- 17208
- 1000
- 1000
- 1000
ساعت اهریمنی
منصور که به اتفاق همسرش (نسترن) در جستوجوی یک واحد مسکونی برای اجاره کردن هستند، در یکی از بنگاههای معاملات ملکی، دوست دوران جنگ خود «دکتر ناصری» را میبیند.
از ایرانصدا بشنوید
منصور و دکتر ناصری، بعد از مجروح شدن دکتر در عملیات بیتالمقدس و انتقال او به بیمارستان، دیگر همدیگر را ندیدند و حالا 25 سال از آن زمان گذشته است.
این دیدار باعث می شود که منصور به ماجراهای دوران جنگ برگردد و خاطراتش را مرور کند.
از طرفی، دکتر ناصری، که یک روانپزشک معروف است، متوجه میشود که منصور به خاطر نداشتن پول کافی، نتوانسته است خانهای برای خودش پیدا کند؛ از این رو به او پیشنهاد میکند یکی از ویلاهای خالی خودش را برای سکونت در اختیار او و همسرش بگذارد.
منصور و نسترن پیشنهاد دکتر را میپذیرند و خیلی سریع به این خانهی قدیمی نقل مکان میکنند. آنها در پی استقرار در این ویلای قدیمی با حوادث عجیب و غریبی مواجه میشوند. وقتی دکتر ناصری به آنها میگوید که 25 سال پیش، شوهرخواهرش (آقای شکوری) در این ویلا به طور مرموزی ناپدید شده و هرگز اثری از او به دست نیامده، دچار ترس و وحشت میشوند.
آنها در همان روز نخستین، متوجه ساعت دیواری عجیبی در سالن پذیرایی خانه میشوند که داخل قاب شیشه ای آن، اسکلت یک انسان قرار دارد و بیشتر به وحشت میافتند. اسکلت درون ساعت، چکشی در دست دارد که با اعلام هر ساعت بر سر گربه سان بزرگی شبیه پلنگ می خورد و غرشی مخوف در فضا طنین افکن می شود.
این ساعت مخوف و حوادث مرموزی که در این خانه رخ میدهد، منصور و نسترن را تا سرحد مرگ دچار ترس و وحشت میکند. درست موقعی که منصور درصدد یافتن علت این حوادث است، ماجراهایی رخ می دهد که موجب سوءظن او به دکتر ناصری میشود؛ اما وقتی در اوج این بدبینی، مش لطف الله، باغبانی که هفته ای یک بار به آن خانه میآید، به او میگوید کسی که 25 سال پیش به طور مرموز شده، دکتر ناصری است نه آقای شکوری، به شدت گیج و مبهوت می شود و احساس میکند که در دام یک توطئهی پیچیده گرفتار شده است...
این دیدار باعث می شود که منصور به ماجراهای دوران جنگ برگردد و خاطراتش را مرور کند.
از طرفی، دکتر ناصری، که یک روانپزشک معروف است، متوجه میشود که منصور به خاطر نداشتن پول کافی، نتوانسته است خانهای برای خودش پیدا کند؛ از این رو به او پیشنهاد میکند یکی از ویلاهای خالی خودش را برای سکونت در اختیار او و همسرش بگذارد.
منصور و نسترن پیشنهاد دکتر را میپذیرند و خیلی سریع به این خانهی قدیمی نقل مکان میکنند. آنها در پی استقرار در این ویلای قدیمی با حوادث عجیب و غریبی مواجه میشوند. وقتی دکتر ناصری به آنها میگوید که 25 سال پیش، شوهرخواهرش (آقای شکوری) در این ویلا به طور مرموزی ناپدید شده و هرگز اثری از او به دست نیامده، دچار ترس و وحشت میشوند.
آنها در همان روز نخستین، متوجه ساعت دیواری عجیبی در سالن پذیرایی خانه میشوند که داخل قاب شیشه ای آن، اسکلت یک انسان قرار دارد و بیشتر به وحشت میافتند. اسکلت درون ساعت، چکشی در دست دارد که با اعلام هر ساعت بر سر گربه سان بزرگی شبیه پلنگ می خورد و غرشی مخوف در فضا طنین افکن می شود.
این ساعت مخوف و حوادث مرموزی که در این خانه رخ میدهد، منصور و نسترن را تا سرحد مرگ دچار ترس و وحشت میکند. درست موقعی که منصور درصدد یافتن علت این حوادث است، ماجراهایی رخ می دهد که موجب سوءظن او به دکتر ناصری میشود؛ اما وقتی در اوج این بدبینی، مش لطف الله، باغبانی که هفته ای یک بار به آن خانه میآید، به او میگوید کسی که 25 سال پیش به طور مرموز شده، دکتر ناصری است نه آقای شکوری، به شدت گیج و مبهوت می شود و احساس میکند که در دام یک توطئهی پیچیده گرفتار شده است...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان