- 16603
- 1000
- 1000
- 1000
خروس سپید
پادشاه دستور به قتل دوقولوهایش داد، اما با وساطت وزیر مهربانش از فرمان خود گذشت، اما فقط توانستند یکی از دو کودک رها شده را پیدا کنند.
از ایرانصدا بشنوید
یکی از دوقولوهای فرمانروا که وزیر مهربان در جایی پنهانشان کرده بود، پیدا شد و کودک دیگر دچار سرنوشتی نامعلوم گردید.
20 سال بعد، مردی روستایی به نام گل فیروز، خروسی سپید و زیبا را دید که به صورت ناخوانده وارد لانهی مرغهای او شده بود، و این مسئله باعث ایجاد کشمشی در مرغدانی شد؛ اما این کشمکش با ورود ننه گل افروز، همسر او، خاتمه یافت. ننه معتقد بود این خروس برای غذای شب عید مناسب نیست و همای سعادت که میگویند، همین است؛ اما گل فیروز به کشتن خروس اصرار داشت. در این بین ننه گلافروز متوجه شد پسرخواندهی آنها شاهوی، (برادر گمشدهی پسر فرمان روا) از صبح به شکار رفته و هنوز برنگشته است.
«گلفیروز» هراسان و دلخور به همراه برادر بزرگش که مکتبدار و منجم بود، برای یافتن شاهوی حرکت کرد. از سوی دیگر در همان ایام که مقارن با جشن سوری ایرانیان بود، شاهک جمشاد (پسر دیگر فرمان روا) که به تازگی جانشین او شده و مردی خیرهسر و خودسر بود، پس از فرمانهای نابخردانه برای تدارک جشن نوروزی به تنهایی راهی شکار شد. او نیز در راه گم شد.
و اما... این بار جای این دو برادر عوض شد.
شاهک در تله گرگها اسیر شد و گلنوروز و گلفیروز او را به روستا برگرداندند و شاهوی نیز به وسیله فرستادگان کهن وزیر، با حرمت تمام، به قصر تبرک برده شد. این دو در ظاهر هیچ تفاوتی با هم نداشتند. این مسأله باعث ایجاد بهت همگان شد، چرا که ناگهان با رفتارهای عجیب و غریب این دو نفر مواجه شدند.
20 سال بعد، مردی روستایی به نام گل فیروز، خروسی سپید و زیبا را دید که به صورت ناخوانده وارد لانهی مرغهای او شده بود، و این مسئله باعث ایجاد کشمشی در مرغدانی شد؛ اما این کشمکش با ورود ننه گل افروز، همسر او، خاتمه یافت. ننه معتقد بود این خروس برای غذای شب عید مناسب نیست و همای سعادت که میگویند، همین است؛ اما گل فیروز به کشتن خروس اصرار داشت. در این بین ننه گلافروز متوجه شد پسرخواندهی آنها شاهوی، (برادر گمشدهی پسر فرمان روا) از صبح به شکار رفته و هنوز برنگشته است.
«گلفیروز» هراسان و دلخور به همراه برادر بزرگش که مکتبدار و منجم بود، برای یافتن شاهوی حرکت کرد. از سوی دیگر در همان ایام که مقارن با جشن سوری ایرانیان بود، شاهک جمشاد (پسر دیگر فرمان روا) که به تازگی جانشین او شده و مردی خیرهسر و خودسر بود، پس از فرمانهای نابخردانه برای تدارک جشن نوروزی به تنهایی راهی شکار شد. او نیز در راه گم شد.
و اما... این بار جای این دو برادر عوض شد.
شاهک در تله گرگها اسیر شد و گلنوروز و گلفیروز او را به روستا برگرداندند و شاهوی نیز به وسیله فرستادگان کهن وزیر، با حرمت تمام، به قصر تبرک برده شد. این دو در ظاهر هیچ تفاوتی با هم نداشتند. این مسأله باعث ایجاد بهت همگان شد، چرا که ناگهان با رفتارهای عجیب و غریب این دو نفر مواجه شدند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان