- 37309
- 1000
- 1000
- 1000
دوست خائن
داستان «دوست خائن» سرگذشت حقیقی و جانگداز انسانی است به نام «ژرژ» که بازی سرنوشت او را به چوبهی دار میسپارد.
از ایرانصدا بشنوید
«ژرژ گالِتیری» همراه برادر قوزیش «فرانسوا» بعد از فرود با چتر در حاشیهی جنگل، به طرف اولین رابط میروند. فرانسوا با سیانور خودکشی میکند. ژرژ همسرش «ژاکلین» را به ملاقات «سرگرد راب» میفرستد. سرگرد قول میدهد پروندهی ژرژ را پاک کند و به اتفاق ژرژ و با اسم «رنه مونروی» در عملیات مینگذاری مترو (که قرار است توسط شبکهی آلمانی به ریاست «دوبوآ» انجام شود) شرکت میکند و «سروان پِلن» را به عنوان رئیس قطار معرفی میکند.
بعد از موفقیت در عملیات مترو سرگرد راب دو هفته غیبش میزند و در تمام مدّت برای پاکسازی پرونده ژرژ به هر دری میزند و سرانجام با در دستداشتن گذرنامه و برگهی شناسایی ژرژ در منزل آقای «وایز» به دیدن ژرژ میرود. شرط تحویل گذرنامه، انجام مأموریت دیگر به دست ژرژ است.
«آدریان» چند روز بعد، ژرژ را به محل نگهداری دستگیرشدگان میبرد. ژرژ یکی از شکنجهگران دوران اشغال را در بین آنها میبیند. اما «ایبرانا» در حال حاضر برگهی هویتی با نام «فرناندو تورنسل» کارخانهدار و دارای نشان «لوژیون دونور» در دست دارد.
آدریان، ایبرانا را با ژرژ رو به رو میکند تا مجبور به اعتراف میشود. روز بعد که ژرژ برای دیدن سرگرد به کلیسا میرود، دستگیر و در گاراژی زندانی میشود و در آنجا به یک خائن دوران اشغال و سروان بازجوی فعلی، همینطور یکی از دوستانش به اسم «ونسان» برمیخورد و وقتی آدریان برای بردنش میآید، دربارهی سروان قلابی با او حرف میزند.
ژرژ از طریق آدریان، ونسان را آزاد میکند و ونسان درعوض نشانی «گالیتیا» را به او میدهد و روز بعد، به همراه آدریان، البته با اسم «برنارد فلانکیه» به آسایشگاه روانی برای دیدن گالیتیا میروند. در آنجا آدریان میفهمد همسرش را «دکتر گوتس» به اسارت گرفته است، همان شب به اتاق فرستنده حمله میکنند. گالیتیا بعد از تهدید آدریان اعتراف میکند، دکتر گوتس همسرسرگرد را به آلمانیها میسپارد و آلمانیها همهی گروه را داخل دریاچه دفن کردهاند. گالیتیا برای شکنجهکردن آدریان جزئیات تجاوز به همسر سرگرد را مفصل تشریح میکند. ژرژ طاقت نمیآورد و مغزش را متلاشی میکند.
همان شب سنگدل پیشنهاد میکند که گالیتیری از سر راه برداشته شود. اما آدریان تصمیم دارد ژرژ را به عنوان مأمور به استخدام سازمان درآورد و به مأموریت خارج از کشور بفرستد.
* دربارهی کتاب
«ژوزه جیووانی» این کتاب را در سال 1977 نوشته است و در سال 1988 اقتباسی سینمایی با فیلمنامهنویسی و کارگردانی خود او ساخته شد.
* دربارهی نویسنده
«ژوزه جیووانی» (22ژوئن1923 – 24آوریل2004) با نام اصلی «ژوزف دامیانی» کارگردان، فیلمنامهنویس، رماننویس و نویسندهی فرانسوی بود که در سال 1986 شهروند سوئیس شد.
جیووانی در جزیرهی «کورسیکا» واقع در مدیترانه به دنیا آمد. وی دانشآموختهی کالج «ستانیسلاس دو پاریس» بود و ورودش را به عرصهی هنر در اواخر دههی 1950 با نگارش فیلمنامهی «دختران ریف راف» آغاز کرد.
در جوانی کارهای مختلفی مانند ظرفشویی، چوببری، پیشخدمتی و کار در معدن را انجام داد و بههنگام جنگ جهانی دوم نیز دو سالی راهنمای کوهستانی اعضای نهضت مقاومت بود.
پس از جنگ به پاریس رفت و گانگستری خردهپا شد. پس از یک سرقت نافرجام در سال ١٩٤٨ که به کشتهشدن برادر بزرگتر، عمویش و صاحبخانه مورد سرقت انجامید، دستگیر و زندانی شد. ابتدا به همراه شریک جرمش «ژرژ آکاد» به مرگ محکوم شد و پس از چند ماه انتظار در دالان محکومان به مرگ، براثر تلاشهای پدرش از اعدام نجات یافت و در ١٩٥٦ آزاد شد.
سالهای یکنواخت زندان را با نوشتن سپری کرد و پس از آزادی یکی از کتابهایی را که نوشته بود، به ناشری سپرد. این کتاب که «حفره» یا به تعبیر عامیانهاش «سوراخ» (تمثیلی از زندان) نام داشت، براساس تجربیات خود وی برای فرار از زندان پاریس نوشته شده بود. کتاب نظر ناشر را جلب کرد و بلافاصله با نام مستعار «ژوزه جیووانی» منتشر شد. «ژاک بکر» نیز بدون تأخیر حقوق برگردان سینمایی آن را خرید و در سال ١٩٥٩ به فیلم تبدیل کرد و بدین طریق جیووانی به سینما راه یافت.
در ١٩٦٧ اولین فیلمش را ساخت و بعدها بازیگران بزرگ سینمای فرانسه مانند «آلن دلون»، «ژان گابن» و «ژان پل بلموندو» را در فیلمهایش رهبری کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان دربارهی تبهکاران، پلیسها، زندان و رفاقت دست نکشید.
از دیگر فعالیتهای وی در این دوران نگارش فیلمنامه برای آثاری چون «گودال» و «دارودستهی سیسیلیها» بود. این چهرهی هنری نگارش فیلمنامهی سینمایی را تا سال 2001 ادامه داد و این در شرایطی بود که ساخت فیلمهای سینمایی را از دهه 1970 آغاز کرده بود.
او در سال 1972 فیلم «آدمکش حرفهای» را به اقتباس از کتابی با همین نام جلوی دوربین برد و یک سال بعد فیلم «دو مرد در شهر» را روانهی سالنهای سینما کرد. این اثر داستان سارقی را دنبال میکند که پس از آزادی از زندان باید با گذشتهاش مواجه شود.
جیووانی در آثارش غالباً از تجربیات شخصی یا نمونههای واقعی زندگی گانگسترها و اراذل و اوباش الهام میگرفت. تجربهی اقامت او در دالان محکومان به مرگ، بر زندگی وی تأثیر فراوان گذاشت و در همهی کارهایش منعکس شد. جیووانی تا هنگام مرگش ١٥ فیلم سینمایی و پنج فیلم تلویزیونی ساخت، ٢٠ رمان و دو کتاب خاطرات و ٣٣ فیلمنامه نوشت و چند بار نیز در برابر دوربین ظاهر شد که آخرین نمونهی آن بازی در نقش پدر «ایزابل آجانی» در فیلم پشیمان(٢٠٠٢) بود.
این کارگردان واپسین روزهای عمرش را بهسبب خونریزی مغزی در بیمارستان به سر برد و در 80سالگی در لوزان سوئیس چشم از جهان فرو بست.
از فیلمهایی که وی در ساخت آن مشارکت داشت میتوان به «حفره و نفس دوباره»، «پوست یک جاسوس را کندن»، «ماجراجویان»، «کولی»، «بومرنگ» و «دو مرد در شهر» اشاره کرد.
*کتاب:
Mon ami le traître (1977)
*فیلم:
My Friend the Traitor (1988)
بعد از موفقیت در عملیات مترو سرگرد راب دو هفته غیبش میزند و در تمام مدّت برای پاکسازی پرونده ژرژ به هر دری میزند و سرانجام با در دستداشتن گذرنامه و برگهی شناسایی ژرژ در منزل آقای «وایز» به دیدن ژرژ میرود. شرط تحویل گذرنامه، انجام مأموریت دیگر به دست ژرژ است.
«آدریان» چند روز بعد، ژرژ را به محل نگهداری دستگیرشدگان میبرد. ژرژ یکی از شکنجهگران دوران اشغال را در بین آنها میبیند. اما «ایبرانا» در حال حاضر برگهی هویتی با نام «فرناندو تورنسل» کارخانهدار و دارای نشان «لوژیون دونور» در دست دارد.
آدریان، ایبرانا را با ژرژ رو به رو میکند تا مجبور به اعتراف میشود. روز بعد که ژرژ برای دیدن سرگرد به کلیسا میرود، دستگیر و در گاراژی زندانی میشود و در آنجا به یک خائن دوران اشغال و سروان بازجوی فعلی، همینطور یکی از دوستانش به اسم «ونسان» برمیخورد و وقتی آدریان برای بردنش میآید، دربارهی سروان قلابی با او حرف میزند.
ژرژ از طریق آدریان، ونسان را آزاد میکند و ونسان درعوض نشانی «گالیتیا» را به او میدهد و روز بعد، به همراه آدریان، البته با اسم «برنارد فلانکیه» به آسایشگاه روانی برای دیدن گالیتیا میروند. در آنجا آدریان میفهمد همسرش را «دکتر گوتس» به اسارت گرفته است، همان شب به اتاق فرستنده حمله میکنند. گالیتیا بعد از تهدید آدریان اعتراف میکند، دکتر گوتس همسرسرگرد را به آلمانیها میسپارد و آلمانیها همهی گروه را داخل دریاچه دفن کردهاند. گالیتیا برای شکنجهکردن آدریان جزئیات تجاوز به همسر سرگرد را مفصل تشریح میکند. ژرژ طاقت نمیآورد و مغزش را متلاشی میکند.
همان شب سنگدل پیشنهاد میکند که گالیتیری از سر راه برداشته شود. اما آدریان تصمیم دارد ژرژ را به عنوان مأمور به استخدام سازمان درآورد و به مأموریت خارج از کشور بفرستد.
* دربارهی کتاب
«ژوزه جیووانی» این کتاب را در سال 1977 نوشته است و در سال 1988 اقتباسی سینمایی با فیلمنامهنویسی و کارگردانی خود او ساخته شد.
* دربارهی نویسنده
«ژوزه جیووانی» (22ژوئن1923 – 24آوریل2004) با نام اصلی «ژوزف دامیانی» کارگردان، فیلمنامهنویس، رماننویس و نویسندهی فرانسوی بود که در سال 1986 شهروند سوئیس شد.
جیووانی در جزیرهی «کورسیکا» واقع در مدیترانه به دنیا آمد. وی دانشآموختهی کالج «ستانیسلاس دو پاریس» بود و ورودش را به عرصهی هنر در اواخر دههی 1950 با نگارش فیلمنامهی «دختران ریف راف» آغاز کرد.
در جوانی کارهای مختلفی مانند ظرفشویی، چوببری، پیشخدمتی و کار در معدن را انجام داد و بههنگام جنگ جهانی دوم نیز دو سالی راهنمای کوهستانی اعضای نهضت مقاومت بود.
پس از جنگ به پاریس رفت و گانگستری خردهپا شد. پس از یک سرقت نافرجام در سال ١٩٤٨ که به کشتهشدن برادر بزرگتر، عمویش و صاحبخانه مورد سرقت انجامید، دستگیر و زندانی شد. ابتدا به همراه شریک جرمش «ژرژ آکاد» به مرگ محکوم شد و پس از چند ماه انتظار در دالان محکومان به مرگ، براثر تلاشهای پدرش از اعدام نجات یافت و در ١٩٥٦ آزاد شد.
سالهای یکنواخت زندان را با نوشتن سپری کرد و پس از آزادی یکی از کتابهایی را که نوشته بود، به ناشری سپرد. این کتاب که «حفره» یا به تعبیر عامیانهاش «سوراخ» (تمثیلی از زندان) نام داشت، براساس تجربیات خود وی برای فرار از زندان پاریس نوشته شده بود. کتاب نظر ناشر را جلب کرد و بلافاصله با نام مستعار «ژوزه جیووانی» منتشر شد. «ژاک بکر» نیز بدون تأخیر حقوق برگردان سینمایی آن را خرید و در سال ١٩٥٩ به فیلم تبدیل کرد و بدین طریق جیووانی به سینما راه یافت.
در ١٩٦٧ اولین فیلمش را ساخت و بعدها بازیگران بزرگ سینمای فرانسه مانند «آلن دلون»، «ژان گابن» و «ژان پل بلموندو» را در فیلمهایش رهبری کرد، اما هرگز دست از نوشتن رمان دربارهی تبهکاران، پلیسها، زندان و رفاقت دست نکشید.
از دیگر فعالیتهای وی در این دوران نگارش فیلمنامه برای آثاری چون «گودال» و «دارودستهی سیسیلیها» بود. این چهرهی هنری نگارش فیلمنامهی سینمایی را تا سال 2001 ادامه داد و این در شرایطی بود که ساخت فیلمهای سینمایی را از دهه 1970 آغاز کرده بود.
او در سال 1972 فیلم «آدمکش حرفهای» را به اقتباس از کتابی با همین نام جلوی دوربین برد و یک سال بعد فیلم «دو مرد در شهر» را روانهی سالنهای سینما کرد. این اثر داستان سارقی را دنبال میکند که پس از آزادی از زندان باید با گذشتهاش مواجه شود.
جیووانی در آثارش غالباً از تجربیات شخصی یا نمونههای واقعی زندگی گانگسترها و اراذل و اوباش الهام میگرفت. تجربهی اقامت او در دالان محکومان به مرگ، بر زندگی وی تأثیر فراوان گذاشت و در همهی کارهایش منعکس شد. جیووانی تا هنگام مرگش ١٥ فیلم سینمایی و پنج فیلم تلویزیونی ساخت، ٢٠ رمان و دو کتاب خاطرات و ٣٣ فیلمنامه نوشت و چند بار نیز در برابر دوربین ظاهر شد که آخرین نمونهی آن بازی در نقش پدر «ایزابل آجانی» در فیلم پشیمان(٢٠٠٢) بود.
این کارگردان واپسین روزهای عمرش را بهسبب خونریزی مغزی در بیمارستان به سر برد و در 80سالگی در لوزان سوئیس چشم از جهان فرو بست.
از فیلمهایی که وی در ساخت آن مشارکت داشت میتوان به «حفره و نفس دوباره»، «پوست یک جاسوس را کندن»، «ماجراجویان»، «کولی»، «بومرنگ» و «دو مرد در شهر» اشاره کرد.
*کتاب:
Mon ami le traître (1977)
*فیلم:
My Friend the Traitor (1988)
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان