآمدند و نعره ی یغما سردادند و برای به غنیمت بردن از او، با یکدیگر به جدال برخاستند... وای بر تو عمر بن سعد ... وای بر تو
جابر چون من، پیش از شما، بر خوان پیکرش نشستهام، زره سهم من است... رهایش کن!
قیس عدالت: هر که باید به عدل سهم از این خوان برد وگرنه تقدم و تأخر در رسیدن شرط نیست؛ پس این زره از آن من است.
بحر: من نیز با پیشنهاد قیس موافقم ... ما دیر رسیده ایم؛ چون سرگرم قتال بوده ایم!
اخنس: کدام قتال ابن کعب؟ آخرین کشته حسین بود؛ آیا با اجنه در قتال بودهای؟
جابر: آری! تا محک عدالت هم چه باشد.
اخنس: فخر قبیله!
جابر: آری، السّابقون السّابقون، اولئک هم المقربون.
بحر: خیر ! سهم بیشتر حق فقیران است.
قیس: آری ... این است شیوه ی رسول الله.
بحر: هرچه هست بشتابید تا دیگری نرسیده! دینمان که بر باد رفت، پس در پی دنیای خویش باشیم.
قیس: ابله ! ما برای ادای تکلیف آمده ایم؛ قتال با حسین، حکم امیرالمؤنین بوده که حکم او حکم رسول الله است؛ حکم خداست!
اخنس: آری عبیدالله میگفت حسین از دین درآمده؛ پس خون او مباح است و غنیمتش نیز گوارا، چون آب کوثر بر ما؛ زره را بردار تا برویم جابر.
قیس: هرگز ! هرگز نخواهم گذاشت.
جابر: تا با همین شمشیر سر از تنت جدا سازم.
بحر: قیس ...
قیس: به گمانت ما سپاهیان حسین بن علی هستیم و رودرویت که چنین میکنی ابن کعب؟! نه ما هم چون تو از یاران عبیدالله و سپاهیان عمر بن سعدیم. زنم در ازای غنیمتی از این کارزار رضایت داده بود به آمدنم. دست خالی بازگردم به قهر از خانه میرود. به روز رستاخیز خدا تو را پاداش دهد. آن را به من واگذار.
بحر: آری. همه توبره توبره به غنیمت برده اند و هنوز دست ما خالیست!
جابر: همان که گفتم؛ زره از آن من است. چرا ایستاده ای ابن مرثد؟ یاریم ده تا بیرونش کشم.
عمربن سعد: در بودن شیر، سهم کفتاران جز پوست و استخوان نیست.
اخنس: ب، برخیز جابر! عمربن سعد است !
بحر: تو هم برخیز قیس!
عمربن سعد: زره حسین سهم سالار سپاه است؛ سالار این سپاه کیست؟
عمربن سعد مگر نشنیدید؟ گفتم سالار این سپاه کیست؟
هر سه: ش، شما سرورم.
عمربن سعد: پس برخیزید و دور شوید ملعونان!
قیس و اخنس: بله سرورم؛ هر چه شما فرمان دهید !
عمربن سعد: می خواهم چون نبردم -فاتحانه- این زره را، پیروزمندانه، خود از تن بی سرش بیرون کشم.
قیس: هرچه امیر فرمان دهد!
عمربن سعد: اگر به پیشنهادم اندیشیده بودی و با یزید بیعت میکردی، حال این گونه نمیشد پسر فاطمه! بنگر! زره ات از آن من شد.
ابوعمره: ملعون باد آن قومی که سینه ی شما را به چنین عذابی بشکافت. دمی آرام گیرید امیر ... سبحان الله، تا خودش نخواهد و زمان انجام کاری فرانرسد، نه از دست شما، که از دست هیچ کس، کاری ساخته نیست!
مختار: میدانم ابوعمره! می دانم، اما به خدا سوگند اختیار از آن خودم نیست! زمانی بس دراز گذشته و من هنوز نتوانسته ام قومی که حسین را کشتند، بکشم؛ آنان را که به خدا و شکستن حرمت پیامبر (ص) جسور بودند. نمیتوانم آرام گیرم و ببینم آنکه فرمان به تاختن اسب بر پیکرش داد و زره از تن بی سرش بیرون کشید، زنده باشد.
ابوعمره: خدایتان در این غم و پشتیبانی که به خونخواهی حسین میکنید، بهترین پاداش را دهد؛ لیکن امیر این بی تابی را چاره ی درد نیست. دمی بر تخت بنشینید.
مختار: چگونه میتوانم ابوعمره؟ چگونه میتوانم؟ شدم ملعبه ی دست همه! قدم در هر کوی و برزن که میگذارم، پچ پچههای مسلمانان آزارم میدهد. همه میگویند آیا این همان مختار است که به وقت شهادت حسین بن علی، قسم یاد کرد سر از تن عمربن سعد برکند؟ زره اباعبدالله را از او پس گیرد و به قاتلش بسپارد؟ از وقتی شنیده ام محمدبن حنیفه گفته من خودم را از شیعیان میدانم، در حالی که قاتلان حسین همچنان بر کرسی ها نشسته و با من حرف میزنند، دیگر شرمم میشود از روبهرو شدن با مؤمنان! از خدا میخواهم هرچه زودتر فرصتی فراهم سازد تا سر از تن عمربن سعد جدا کنم و برای محمدبن حنیفه بفرستم.
ابوعمره: حضور شما در کوفه گواه همین مدعاست امیر. خونخواهی حسین بن علی! به عقوبت رساندن عمربن سعد. اگر تا به امروز هم نشده، از زیرکی سعد است که خود را پنهان کرده، نه مایه ی ضعف شما. بگذارید دیگران هر چه میخواهند، بگویند.
مختار: والله، اگر در این مدت فراغتی بود کشتن عمربن سعد تا به امروز به تأخیر نمی افتاد تا خبر از پرده برون افتد و او چون موشی در سوراخی بخزد. آن وقت مسرور از زنده بودن در جولانگاهش بیرق پیروزی برافرازد.
ابوعمره: چون این آفتاب که بر پهنه ی آسمان است، برایم روشن و قطعی است که او حتی اگر قطره آبی هم شود در دل این خاک، سرانجام با دستهای خویش به چنگ یاران ما خواهد افتاد.
مختار: انشالله!
....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان