- 42717
- 1000
- 1000
- 1000
صد سال به این سالها
«عاطفه» همسر «حبیب» روز بیستونهم اسفند کلی کار بر سر شوهرش ریخت و حبیب نتوانست مایحتاج عید را از بازارچه بخرد.
از ایرانصدا بشنوید
آقای شایسته، صاحبخانهی آنها، پایش را توی یک کفش کرد که باید پول پیش خانه را زیاد کنند. درنتیجه هرچه داشتند و نداشتند را از آنها گرفت و دیگر آنها پولی برای خرید خودرو نداشتند.
آنها «بابافرهنگ» و «باباعنایت»، پدرهایشان، را فرستادند تا با آقای شایسته صحبت کنند و مثلاً پادرمیانی کنند، ولی همهچیز به ضرر حبیب تمام شد.
آقای شایسته و «مهتاج خانم»، بدون مشورت با حبیب، همسفر آنها شدند و آقای شایسته با خیال راحت خودرویی را که قرار بود حبیب بخرد، صاحب شد. تازه خانواده قرار گذاشته بودند که دستهجمعی برای ناهار فردا بروند خانهی آقای شایسته، اما حبیب دور از چشم عاطفه با «منوچهر» قرار میگذارد تا خودرو را از چنگ آقای شایسته در بیاورد... .
آنها «بابافرهنگ» و «باباعنایت»، پدرهایشان، را فرستادند تا با آقای شایسته صحبت کنند و مثلاً پادرمیانی کنند، ولی همهچیز به ضرر حبیب تمام شد.
آقای شایسته و «مهتاج خانم»، بدون مشورت با حبیب، همسفر آنها شدند و آقای شایسته با خیال راحت خودرویی را که قرار بود حبیب بخرد، صاحب شد. تازه خانواده قرار گذاشته بودند که دستهجمعی برای ناهار فردا بروند خانهی آقای شایسته، اما حبیب دور از چشم عاطفه با «منوچهر» قرار میگذارد تا خودرو را از چنگ آقای شایسته در بیاورد... .
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان