- 7629
- 1000
- 1000
- 1000
نخل ها ایستاده می میرند
آصف، یکی از جانبازان دوران جنگ است که موفقیتش را مدیون ناظم دوران مدرسهاش، آقای نامداری است. درجریان اشغال خرمشهر، این مدرسه به کلی تخریب میشود و نامداری قبل از شهادت از آصف میخواهد که چراغ آن را همیشه روشن نگه دارد...
از ایرانصدا بشنوید
آصف از جانبازان دوران جنگ، مدتی است به سرطان خون مبتلا شده است، اما به خاطر شرایط خانواده نمیخواهد کسی از بیماری اش باخبرشود. او مدام در خواب هایش به روزهای جنگ برمیگردد و برادر مفقودش، عباس را میبیند.
آصف در دوران تحصیل به خاطر بدهی پدر مجبور میشود درس و مدرسه را رها کند و مشغول کار شود، اما ناظم مدرسه اش بعد از اینکه متوجه این موضوع میشود، تصمیم میگیرد هرطور شده او را به تحصیل برگرداند. نامداری به آصف میگوید که مدرسه احتیاج به تعمیراتی دارد و او میتواند در کنار انجام آن، به درسش هم برسد و در عوض، آقای نامداری بدهی پدرش را پرداخت کند.
در همان روز، مدرسه با بمباران عراقی ها تخریب میشود و نامداری شهید می شود. او در موقع شهادت، از آصف میخواهد هرطور که شده چراغ این مدرسه را روشن نگه دارد.
سال ها بعد مدرسه براثر زلزله، دوباره تخریب میشود و آصف تصمیم میگیرد خود، بازسازی آن را به عهده بگیرد. او در حالی که شرایط جسمی خوبی ندارد با همسرش عازم خرمشهر می شود.
فراز، پسر بزرگ آصف، که به تازگی در رشته ی معماری فارغالتحصیل شده است، قصد عزیمت به ایتالیا را دارد، اما با مخالفت خانواده رو به رو میشود. پدر از او میخواهد که بازسازی مدرسه ی خرمشهر را به عهده بگیرد، اما فراز تمایلی به انجام این کار ندارد.
آصف، در خرمشهر است که خبر پیدا شدن پلاک برادرش (عباس) را بعد از 28 سال میشنود...
آصف در دوران تحصیل به خاطر بدهی پدر مجبور میشود درس و مدرسه را رها کند و مشغول کار شود، اما ناظم مدرسه اش بعد از اینکه متوجه این موضوع میشود، تصمیم میگیرد هرطور شده او را به تحصیل برگرداند. نامداری به آصف میگوید که مدرسه احتیاج به تعمیراتی دارد و او میتواند در کنار انجام آن، به درسش هم برسد و در عوض، آقای نامداری بدهی پدرش را پرداخت کند.
در همان روز، مدرسه با بمباران عراقی ها تخریب میشود و نامداری شهید می شود. او در موقع شهادت، از آصف میخواهد هرطور که شده چراغ این مدرسه را روشن نگه دارد.
سال ها بعد مدرسه براثر زلزله، دوباره تخریب میشود و آصف تصمیم میگیرد خود، بازسازی آن را به عهده بگیرد. او در حالی که شرایط جسمی خوبی ندارد با همسرش عازم خرمشهر می شود.
فراز، پسر بزرگ آصف، که به تازگی در رشته ی معماری فارغالتحصیل شده است، قصد عزیمت به ایتالیا را دارد، اما با مخالفت خانواده رو به رو میشود. پدر از او میخواهد که بازسازی مدرسه ی خرمشهر را به عهده بگیرد، اما فراز تمایلی به انجام این کار ندارد.
آصف، در خرمشهر است که خبر پیدا شدن پلاک برادرش (عباس) را بعد از 28 سال میشنود...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان