- 5985
- 1000
- 1000
- 1000
جرعهنوش غدیر
«علامه امینی» ارادت خاصّی به امیرالمؤمنین داشت. هرکس که حاجتی داشت، علامه او را به حرم امام علی (علیهالسلام) میبرد و حاجتش را میگرفت. ازجمله شاعری که علامه، شعرش را به حرم بُرد و حاجتش را گرفت. در این کتاب گویا ماجرا را بشنوید.
از ایرانصدا بشنوید
هنگامی که «عبدالحسین امینی» 14 ساله بود، شهر تبریز در تلاطم استبداد و هجوم قوای روس و انگلیس میسوخت. در همان دوران «شیخ محمد خیابانی» دستگیر شد و به شهادت رسید.
یکی از استادانِ برجستهی عبدالحسین با پدرش صحبت کرد و از او خواست که عبدالحسین را بهدلیل نبوغ بالا، برای ادامهی تحصیلات دینی به نجف اشرف بفرستد. عبدالحسین و آقاطاهر، خدمتکار شیخ محمد خیابانی و رحیم، دوست عبدالحسین، عازم نجف شدند.
عبدالحسین و همراهانش در آن سفر شبی، هنگام استراحت، بهطور معجزهآسایی با کمک آقاطاهر از حملهی گرگها نجات یافتند.
صبح روز بعد، دزدان به قافلهای در میان راه حملهور شدند و قصد اهانت به زنی از این قافله را داشتند. راهزنان همسر و فرزند این زن را دستگیر کرده بودند. سرکردهی این راهزنان که به «بچهغول» معروف بود، با حادثهی عجیبی روبهرو شد. عبدالحسین و رحیم، او را دستگیر کردند و از راهزنان خواستند درمقابل آزادی سرکرده، همسر و فرزند زن را رها کنند و آنها نیز به درخواست خودِ سرکرده این کار را انجام دادند.
در همینحال، طوفانی آغاز شد و ناگهان سرکردهی راهزنان بیناییاش را از دست داد. عبدالحسین از سرکرده خواست که با آنها به سفر نجف برود تا طبیبی برای معالجهی او بیابند. سرکرده نیز حرف عبدالحسین را پذیرفت و با آنها به نجف رفت. در نجف آنها به حرم امام علی(ع) رفتند و در آنجا سرکرده که نامش «مراد» بود، شفا یافت و از آن به بعد، راهنمای قافلهها شد.
یکی از استادانِ برجستهی عبدالحسین با پدرش صحبت کرد و از او خواست که عبدالحسین را بهدلیل نبوغ بالا، برای ادامهی تحصیلات دینی به نجف اشرف بفرستد. عبدالحسین و آقاطاهر، خدمتکار شیخ محمد خیابانی و رحیم، دوست عبدالحسین، عازم نجف شدند.
عبدالحسین و همراهانش در آن سفر شبی، هنگام استراحت، بهطور معجزهآسایی با کمک آقاطاهر از حملهی گرگها نجات یافتند.
صبح روز بعد، دزدان به قافلهای در میان راه حملهور شدند و قصد اهانت به زنی از این قافله را داشتند. راهزنان همسر و فرزند این زن را دستگیر کرده بودند. سرکردهی این راهزنان که به «بچهغول» معروف بود، با حادثهی عجیبی روبهرو شد. عبدالحسین و رحیم، او را دستگیر کردند و از راهزنان خواستند درمقابل آزادی سرکرده، همسر و فرزند زن را رها کنند و آنها نیز به درخواست خودِ سرکرده این کار را انجام دادند.
در همینحال، طوفانی آغاز شد و ناگهان سرکردهی راهزنان بیناییاش را از دست داد. عبدالحسین از سرکرده خواست که با آنها به سفر نجف برود تا طبیبی برای معالجهی او بیابند. سرکرده نیز حرف عبدالحسین را پذیرفت و با آنها به نجف رفت. در نجف آنها به حرم امام علی(ع) رفتند و در آنجا سرکرده که نامش «مراد» بود، شفا یافت و از آن به بعد، راهنمای قافلهها شد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان