- 6819
- 1000
- 1000
- 1000
فرزند صالح
ملا آقاجان راه بسیاری را از نیشابور به کرمان رفت تا خودش را به حاج آقا کرمانی برساند و روایتی را که بهطور ناقص از زبان مردم دربارهی حاج آقا شنیده بود، از زبان خودش، به طور کامل، بشنود.
از ایرانصدا بشنوید
ملاآقاجان میخواهد بداند چه اتفاقی افتاده که حاج آقا کرمانی 30 شب ماه رمضان درِ خانهاش به روی همه باز است و به تعدادِ همهی کسانی که حضور دارند، افطاری میدهد. حاج آقا کرمانی میگوید که این سفره برای امیرالمؤمنین است و او فقط نوکریِ آن حضرت را میکند.
حاج آقا کرمانی، با هماهنگیِ قبلی، ملا آقاجان را که روحانیِ جوانی است، از چند روز قبل از ماه مبارک رمضان به حضور میپذیرد و با اصرار ملا آقاجان روایت زندگیاش را اینطور آغاز میکند که، 25 سال پیش، تک فرزندش، اصغر آقا، را که حالا در کنار خودش زندگی میکند، عاق کرده بود. البته با توجه به اینکه پسر دیگرش، حاج داوود، چند سال پیش از آن شهید شده بود، همسرش بارها از او خواست تا اصغر آقا را ببخشد؛ اما او قبول نکرد.
اصغر از این موضوع خیلی ناراحت بود و گهگاه در بازار، از دیگران حال پدرش را میپرسید....
این مطالب ملا آقاجان را سخت راغب می کند که بداند اصغر چه خبطی کرده بود که حاج آقا کرمانی حاضر نبود او را ببخشد.
حاج آقا کرمانی گفت که او گناهی کبیره مرتکب شده بود. اصغر 25 سال پیش، ناخواسته، ربا کرده بود و حاج آقا کرمانی، به هیچ وجه، حاضر نبود او را ببخشد.
آن روزها با وجود تمام این ماجراها، او در بازار تمام حواسش به اصغر بود و متوجه شد چند روزی است که اصغر به بازار نیامده و این موضوع او را نگران کرد.
او متوجه شد که اصغر در بستر بیماری است. حاج آقا، ابتدا بیماری پسرش را جدّی نگرفت و به دیدن او نرفت؛ امّا موقعی متوجّه شد که بیماری اصغر درماننشدنی است که اصغر ملاقات ممنوع شده بود و گفته میشد که بیماری او واگیردار است.
حاجی، به هر زحمتی که بود، خودش را به بستر اصغر رساند و اصغر بیرمق، با شنیدن صدای پدرش، چشمانش را باز کرد و با زحمت از او حلالیت طلبید. در همان جا حاجی کرمانی پسرش را بخشید و به او قول داد که او را به خانه ببرد.
حاجی به ملاآقاجان میگوید که اصغر با یک معجزه از بیماری رهایی یافت و نذر هر سال 30 شب سفرهی افطار هم به همین سبب است....
حاج آقا کرمانی، با هماهنگیِ قبلی، ملا آقاجان را که روحانیِ جوانی است، از چند روز قبل از ماه مبارک رمضان به حضور میپذیرد و با اصرار ملا آقاجان روایت زندگیاش را اینطور آغاز میکند که، 25 سال پیش، تک فرزندش، اصغر آقا، را که حالا در کنار خودش زندگی میکند، عاق کرده بود. البته با توجه به اینکه پسر دیگرش، حاج داوود، چند سال پیش از آن شهید شده بود، همسرش بارها از او خواست تا اصغر آقا را ببخشد؛ اما او قبول نکرد.
اصغر از این موضوع خیلی ناراحت بود و گهگاه در بازار، از دیگران حال پدرش را میپرسید....
این مطالب ملا آقاجان را سخت راغب می کند که بداند اصغر چه خبطی کرده بود که حاج آقا کرمانی حاضر نبود او را ببخشد.
حاج آقا کرمانی گفت که او گناهی کبیره مرتکب شده بود. اصغر 25 سال پیش، ناخواسته، ربا کرده بود و حاج آقا کرمانی، به هیچ وجه، حاضر نبود او را ببخشد.
آن روزها با وجود تمام این ماجراها، او در بازار تمام حواسش به اصغر بود و متوجه شد چند روزی است که اصغر به بازار نیامده و این موضوع او را نگران کرد.
او متوجه شد که اصغر در بستر بیماری است. حاج آقا، ابتدا بیماری پسرش را جدّی نگرفت و به دیدن او نرفت؛ امّا موقعی متوجّه شد که بیماری اصغر درماننشدنی است که اصغر ملاقات ممنوع شده بود و گفته میشد که بیماری او واگیردار است.
حاجی، به هر زحمتی که بود، خودش را به بستر اصغر رساند و اصغر بیرمق، با شنیدن صدای پدرش، چشمانش را باز کرد و با زحمت از او حلالیت طلبید. در همان جا حاجی کرمانی پسرش را بخشید و به او قول داد که او را به خانه ببرد.
حاجی به ملاآقاجان میگوید که اصغر با یک معجزه از بیماری رهایی یافت و نذر هر سال 30 شب سفرهی افطار هم به همین سبب است....
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان