- 12156
- 1000
- 1000
- 1000
آتش سرخ
جمال مجرم سابقه داری است، اما چندسالی است که توبه کرده و دست از خلاف برداشته است. او برای جور کردن خرج جراحی همسرش (اعظم) که سرطان دارد، به هر دری می زند، اما از هیچ جایی نمی تواند این هزینه ی گزاف را تأمین کند.
از ایرانصدا بشنوید
شیطنت دزدی از صندوق قرض الحسنه به ذهن جمال خطور می کند؛ اما لحظاتی بعد، پس از دیدن مخالفت دوستش (عباس)، از این فکر منصرف میشود و برای جور کردن پول آمپولی که همان شب درپی سهلانگاری مادرش به زمین افتاده و شکسته، از سرِ کار بیرون می زند.
او پس از سرزدن به چند نفر از دوستانش موفق نمیشود که پول آمپول را فراهم کند؛ به همیندلیل برای رفع خستگی به یکی از قهوه خانههایی که پاتوق او و دوستانش است، میرود.
در آنجا گرفتار التماسهای یکی از دوستانش به نام جواد می شود. جواد چند وقت پیش خانه اش را برای راه انداختن کسب و کاری فروخته و حالا نه توانسته کاری راه بیندازد و نه خانه ی دیگری بخرد و به همین دلیل همسرش او را ترک کرده است.
جواد اصرار دارد که کاری شراکتی را با هم شروع کنند. او که نمی تواند جواد را از این کار بیموقع منصرف کند، درحالی که عصبانی است، قهوهخانه را ترک می کند تا نزد شخصی به نام «شاپور» برود و از او طلب پول کند؛بی خبر از اینکه شاپور هم به او پولی قرض نمیدهد. در همین حین «اسد» یکی از افراد درون قهوه خانه، پیشنهادی به جواد میدهد تا هم گره از کار خودش باز شود و هم جمال. اسد به جواد میگوید تا با دادن پول آمپول و هزینه عمل همسر جمال، او را راضی به شراکت کند. جواد با شنیدن این پیشنهاد به سرعت به سمت جمال روانه می شود.
او با پیشنهاد جواد، آنچه را که در ذهن خود میپروراند، به او میگوید و پس از سال ها پرده از راز سابقهدار بودن خودش برمیدارد. او به جواد پیشنهاد میدهد تا بهاتفاق از یک صندوق قرضالحسنه سرقت کنند. جواد نمی تواند آنچه را شنیده، باور کند. جمال هم او را تنها میگذارد و میرود تا برای خود همراه دیگری پیدا کند. اما صبح زود، جواد که در شب قبل نامه ی طلاق زنش به دستش رسیده بود، سر میرسد و برای این سرقت اعلام آمادگی میکند.
آنها برای اولین قدم، به محل مورد نظر میروند تا آنجا را شناسایی کنند، اما پس از شناسایی، جمال متوجه میشود کارمندان صندوق، گاوصندوق آنجا را عوض کرده اند و گاوصندوق فعلی در حیطه ی تخصص او نیست.
او پس از سرزدن به چند نفر از دوستانش موفق نمیشود که پول آمپول را فراهم کند؛ به همیندلیل برای رفع خستگی به یکی از قهوه خانههایی که پاتوق او و دوستانش است، میرود.
در آنجا گرفتار التماسهای یکی از دوستانش به نام جواد می شود. جواد چند وقت پیش خانه اش را برای راه انداختن کسب و کاری فروخته و حالا نه توانسته کاری راه بیندازد و نه خانه ی دیگری بخرد و به همین دلیل همسرش او را ترک کرده است.
جواد اصرار دارد که کاری شراکتی را با هم شروع کنند. او که نمی تواند جواد را از این کار بیموقع منصرف کند، درحالی که عصبانی است، قهوهخانه را ترک می کند تا نزد شخصی به نام «شاپور» برود و از او طلب پول کند؛بی خبر از اینکه شاپور هم به او پولی قرض نمیدهد. در همین حین «اسد» یکی از افراد درون قهوه خانه، پیشنهادی به جواد میدهد تا هم گره از کار خودش باز شود و هم جمال. اسد به جواد میگوید تا با دادن پول آمپول و هزینه عمل همسر جمال، او را راضی به شراکت کند. جواد با شنیدن این پیشنهاد به سرعت به سمت جمال روانه می شود.
او با پیشنهاد جواد، آنچه را که در ذهن خود میپروراند، به او میگوید و پس از سال ها پرده از راز سابقهدار بودن خودش برمیدارد. او به جواد پیشنهاد میدهد تا بهاتفاق از یک صندوق قرضالحسنه سرقت کنند. جواد نمی تواند آنچه را شنیده، باور کند. جمال هم او را تنها میگذارد و میرود تا برای خود همراه دیگری پیدا کند. اما صبح زود، جواد که در شب قبل نامه ی طلاق زنش به دستش رسیده بود، سر میرسد و برای این سرقت اعلام آمادگی میکند.
آنها برای اولین قدم، به محل مورد نظر میروند تا آنجا را شناسایی کنند، اما پس از شناسایی، جمال متوجه میشود کارمندان صندوق، گاوصندوق آنجا را عوض کرده اند و گاوصندوق فعلی در حیطه ی تخصص او نیست.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان