- 11421
- 1000
- 1000
- 1000
ما فرشته نیستیم
زندگی مشترک آقا و خانم گلابدره، همواره به دعوا و کشمکش و بگو مگو گذشته است.
کریم گلابدره باخبر می شود که افسر، همسرش، از درآمد کلاسهای آشپزیاش که در خانه برگزار میکند، در حال خرید یک واحد آپارتمان 200 میلون تومانی است.
کریم گلابدره باخبر می شود که افسر، همسرش، از درآمد کلاسهای آشپزیاش که در خانه برگزار میکند، در حال خرید یک واحد آپارتمان 200 میلون تومانی است.
از ایرانصدا بشنوید
این موضوع بهانهی دعوای مفصلی بین آنها میشود. از طرف دیگر، همان روز یک اتفاق دیگر میافتد. آقا کریم با ملک اوکازیون فردی به نام «بهارمست» آشنا میشود که آنقدر زیرقیمت است که کریم تصمیم میگیرد هرطور شده آن را بخرد، اما برای این کار یک مشکل وجود دارد، او باید همهی پول را یکجا جور کند.
در ادامه میشنویم که چطور خانم و آقای گلابدره، در موضوع خرید خانه با هم توافق میکنند و به پیشنهاد افسرخانم تصمیم میگیرند که یک آموزشگاه آشپزی راه بندازند. بوی پول و سودای شهریههای آنچنانی، آنها را چنان شیدا می کند که دشمنیها را موقتاً فراموش میکنند و همه انرژی خود صرف این میکنند که هرچه زودتر خانهی بهارمست را بخرند و آموزشگاه را راه بیندازند.
روزی که برای انجام معامله به دفترخانه رفتند، چنان دعوایی سرگرفت که همدیگر را به جدایی تهدید کردند و تصمیم گرفتند بلافاصله به دادگاه بروند و جدا شوند.
در راه با یک کامیون تصادف کردند و سهروز بعد به هوش آمدند درحالیکه هردو حافظهشان را از دست داده بودند.
فرزندانشان تصمیم گرفتند برای کریم و افسر، که در موقعیت جدیدی قرار گرفته بودند، شرایط خاصی را فراهم کنند تا بیشتر باهم تنها باشند و صحبت کنند و همدیگر را بهتر بشناسند. این فکر جواب داد و آقاکریم آنقدر زبان ریخت که توانست در یکجلسه بالاخره در دل افسرخانم رخنه ایجاد کند و او را متقاعد کرد که با هم بیرون بروند.
این اول ماجرای زن و شوهری بود که بعد از 25 سال یکبار دیگر در نقطهی صفر قرار گرفته بودند و میخواستند همه چیز را از نو شروع کنن. اینبار، همهچیز برخلاف دفعه قبل رنگوبوی عشق و تفاهم میگیرد؛ طوریکه کریم راضی میشود که ملک 700 میلیونی را به نام افسر کند.
در شرایطی که همه چیز خوب پیش می رفت، یک حادثهی کوچک باعث شد که دوباره حافظه کریم برگردد و روزگار گذشته را به یاد آورد. وقتی کریم یادش آمد که چه خرجهایی کرده و از همه بدتر خانهی مورد علاقهاش را به نام همسرش کرده، حسابی بههم ریخت و برای همه خط و نشان کشید...
در ادامه میشنویم که چطور خانم و آقای گلابدره، در موضوع خرید خانه با هم توافق میکنند و به پیشنهاد افسرخانم تصمیم میگیرند که یک آموزشگاه آشپزی راه بندازند. بوی پول و سودای شهریههای آنچنانی، آنها را چنان شیدا می کند که دشمنیها را موقتاً فراموش میکنند و همه انرژی خود صرف این میکنند که هرچه زودتر خانهی بهارمست را بخرند و آموزشگاه را راه بیندازند.
روزی که برای انجام معامله به دفترخانه رفتند، چنان دعوایی سرگرفت که همدیگر را به جدایی تهدید کردند و تصمیم گرفتند بلافاصله به دادگاه بروند و جدا شوند.
در راه با یک کامیون تصادف کردند و سهروز بعد به هوش آمدند درحالیکه هردو حافظهشان را از دست داده بودند.
فرزندانشان تصمیم گرفتند برای کریم و افسر، که در موقعیت جدیدی قرار گرفته بودند، شرایط خاصی را فراهم کنند تا بیشتر باهم تنها باشند و صحبت کنند و همدیگر را بهتر بشناسند. این فکر جواب داد و آقاکریم آنقدر زبان ریخت که توانست در یکجلسه بالاخره در دل افسرخانم رخنه ایجاد کند و او را متقاعد کرد که با هم بیرون بروند.
این اول ماجرای زن و شوهری بود که بعد از 25 سال یکبار دیگر در نقطهی صفر قرار گرفته بودند و میخواستند همه چیز را از نو شروع کنن. اینبار، همهچیز برخلاف دفعه قبل رنگوبوی عشق و تفاهم میگیرد؛ طوریکه کریم راضی میشود که ملک 700 میلیونی را به نام افسر کند.
در شرایطی که همه چیز خوب پیش می رفت، یک حادثهی کوچک باعث شد که دوباره حافظه کریم برگردد و روزگار گذشته را به یاد آورد. وقتی کریم یادش آمد که چه خرجهایی کرده و از همه بدتر خانهی مورد علاقهاش را به نام همسرش کرده، حسابی بههم ریخت و برای همه خط و نشان کشید...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان